در پی فاجعه دردناک منا قلم شاعران نتوانست آرام بماند و مجموعهای از اشعار تاثیرگذار و زیبا شکل گرفت.
یک زمان، کوچه ی بنی هاشم!
یک زمان، بسته، راه های مِناست...
قتل مظلوم، در شلوغی ها ...
راه بستن، تخصص اینهاست!!
*****************************
خروش پشت خروش و سپاه پشت سپاه
سپاه میرسد از هر طرف به محضر شاه
صدای غرّش شیران اگر بلند شود
زبان کرکس و روباه میشود کوتاه
تمام راهزنان خلیج میسوزند
به «حَرّ نار» جهنّم، به تیغ آتش آه
به جان فاطمه(سلام الله علیها) سوگند، جان به در نبرد
ز دست شعلهی آتش کسی به مخزن کاه
سقوط میکند آل سعود، خیلی زود ..
به تیغ هیمنهی لشکر ولایتخواه
به روی پرچم لشکر نوشته خواهد شد
«فدائیان حسن(علیه السلام)، راهیان بیت الله»
.. و روی گنبد خضراء، دیده خواهد شد
محرّم و صفر و فاطمیّه رخت سیاه
فراز مأذنه های مدینه می پیچد
نوای «أشهَدُ أنَّ عَلی ولیّ الله»
سجاد شاکری
بقیه در ادامه مطلب...
رخت سیه به قامت بیتالحرام شد
زین حج که با منای شهادت تمام شد
ای لالهها که ذبح عظیم شهادتید
معراج از عروج شما در قیام شد
لبیک از ترانه خورشید میچکد
زمزم به عشق زمزمههاتان سلام شد
احرامتان که بوی سعادت گرفته بود
بر دوشتان چو جامه والامقام شد
آئین حج همایش گلهای سرخ بود
خون شما بیانیه اختتام شد
علیرضا نیکنژاد
------------------------------------------------------------------
1
تن پوش سفید و...یادگارت این بود؟
عشق و هوس فصل بهارت این بود؟
با رخت عروسیام عزا میگیرند
حاجی حاجی مکه؟ قرارت این بود؟
2
اما و اگر شد و نیامد پدرم
پایان سفر شد و نیامد پدرم
دیوار و در خانه چراغانی ماند
مفقود الاثر شد و نیامد پدرم
3
بعد از تو فضای خانه دلگیر شده
یک ماه شده رفتن تو! دیر شده
سوغاتی خوب سفرت کو بابا؟
چشمم به در حیاط زنجیر شده
4
بغض چمدان و یک محل بیتابی
یک فاتحه خوان و یک محل بیتابی
چشمم به نگاه مادرم میافتد ...
غمهای جهان و... یک محل بیتابی
5-به جانباز شهید داوود موسوی-شهید حادثه منا-
از خاطرههای مین و جنگ آمده بود
آیینه سالهای سنگ، آمده بود
این بار مسیر آسمانش حج شد
مردی که ازین زمین به تنگ آمده بود
شبنم فرضی زاده اردبیلی
------------------------------------------------------------------
از مِنا میآورند اخبار داغ دور را
نوحه خوان کو تا بخواند «سعیکم مشکور» را؟
جامه احرام پوشیدند، اما شد کفن
مرگ در هم کرده اینجا خاک را، کافور را
سرزمین وحی در دستان کفر است، ای دریغ
در سیاهیها فرو بردند کوه نور را
شعله این خشم را دشنام هم بی فایده است
پس چه باید کرد آل اینقدر منفور را؟
چاره ای جز مشورت با قبضه شمشیر نیست
چون نمی داند طرف غیر از زبان زور را
هم تراز بشکه نفت است، لطفا قبرکن
باز بی زحمت بیا و پهن تر کن گور را
علی فردوسی
------------------------------------------------------------------
مهاجران الی الله! وقت باران است
سیه بپوش منا! روز عید قربان است
یکی یکی همه جا باز از قضا کشتند
سیه بپوش منا! اهل قبله را کشتند
چه آتشی ست! که دارد ز خون اثر جمرات
بخوان دوباره که خون ریخته ست بر جمرات
دلم گرفته، اگر زنگ و رومی است دلم
بخوان که غرق عزایی عمومی است دلم
چنان که این غم بسیار، کرده مدهوشم
ز هر طرف «لک لبیک» مانده در گوش
هر آنکه بندی دیو و دد است، میگرید
گمانم این حجرالاسود است میگرید!
