
آه ای خدا دار و ندار ما نیامد
آقا و صاحب اختیار ما نیامد
ماه مبارک سفره اش را پهن کرده
خوب است اما سفره دار ما نیامد
شاید نگاه حضرتش برگشته از ما
وقتی گلی از شاخسار ما نیامد
باید که از اعمال این هفته بپرسیم
آخر چرا این جمعه یار ما نیامد
عادت به تاریکی ما شاید سبب شد
ماه منیر شام تار ما نیامد
درد فراق یار؛ گریه؛ افسوس
از چه به پایان انتظار ما نیامد
وقتی که ما سرگرم کار خویش هستیم
حق دارد او در روزگار ما نیامد
این روزی کرب و بلای ما چه شد پس؟
آقا بگو وقت قرار ما نیامد
باید به حق عمه اش او را قسم داد
آن عمه ای که در میان مقتل افتاد

عمرم به سر رسید نشد یارتان شوم
آقا نشد که لایق دیدارتان شوم
غفلت بساط کرد سر راه طفل دل
وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم
اصل اگر به عَرضه حسن تو می شدم
چیزی نداشتم که خریدارتان شوم
باری ز دوش حضرتتان بر نداشتم
شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم
ای حیدر زمانه غریبت گذاشتیم
در روز غم ولی نشد عمارتان شوم
با آنکه سر شکسته و سر خورده مانده ام
اذنم بده فدایی و سردارتان شوم
ماه خدا رسید و دلم آرزو نمود
مهمان کنار سفره افطارتان شوم
در روز انتقام شهیدان کربلا
آقا اجازه هست ز انصارتان شوم
در بین روزه و عطش و اشک و شور و شین
یک ذکر مستجاب بگویم فقط حسین

چشمم به انتظار تو تر شد نيامدي
اشكم شبيه خون جگر شد نيامدي
گفتم غروب جمعه تو از راه مي رسي
عمرم در اين قرار به سر شد نيامدي
تا خواستم به جاده ي وصل تو رو كنم
غفلت مرا رفيق سفر شد نيامدي
در مسجديم وطاعت اين ماه شغل ماست
بي قبله هر نماز به سر شد نيامدي
اين نفس بد مرام مرا خوار و زار كرد
روز و شبم به لغو سپر شد نيامدي
رسوايي گداي تو از حد گذشته است
عمرم به هر گناه هدر شد نيامدي
از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدي
ديدي دلم به راه دگر شد نيامدي
خسران زده كسي است كه از يار غافل است
بي تو دعا بدون اثر شد نيامدي
از ما كه منفعت نرسيده براي تو
هر چه ز ما رسيده ضرر شد نيامدي
گفتيم لا اقل سر افطار مي رسي
ديده به راه ماند و سحر شد نيامدي
یک بار اگر که با تو شبم سر شود بس است
یا خاک پای حضرتت این سر شود بس است
احیا گرفته ام که تو احیا کنی مرا
قدرم اگر که با تو مقدر شود بس است
خیری ندیده ام من از عمری که بی تو رفت
این عمر اگر به دیدنت آخر شود بس است
اندازه چکیدن یک قطره اشک هم
محض فراق، چشمم اگر تر شود بس است
نه من که روزه های همه روزگار با
یک روز، روزه ی تو برابر شود بس است
امشب مرا بخاطر جدت علی ببخش
آقا که راضی از دل نوکر شود بس است

امشب کجا آه ای مسافر بار بستی؟
امشب کجا احیا گرفتی با که هستی؟
امشب کجا بغض غریبی را شکستی؟
یا بین مایی گوشه ای تنها نشستی؟
هرجا که هستی مضطرم ، قرآن ناطق
دستی بکش روی سرم قرآن ناطق
در آتش شرم از شما آه ست دودم
ای کاش از شرم آب می شد این وجودم
هر جا تو بودی با من و من بی تو بودم
آنقدر بودی عاشق من من نبودم
از سرخی چشمان تو شرمنده هستم
خوردم نمک اما نمکدان را شکستم
حق کدامین مهربانی ات ادا شد
از تو اجابت ها به دست بی دعا شد
برمن وفا کردی جواب تو جفا شد
بر بی حیایی های من چشمت حیا شد
ای تو به من نزدیک تر از رگ گردن
دشمن نکرده با تو آنچه کرده ام من
امشب حلالم کن به آن فرق دریده
برآن که بی زهرا خوشی دیگر ندیده
امشب حلالم کن به آن مرد بریده
برآن عزادار غم قامت خمیده
بر آن غمی که در دل حیدر نشسته
امشب حلالم کن به پهلوی شکسته

پژمرده ام...زردم ...بهار این خزان باش
پاییزی ام ، ای مهر با من مهربان باش
حالا که شیطان را خدا زنجیر کرده
باران رحمت بر زمین و آسمان باش
آقا بیا تا روزه هامان جان بگیرد
قرآن بخوان در گوش دل ، آرام جان باش
افطارها در غیبتت لطفی ندارد
یک شب کنار سفره ی ما میهمان باش
یک شب بیا و چشم ما را غرق خون کن
در روضه ی جد غریبت ، روضه خوان باش

ای کاش ببینیم همه ماه نهان را
همراه طلوع تو شروع رمضان را
با تلخی اشک غمت افطار نمودیم
از مسجدمان تا که شنیدیم اذان را
چندیست که چشمان زمین بی تو ندیده است
از باد صبا آن نفس مشک فشان را
تلخند زبانها بگذار از تو بگویند
تا نام تو تغییر دهد طعم دهان را
قلبی که ز خاک کف پاهای تو دور است
صد سال نخواهیم برایش ضربان را
هرگاه که با تو به مناجات نشستیم
یک بار هم احساس نکردیم زمان را
گیریم که از دیدن تو چشم بپوشیم
آقای دل ما! چه کنیم این دلمان را
؟
امسال رسیدیم که از سفره زینب
بر دست گدایان بدهی لقمه نان را
خون گریه روز و شبت از غصه زینب
باعث شده در کام بگیریم زبان را
برگرد که از کوفه نه، از کرب و بلا نه
از شام بپرسی سبب قد کمان را

مهمان شدن به خوان شما مزّه می دهد
افطار و لقمه نان شما مزّه می دهد
در هر سحر دعای فرج برلبم نشست
این العجل به جان شما مزّه می دهد
قرآن پشت پرده بخوان سوره ای که وحی
با لهجه و بیان شما مزّه می دهد
هر چند خواب روزه ی مؤمن عبادت است
رویا پر از نشان شما مزّه می دهد
بر سفره ی سحر که نبودم نماز صبح
بیدار کن تکان شما مزّه می دهد
تعجیل کن بیا که شب قدر می رسد
احیاء چه با دهان شما مزّه می دهد
ای کاش تو اقامه کنی این نماز عید
قد قامت و اذان شما مزّه می دهد