
.
باز دلم هوایِ درد و دل
دارد ؛ در و دل با خدای خویش .
.
درد و دل با خدایِ گمشده اَم ...
.
خدایی که سالیان سال از
او دم زده اَم
.
اما در نهانخانه ی قلبم ، جايی برای او قرار نداده اَم !
.
خُـ ـدایا !
.
خوابِ غفلت ، وجودم را ظُلمانی
کرده ، بیدارم کن !
.
قبل از آنکه بی عار شوم!
.
من را بمیران قبل از آنکه بمیرم .
..

..
من همان خاک خوشبختم که با دست اشاره ی تو موجود شدم !
.
مگذار آن گونه راهم را برگزینم ، که آرزوی خاک شدن
کنم .
.
اگر قرار شد پای از دایره بندگی تو بیرون گذارم
.
پایم را قلم کن و عمرم را بگیر
.
که آنگونه زیستن ، روی مرگ را سفید می سازد همین..
..