که میزبان دگر این بار سخت مردود است
به خون حنجر مهمان دو دستش آلوده ست
صدای ناله ما برملاست تا صنعا
روانه لجه ی خون از مناست تا صنعا
ز جام زمزم حق زائرت اگر نوشید
سیه بپوش منا! چون نبی سیه پوشید!
ببند پوزهی قوم عنان گسیخته را
دگر نمیبری از یاد، خون ریخته را
بگو که کیفره ی این گناه را بدهند
چگونه پاسخ این افتضاح را بدهند؟
هلا که ننگ سزاوار نامتان باشد
کلید داری کعبه حرامتان باشد!
هلا که بیت خدا را محاصره کردید!
به زور، کعبه حق را مصادره کردید
بخوان! به جوش در آمد چو غیرت اسلام
بخوان! به سوگ نشسته ست امت اسلام
برادران مسلمان که بی قرار شدند
چه خانهها که در این ظلم، داغدار شدند
حدیث اشک، تمنای خون شدن کرده ست
چراغ خانه ما رخت شب به تن کرده ست
نمانده تا شب موعود، بی گمان راهی
کسی میآید از این جادهها به خونخواهی
بخوان دوباره که مردی هبوط خواهد کرد
بخوان که آل سعودی، سقوط خواهد کردپیمان طالبی
------------------------------------------------------------------
«چمدان را که جمع میکردیم/ هر کسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیر شدن/ دخترت اذن کربلا میخواست
اسمها را نوشته بودی تا/ هیچ قولی ز خاطرت نرورد
مرد همسایه شیمیایی بود/ همسرش وعده شفا میخواست
من که این سالها قدم به قدم/ پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمیگنجید/ دل بیطاقتت چهها میخواست
تو شهادت مقدرت بوده/ گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملکالموت از همان اول/ قبض روح تو را منا میخواست
عصر روز گذشته در عرفات/ در مناجات عاشقانه خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم/ که خدا هم فقط تو را میخواست
ما دو تن هر دو همقدم بودیم/ لحظه به لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم/ کاش میشد، اگر خدا میخواست»
نفیسهسادات موسوی
------------------------------------------------------------------
با شمایم ای شمایان بشکه دشداشه پوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون میایستید
ای شما لات و هبلهای ابوسفیان تراش
سالها در خانه امن الهی زیستید
ننگ بر نیرنگتان با ماست روی جنگتان
ما که می دانیم اینک در هراس از چیستید
سید ما آفتابی از تبار مصطفی ست
ای شیوخ شب زده از دودمان کیستید
نفتتان روزی به پایان میرسد٬ آل سقوط!
بی گمان امروز اگر هستید٬ فردا نیستید
سید محمدجواد شرافت
------------------------------------------------------------------
در دشت منا رنج و بلا را دیدند
خون بر جگر یوسف زهرا دیدند.
رفتند به حج عارف بالله شوند.
با جامه احرام خدا را دیدند.
با سوز دعای عرفه جان دادند.
یک لحظه به چشم نینوا را دیدند.
با سعی خود از خاک به افلاک شدند.
در قرب خدا عشق و صفا را دیدند.
پروانه صفت دور حرم گردیدند.
بر آل سعود ننگ و جفا را دیدند.
از سوز عطش به روی خاک افتادند.
در لحظه مرگ خون خدا را دیدند.
