گنجشکی باعجله و تمام توان به آتش نزديک ميشد و
برميگشت!
پرسيدند:چه ميکنی؟گفت:در اين نزديکی چشمه آبی هست
ومن
نوک خود را پر از آب ميکنم وآن را روی آتش ميريزم.گفتند:
حجم
آتش در مقايسه با آبی که تو مياوری بسيار زياد است
و
اين آب فايده ای ندارد.گفت:
شايد نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند ميپرسد
:
زماني که دوستت در آتش ميسوخت تو چه کردی؟
پاسخ ميدهم :
هر آنچه از من بر مي آمد ...انجام دادم
...