
و عاشورا
فرا رسيد: چه زود و چه سهمگين! زينب بايد تحمل ميکرد؛
شهادت 72 يار با
وفاي برادر، کوچ هجده نفر از خاندان پيامبر
و هجرت اميد روزهاي از اندوه
سراسر و يادگار مادر و پدر و برادر! و تحمل کرد!
آنان که همه و همه حتي
حضرت سجاد، در اوج خستگيها و درماندگيها به «عمه زينب» پناه ميآوردند،
اکنون زينب بود و خستگيها و درماندگيها و بيپناهيها
پس از آن بايد به
کوه گفت که استقامت را فراگيرد و به دريا فرمان داد که خروش را بياموزد
و
به درختان اعلام کرد که صلابت را نظاره کنند!عصر عاشورا آغاز رسالت او
بود. آري او پيامبر بود، تنها پيامبر زن!
اسيران را گردهمآورد. آتش از
دامن کودکان زدود
و همه را خود بر ناقهها سوار کرد
ولي چگونگي سوار شدن
خود عمه زينب _ ناموس پروردگار _ برناقه ماند و يا شايد هيچگاه برناقهاي
سوار نشد.
قافله را کوچاند؛ به سمت جهادي دوباره!
او بايد راه بسياري را در
مينورديد و پيام سرخ حسين را به گوشهاي اقاليم قبله باز ميرسانيد
تا
کربلا در کربلا نماند و سر ني در نينوا خاموش نشود.و چه پرشور حماسه
آفريد؛ آن هم در شام و کوفه که رهبران آن _ اشباه الرجال:
مردنمايان نامرد _
به کشتن فرزند پيامبر دلخوش ميداشتند
و سلطنت پوشالين خود را هزارساله
ميپنداشتند
غافل از اينکه خطبههاي شهرآشوب زينب آروارههاي کاخشان را خرد
خواهد کرد
و در برابر همة تندبادهاي فتنه و انتقام، نداي ملکوتي «مارأيت
الاجميلا» سرخواهد داد.چگونه اين ندا را سرندهد و داد برنياورد، آن زني
که برادر، در وداع روز عاشورا به او خطاب ميکند:
«يا اختاه لاتنسيني في
نافلة الليل؛ خواهرم مرا در نماز شبت فراموش مکن»
و برادرزاده _ امام سجاد _
نيز او را عالمة غيرمعلمه ميداند.
زني که وقتي در کوفه خطبه ميخواند،
پيرمردهاي کوفه صداي علي را دوباره ميشنوند.
آري صداي عدالتخواهي او،
ترجمان عدالت علي است.و پوشيده نيست که نام او حتي در قيام منتقم آل
محمد _ حضرت مهدي (عج) _ تأثير خواهد داشت.
چنان که شيخ حسن سامرايي _ از
واعظان مشهور سامرا _ نقل ميکند
که عصر جمعهاي در سامرا به سرداب مقدس
امام زمان مشرف شدم.
غير از من کسي در آنجا نبود. ناگاه از پشت سرصدايي
شنيدم که ميفرمود:
«به شيعيان و دوستان من بگوييد، خدا را به حق عمهام
زينب قسم دهند که فرج مرا نزديک گرداند.»اينگونه است که نام زينب با
صبر توأم ميشود
و «دمشق» تنها واژهاي که با «عشق» هم قافيه ميشود،
قبلهگاه اهل دل ميشود. تا خیمه زد به ساحل خطبه کلام تو
خوابید موج های خروشان به نام تو
از کوفه تا به شام فقط سنگ می زدند
مدفون کنند تا همه جا سیر گام تو
جز با عنایت تو به چوب کجاوه ات
دستی نمی رسید به بالای بام تو
خطبه مخوان به مردم از سنگ پست تر
این جا نمی دهند جواب سلام تو
ما را سوار ناقه ی غمگین خویش کن
شاید شویم زائر زلف امام تو