سید محمود رضا صالحی خوانساری
------------------------------------------------------------------
کامِ یمن تشنۀِ، صُبحِ ظهورِ وَلا - میرسَدَم از مِنا، بویِ خوشِ کربلا
از یمن و از مِنا تا به عِراق و دمشق - غُلغُلهای در جهان، کرده به پا شورِ عشق
نعره جَرَس میزند، می رسد از رَه کَسی - او که به در دیدۀ، منتظرانش بَسی
سِرِّ سحر میشود، فاشِ، به لبهای نور - میخورد آخر تَرَک، تُنگِ بُلورِ ظُهور
جانبِ چَشمش سَحَر، میدوَد آسیمه سَر - تا که کُند غُسلِ دَر، چَشمۀِ خورشیدِ زَر
این شب دور و دراز، این غمِ جانها گُداز - میرسد آخَر به سَر، در سَحَری دِلنواز
گَشته به پا کربلا، بارِ دگر در یمن - بارِ دگر میبُرَد، سَر ز مَلَک، اَهرِمَن
کُشته به خاکِ یمن، خفته به خون بی کَفن - دشت ِ شقایق شده، چشمِ اُویسِ قَرَن
می تَپَدم دل به خون، جان به لَب از غَم کُنون - بس که زِ خاکِ یمن، لاله زند سَر بُرون
چَشمِ اُوِیسِ قَرَن؛ خون شده از درد و داغ - بس که شقایق زند، سر زِ گریبانِ باغ
کُشت غم و محنت و داغِ یمن، شیعه را - ما به تماشایِ این، کرب و بلا از چرا
آمدنش را مگر ما نه دعا خواندهایم - او به یمن میرود، ما به چه جا ماندهایم
او به یمن میرود، بیکس و بییار و تَک - بارِ دگر کوفیان، کرده دریغ از کُمَک
حِسِّ بدی دارم، از شهره به کوفی شدن - کاش که سهمم شود، یارِ یمن آمدن
داغِ گرانِ یمن، میشِکَند پُشتِ ما - تا به کجا از بَلا، کرده گِرِه مُشتِ ما؟
تا به کجا تا به کِی؛ خَشمِ فُرو خورده را؟ - تا به کجا طاقت این، قومِ دل آزُرده را؟
تا به کجا از مِنا، بویِ فراقم رسد ؟ - تا به کجا نِفخۀِ؛ غَم زِ عِراقم رِسَد؟
تا به کجا خون چِکد، از سر و رویِ دمشق؟ – کی و کجا میزند، سَر زِ فَلَق، نورِ عشق؟
تا به کجایم به جا، بر چه ببندم رَجا ؟ - دستِ دل و دامَنِ، صبحِ ظهورش کجا؟
خونجگرِ فاطمه، داغِ تو ما را بِکُشت - کرده چرایی به ما، یوسفِ دزدیده، پُشت
تا به کجا شیعه را، بیکسی و بیبَری - تا به کُجا هر سَحَر، ظُلمتِ اِسکندَری
طعنه مرا تا به کِی، بر تو زند دیگری - قلبِ علی تا به کِی، خون زدَمِ اَشعَری
تا به کجا تا به کی، صورتِ زهرا کَبود - غرقه به خون تا کجا، فرقِ علی در سُجود
قامتِ سروِ مِنا، بارِ جنایت خَمود - تا به کجا کعبه را، ظُلمتِ آلِ سعود
تا به کجا خانۀِ، فاطمه را بویِ دود - تا به کجا باید این، غِصۀِ غَم را شُنود
تا به کدامین شَفَق، سَر ز اَهورا به نِی - شامِ غریبانِ ما، تا به کُجا، تا به کِی
تا به کجا فاطمه، دلنگران دمشق - صبحِ ظُهورِ تو را، کو سَحَراِی شمسِ عشق
ضَجِه دُعا می زند، آمدنت را به عشق - شانۀِ غَم میزند، بر سَرِ زُلفِ دمشق
لاله اذان میدهد، بر سر گُلدستهها - کرده سَحَر نیَّتِ، قومِ زِ شب خستهها
قامتِ غَم بسته گُل، بر سَرِ سَجاده باز - غرقه به خون، قَد کمانِ، فاطمه خواند نماز
