من از شنیدن این سخن بسیار متأثر شدم و گفتم: مولای من، اگر این حادثه
پیش آمد، امام بعد از شما کیست؟ فرمود: کسی که جواب این نامهها را از تو
طلب کند، امام بعد از من است. گفتم: مولای من، علامت دیگری بفرمایید.
فرمود: آنکه بر جنازه من نماز بخواند، امام است. باز علامت دیگری خواستم.
فرمود: آن کسی که از محتوای همیان خبر دهد، او امام است.
این جواب را من درست نفهمیدم و هیبت امام(علیه السلام) مانع از این شد که بپرسم
مقصود از همیان چیست. از خدمت امام مرخص شدم و نامه هها را به مدائن بردم و
جواب گرفتم و برگشتم و درست روز پانزدهم به سامرا رسیدم و همانطور که امام
خبر داده بود، صدای شیون از خانهاش شنیدم و دیدم غسال بدن شریفش را غسل
میدهد. آمدم تا آن نشانهها را که فرموده بود، از کسی ببینم و امام زمانم
را بشناسم، ولی متاسفاندیدم جعفر، برادر امام(علیه السلام)، که مرد صالحی نبود و
هیچگونه صلاحیت برای امامت نداشت، کنار در ایستاده و مردم به او تسلیت و
تبریک امامت میگویند.
من متحیر و سرگردان ایستاده بودم. در این اثنا، دیدم خادم آمد و به جعفر
گفت: آقا، جنازه حاضر است؛ غسل داده و کفن پوشاندهاند و منتظر نمازند.
من جلو رفتم و خودم را به جعفر نشان دادم تا شاید راجع به جواب نامهها
از من سوالی کند. دیدم حرفی نزد و برای خواندن نماز بر جنازه امام آماده
شد. مردم هم دنبالش حرکت کردند. اما همین که مقابل جنازه ایستاد و خواست
تکبیر نماز بگوید، دیدم ناگهان در اتاقی که پردهای مقابلش بود باز شد و
پرده کنار رفت و کودکی زیباروی و پیچیده موی از پشت پرده بیرون آمد که
همچون ماه میدرخشید و هیبتی داشت. کنار جنازه آمد؛ عبای جعفر را گرفت و او
را عقب کشید و گفت: عمو کنار بیا که من به نماز خواندن بر جنازه پدرم
سزاوارترم. او هم مرعوب شد و بدون اینکه حرفی بزند، کنار آمد و عقب ایستاد.
آن کودک تکبیر گفت و مردم هم به دنبال او تکبیر گفتند و نماز تمام شد.
مردم برای بلند کردن جنازه حرکت کردند. آن کودک به سمت اتاق آمد. من جلو
رفتم و سلام کردم. به من فرمود: جواب نامهها را بده. من فوراً نامهها را
تقدیم کردم. او وارد اتاق شد و من بسیار خوشحال شدم که دو نشان از
نشانههای امامت را مشاهده کردم؛ یکی، مطالبه جواب نامهها بود و دیگری،
نماز خواندن بر جنازه امام(علیه السلام). منتظر سومی ماندم.
مردم جنازه را بردند و دفن کردند و برگشتند و با جعفر نشستند. من هم به
انتظار دیدن سومین نشانه نشستم. در همین حال، از اهل قم جمعیتی وارد شدند و
پس از اطلاع از شهادت امام عسکری(علیه السلام) درباره امام بعدی سوال کردند. مردم
جعفر را معرفی کردند. آنها نزد جعفر رفتند و گفتند: ما نامهها و اموالی از
اهل قم داریم؛ بفرمایید نامهها از کیست و محتوای همیانی که همراه
آوردهایم چیست؟
او که از هیچچیز آگاهی نداشت، سخت برآشفت و از جا برخاست و در حالی که
عبای خود را از روی ناراحتی تکان میداد، گفت: مردم از ما توقع علم غیب هم
دارند! در این اثنا که اهل قم متحیر نشسته بودند، خادم از اتاق بیرون آمد و
رو به اهل قم کرد و گفت: مولای من میفرمایند شما اهل قم نامههایی از
فلان شخص و فلان شخص آوردهاید و محتوای آن همیان هم هزار دینار است که ده
دینار آن مغشوش و معیوب است.
آنها هم که این سخن را شنیدند، با کمال اطمینان خاطر، نامهها و همیان را
تقدیم کردند و گفتند: سلام ما را خدمت امام(علیه السلام) برسان و این نامهها و این
همیان را تقدیم حضورشان کن. من هم خوشحال شدم که هر سه علامتی را که امام
عسکری(علیه السلام) برای امام بعد از خودشان فرموده بودند، آشکارا مشاهده کردم و امام
زمان خود را شناختم.