در این شب ها می شود ستاره وار،روشنای شب شد و درخشید...
می شود شام تیره ی گناه را با دو دست توبه و نیایش شکست...
می توان خوب بود و خوب بود و خوب بود...
در این شب ها نه راه بسته است و نه درها...
فقط خواستن و خواستن و خواستن...
در این شب ها بی اختیار دل میشکند
و مروارید اشک است که می بارد و می بارد و می بارد...
به یاد تو و در رثای تو مولای من...
عشق تو فراتر از دین داریست
به نام روشنی صد کهکشان،قنوت میگیرم و همراه فانوس مژه هایم،سوسوزنان تو را می خوانم.
ای باورِ ناپیدا در زلال دعاهایم...
تو روح کمیلی،تو روح ندبه ای و تو روح جوشن کبیری بر تن نورانی شب های قدر.
مگر می شود از الف افتتاح تا سین سحر دل به آرامش دعا بسپارم اما به یاد تو نباشم؟؟؟
مگر می شود به آسمان یس و طه چشم بدوزم ولی دل به تماشای گلدسته های کربلای تو نسپارم؟؟؟
مولای من...حسیـــــعلیه السلامـــن جان.