بر سِرِ سِرِنیزه ها ، غافلۀِ ماه را - سرمه به خون می کشم، چشمِ سَحَرگاه را
ضَجِه به شب می زند، بیکَس و درماندهای - مُنتظرِ عاشقِ، دیده به دَر ماندهای
زمزمه بر لب کند، بُغضِ فرو خوردهای –خونِ جگر، دیده را، تا سَحَر اَفشُردهای
کِهی سَحَرِ آرزو، او به کجا بُردهای - یوسف ِما را به سَر، گو که چه آوردهای
تا که شود شاید از، بندِ فراقَش خَلاص -خون شده از دردِ یاس، دیده کند التماس
صبحِ ظهورش بیا، موکبِ نورش بیا - در شب گُم گشتگی، آتشِ طورَش بیا
یوسفِ عیسی نفس، فاطمه را مُقتبَس - خیز و به کنعان بیا، شیعه به فریادرَس
حادثه در حادثه، کرده گِرِه مُشتِمان - رنج و بلا میدهد، تاب سر انگشتمان
بین زِ سعودی فُرو، خنجرِ در پُشتِمان - یوسف زهرا بیا، داغِ مِنا کُشتِمان
خونجگرم ای ولی، از غمِ بسیارِ تو - منتظرم در یمن، تا که شوم یارِ تو
از یمنم میرسد، بویِ خوشِ نَرگِسَت - در تبِ داغِ مِنا، میکنم آقا حِسَت
داغ مِنا میدهد، بویِ ظُهور وَلی - باده به جوش آمده، در خُمِ سَیِّد علی
چهره برافروخته، پیرِ خراسانیَ ام - قصدِ یمن کرده آن، سَیِّد نورانیَ ام
قصدِ یمن کرده تا، یارِ یَمانی شود - تا به ظهورِ وَلی، باعث و بانی شود
بسته میان را کَمَر، تیغِ دودَم، چون علی - از رُخِ زهراییَاش، هِیبَتِ حیدر جَلی
تیغ دودَم را بُرون، گر زِ نیام آورَد - کارِ سعودی به یک، حمله تمام آوَرَد
سَیّدِ قوم وَلا، خونجگرِ کربلا - ای به غمِ فاطمه، جان و دِلَت مُبتلا
پیرِ خراباتِ ما، قبلۀِ حاجاتِ ما - فاطمهات را قسم، قصدِ مِنا را نَما
کرده تو را خون جگر، داغ ِمِنا دانَمَت - باخبر از آن غَمُ، ماتم و حِرمانَمَت
مویِ سفیدت کِشَد، سینه به آتش مَرا - عشق تو پیرانه سَر، کرده سیاوَش مرا
پیرِ خراسانیَ ام، تا به کجا مَصلَحَت - این سپهِ عاشقی، را بِنَمایَش به خَط
چون قَمَرِ کربلا، مَشک و عَلَم را به دوش - تیغِ دودَم را به کَف، خیز و بر آوَر خُروش
پیرِ خراسانیَ ام، اِذنِ جهادم بِده – درسِ خوشِ عاشقی، را تو به یادَم بده
خیز و به کف گیر آن، تیغ دودَم را علی - تشنه لبِ یاریِ، ما شده کامِ وَلی
کُن علم آن بیرقِ، سُرخِ شَقایق نِشان - این سپهِ شیعه را، سویِ سعودی کشان
تیغِ دودِم را بِنِه، در کفِ سردارِ عشق - تا که بگیرد یمن، هم چو عراق و دمشق
او که جهان خیره بَر، نورِ سلیمانیَاش - مستِ علمداریِ پیرِ خراسانیَاش
خیز و بهصَف کن علی، لشکریانِ ظهور- بر کَفَت آوَر عَلَم، بیرقِ سبزِ غُرور
از غَم و دردِ منا، خونجگری یا علی - زآتشِ اندَر یمن، شعلهوری یا علی
موی سفیدت به سر، جان به لبم کرده یار- زُلفِ چلیپای تو، میکِشدَم سَر به دار
بارِ بلا میکشی، بس که به دوش غَمَت - بویِ علی میدهد، آهِ روان از دَمَت
دل مَکُن آشفتهتر، از غمِ مِحنَت دِگَر - از یمن و از منا، شورِ ظهورَش نِگَر
لَب زِ لبَت واکُنی، پیرِ خراسانیَ ام - غرقه جهانی شود، در یَمِ طوفانیَ ام
