در
حوالی صبح قدم می زدم که شهابی گذشت.
مثل
باد. شایدهم تندباد.
به
سوي شهابی که گریخت چشم دوخته بودم، که شبنمی بر گل برگ یاس چکید.
یاس
پرسید:
دیشب
تا طلوع خورشید چند شبنم چکید؟
شهاب
گفت: نمی دانم!
شاید
به اندازه ی همه ي ستاره های آسمان. شاید هم بیش تر.
و
یاس بود که اندیشید:
شاید
روزی من هم شبنمی شوم بر گل برگ یاسی میهمان.
آن
گاه چه کنم؟ صورتش را بشویم و فروچکم. یا منتظربمانم تا اوهم بیاید.
نه!
منتظرمی
مانم. آدینه در راه است.
شاید
این بار مسافرشهاب او باشد.
کسی
چه می داند!
راحله
ندافی
منبع:قدس