لب ز لبَت واکنی، روبه حِجاز آوَریم - سَر زِ سعودی به نِی، پیشِ تو باز آوریم
شورِ تو در سینهها، سیّدِ خوبانِ ما - نذرِ لبت باشد این، رو ح و تن و جانِ ما
پیر خراسانیَ ام، قَصدِ منا کردهای - قَصدِ علمداریِ، کربُ و بَلا کردهای
قصدِ مِنا کردهای، خونجگرِ فاطمه – تا که دهی کار این، آلِ زبون خاتمه
چهره بر افروختی، میر و علمدارِ ما - قصدِ یمن کردهای، دلبر و دلدار ما
کرب و بلا پا کنم، گر که تو اِذنَم دهی - باده اگر از خُمِ، سُرخِ حُسینَم دهی
پیرِ خراباتِ غم، بیرقِ حق کُن عَلَم - تا که زَند سَر زِ خون، تیغ دودَم از قلَم
تِشنه لبِ رفتنم، کرب و بلا را به سَر- تا که بگیرم به بَر، خنجر و تیر و تبر
رفته دگر یا علی، صبر و قرارم زِ کَف - میزند آشفته دل، سازِ پریشان چو دَف
بیسر و سامانم از داغِ مِنا و یمن - اِذنِ جهادم بده، سَیّد و آقایِ من
تا که کنم آن شهِ پستِ حِجازی خموش - تا شِنَود نَعرۀِ، قومِ دلیران به گوش
اِذنِ جهادم بده، سید و سالار من - تا که بگیرم سَر از، پیکر آن اَهرِمَن
کاخ سعودی کنم، زیر و زِبَر در یمن - تا کُنم از غم رها، قلبِ اویسِ قَرَن
لب ز لبت واکنی کرب و بلا میشود - جانِ همه عاشقان، بر تو فدا میشود
لب ز لبت واکن ای، پیرِ خُراسانیَ ام - اِذنِ جهادم بده، سید نورانیَ ام
به امید ظهور حضرت یار ......سحرگاه پنج شنبه نهم مهرماه 1394- منصور نظری
------------------------------------------------------------------
میسرایم از غم و درد مِنا - شیعه را آن غِصّۀِ درد آشنا
عاشقان را دیدۀِ مانده به راه - غِصّۀِ گم گشتن یوسف به چاه
میسرایم در تب دلواپسی - عاشقان را مثنویِ بیکسی
دیدههای منتظر بر راه را - حُرم آتش، بر لبانِ آه را
از عراق و از یمن تا از دمشق - دم به دم افزونتر آید شورِ عشق
عرشیان و فرشیان بیتاب او - از حجاز آید شمیمِ ناب او
سُرمه در چشمِ سَحَر، شب میکند - آسمان از داغ او، تب میکند
بوی دیگر میدهد آدینهها - گشته برپا کربلا در سینهها
از یمن آید شَمیمی دلنواز - فاشِ مستی میکند، پیمانه راز
سینهها لبریز شوق و اشتیاق - صبحِ صادق چیره بر شامِ فراق
میرسد ما را سحرگاهِ ظُهور - رو به پایان میرسد این راهِ دور
ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست - میرسد ساقیِ صَهبای اَلَست
آن محمد زادۀِ حیدر تبار - در میان بسته علی را ذوالفقار
از سعودیها بگیرد تا حرم - بیرق سبز ولا آرد علم
نعرۀِ انِّی اَنالمهدی زند - اندرون کعبه بُتها بشکند
میرسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشکر ظلمت شکست
چون علی مردانه از جا خیزد او - خونِ ضحاکِ سعودی ریزد او
از یمن بند سعودی وا کند - کربلایی در عَدن بر پا کند
ظالمان بر منا را حد زند - بر بقیع عاشقی مرقد زند
کُشته قومی شد به رَمیِ آن مَرید - بو که باشد بر ظهور حق نوید
آسمان را بوی نورش میرسد - ازمِنا بوی ظهورش میرسد
از منا شور شکفتن میرسد - رخت حیدر کرده بر تن میرسد
میرسد از هر طرف بانگ جرس - بر ظهور او جهانی پر هوساز مِنا ما را نوایی جانگداز - عاشقی را غِصّه میگوید به راز
میچکد خون از سر و روی منا - کرده غم آشفته گیسوی منا
از منا آوای غم آید به گوش - کعبه کرده رخت ماتم را به دوش
در حریم امن آن معبود پاک - در مِنا قوم عزیزی شد هلاک
گرچه دلها خون از ین درد و غم است - هرچه گویم زین مصیبت او کم است
هم ولی گویم به عشق و شعر و شور - شاید این باشد نشانی از ظهور
گرچه ما را صحبت از مصداق نیست - اِدِّعایی بهر آن اشراق نیست
لیک ما را شور او اندر سر است - غِصۀِ او ماجرایی دیگر است
گرچه ما را آگهی از غِیب نیست -بر ظهورش آرزو هم عیب نیست
آرزو داریم وصل یار خویش - در دل شوریدۀِ غمبارِ خویش
جوی خون شد از منا جاری به حج - یوسف گم گشته عَجّل بر فَرَج
منصور نظری
------------------------------------------------------------------
ما خانه به خانه خون، سر تا به قدم گلگون
دریا به دریا جان، در راه تو قربان شد
ما جمله عجین عشق، معجون سراسر دل
خونابه پل پیوند، خورشید هراسان شد
از صف به صفا رفتیم تا پیش خدا رفتیم
احرام نمی خواهیم، محرم فراوان شد
یکباره نفس دادیم، ما جمله قفس دادیم
معشوق دگر شوخی است، معبود نمایان شد
نوریم و سراسر شور، مهمان خدا یاران
در سلطنت انوار، جان ها غزل خوان شد
عیدیم و سراسرجان از پای به سر قربان
جهل عرب باقی است، خون ضامن قرآن شد
پالوده عشق و جان، معشوق هزار انسان
خون جگر و دیده سرمایه انسان شد
ما جمله یکی گشتیم مولود و ولی با هم
یک چشمه سرخ از می، با عشق چراغان شد
مستیم ز جام حق، وز سوز کباب دل
ماه و قمر و زهره، دلداده انسان شد
می نوش خدا اینجاست، در انجمن پاکان
این حج علمداران، افسانه انسان شد
این عالم برزخ نیست، اینجا صراتی نیست
باغ ملکوت است این، کاشانه جانان شد
حاجی مبارک باد، این شهد و شکر با هم
این خوان خدا امروز، چون باغ شهیدان شد
وحید اسلامی نویسنده و کارگردان و منتقد سینما
------------------------------------------------------------------
یاران، سبکباران، چه زیبا پر گرفتند
خوش در کف اخلاص جان و سر گرفتند
آنان که تن را همره جان میکشاندند
با پای سر خود را به مسلخ میرساندند
با جان و دل، چون رو به قربانگاه کردند
خود را همه قربانیِ الله کردند
مَحرم شدند و مُحرم مقصود ماندند
در حالت سجده بر آن مسجود ماندند
حج را چه ابراهیمیان آوازه دادند
حجاج بیت الله، درسی تازه دادند
یاد شهيدان را دوباره زنده کردند
خود را فدای امتی رزمنده کردند
این جانسپردنها به ما پیغامی آورد
امواجی از بیداری اسلامی آورد
شد مفتضح آلسعود، آماده باشید
تا رفتن قوم یهود، آماده باشید
جرثومه کفار اینک رفتنی شد
تابوی استکبار بیشک مردنی شد
هر جا که هر دولت درافتد با ولایت
ضربالمثل گردد در عالم، بیکفایت
مُشت ابوسفیانِ استکبار وا شد
آمال دُور مشرکین باد هوا شد
ما با بنیمروان و مرحب در ستیزیم
با دشمنان دین و مذهب در ستیزیم
ما بولهبهای زمان را میشناسیم
شیطانپرستان جهان را میشناسیم
ما کاخهای شیشهای را رَد گرفتیم
رَد سران مشرک و مرتد گرفتیم
امروز با دشمن، مسلمان آشنا شد
سرتاسر جغرافیای دین، منا شد
امروز مسلخ از یمن، تا قلب شام است
از بیت مَقدَس تا دل بیتالحرام است
این فتنهها پرورده قوم یهودند
بازیگر این فتنهها آل سعودند
اهل بصیرت بعد از این آمادهتر شد
این امت آزاده بس آزادهتر شد
نسلی که خود را با شهادت روبرو دید
راه شهید کربلا را پیش رو دید
ما کربلا را کعبه دل میشماریم
ششگوشه را چون قبله دل میشماریم
پشت سر رهبر، نماز آنجا گزاریم
پا در رکاب مهدی زهرا گذاریم
محمود ژولیده
مهر۹۴ذیحجه الحرام
------------------------------------------------------------------
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا که از منا بنویسم
به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
ز ماندهها بسرایم؟ ز رفتهها بنویسم؟
نه عمر نوح نه برگ درختهای جهان هست
بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم؟
مصیبت عطش و میهمانکشی و ستم را
سه مرثیهست که باید جدا جدا بنویسم
چگونه آمدنت را به جای سر در خانه
به خط اشک به سردی سنگها بنویسم
چگونگه قصهٔ مهمان کشی سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم
منا که برف نمیآید این سپیدی مرگ است
چسان زمرگ رفیقان با صفا بنویسم؟
خبر زتشنگی حاجیان رسید و دلم گفت:
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم
نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر
یکی به بند و یکی روی نیزهها بنویسم
نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه ساله
چه را ز نالهٔ زنجیر و زخم پا بنویسم
به روضه خوان محل گفتهام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی... من از منا بنویسم....
حامد عسکری
------------------------------------------------------------------
خون می چکید از سر و از روی حاجیان
آتش گرفت طره ی گیسوی حاجيان
در مسجد الحرام زمان طواف یار
آهن شکافت گوشه ی ابروی حاجیان
آل یهود هم به تلافی روضه ها
بستند راه های حرم روی حاجیان
مردی روان شده پی بانوی گمشده
طفلی تلف شده سر زانوی حاجیان
گویی بجای رجم شیاطین انس و جن
شیطان کشیده خنجر خود سوی حاجيان
فرجام کار، گردن آل سعود را
خواهد شکاند قدرت بازوی حاجيان
جای سپاه ابرهه در مکه باز هم
خواهد نشست ذکر و هیاهوی حاجیان
وحید یامین پور
------------------------------------------------------------------
داره میاد دوباره کاروونی
صدای زنگش اینبار غصه داره
نمی دونست که وقتی برمیگرده
مسافرهاشو اونجا جا میذاره
.
یه مادر توو منا افتاد و جون داد
یه بابا دور کعبه غرق خون شد
حریم و خونه ی امن الهی
بازم از خون یارا لاله گون شد
.
بجوش ای زمزم از داغی دوباره
بریز ای آسمون! اشک بهاری
منا ! با ما بگو حالا تو قلبت
غم چن تا ذبیح الله و داری؟
.
حریم امنو کردن قتلگاه و
کبوترها رو باز در خون کشیدن
نقاب از روی خادمها که افتاد
یه دنیا، روی خائن ها رو دیدن
قاسم صرافان
------------------------------------------------------------------
ده ذی الحجه سرزمین منا
گشت از مکر شمر کرببلا
شده دنیا پر از دروغ و نفاق
طاقت مسلمین دنیا طاق
راههامان طریقی از آتش
کعبه در منجنیقی از آتش
آل مروان و ال ذی الجوشن
مست حمله به سرزمین یمن
در زمین یمن به اسماعیل
تیغ از پشت می زند قابیل
پردهداران درون حله به خواب
گردشان مطربان خراب شراب
دینشان نیست غیر ظلم و فساد
کاخهاشان بلند چون شداد
" کاخهاشان بلند و همت پست"
محو نفساند و رفتهاند از دست
نزدشان شد مقام ابراهیم
کاخ سبز و سفید و اورشلیم
آل ظلم اند و آل استبداد
نیست موسایشان بجز موساد
گرم فرمانبری ز کفر و نفاق
تا زنند آتشی به شام و عراق
سنگ بر کعبه میزنند هنوز
منجنیق است جرثقیل امروز
پرده دارند و دزد و تاراجی
تیغها میزنند بر حاجی
به همان مردمی که روزی شاد
ره گشودند روی زین العباد
قرنها پیش از این حسین علی
در همین سرزمین حسین علی
حج خود را تمام کرد و گذشت
به شهادت سلام کرد و گذشت
قرنها پیش حضرت سجاد
پای چون در زمین کعبه نهاد
حاجیان راه باز میکردند
عرض راز و نیاز میکردند
این همان مردم وفادارند
باز هم رو به کعبه میآرند
***
ده ذی الحجه سرزمین منا
گشت از مکر شمر کرببلا
ناگهان شاه نابکار حجاز
راه را بست بر جماعت باز
شمر گر آب بست این ره بست
حرمت کعبه و منا بشکست
این همان مردمان دلگیرند
به کدامین گناه میمیرند؟
بارها راه عشق اگر شد گم
راه بگشودهاند این مردم
پیش از این بود راضی از اینها
نور چشمان سیدالشهدا
قرنها رفته است و اینک باز
ظلم دیگر به میهمان حجاز
حاجیان خسته از مصائب شام
ظلم اینان کجا و ظلم هشام؟
با چنین ظلم و جور و نفس و هوی
ابن عبدالملک کجا و شما!
دید او ازدحام اهل حرم
پس کشید از حریم کعبه قدم
گرچه او از هوای نفس شکست
بهر نظاره گوشه ای بنشست
استلام حجر نکرد هشام
چون شما تیغ بر نکرد هشام
هرچه را آن شقی رعایت کرد
نسل عبدالعزیز غارت کرد
در کمال شقاوت این جانی
عید قربان گرفت قربانی
کعبه اما سیاهپوش شماست
پردهای از پیام عاشوراست
دارد از دولت ولای حسین
کعبه هم بوی کربلای حسین
علیرضا قزوه
------------------------------------------------------------------
بعد يك عمر منتظر ماندن
اسم بابا در آمده امسال
شادي از چشمهاش معلوم است
همه يِ خانه سر خوش و خوشحال
يازده سال ِ منتظر مانده
زائر خانه ي خدا بشود
يازده سالِ گريه ميكرده
راهيِ مروه و صفا بشود
وقت رفتن براي بدرقه اش
همه تا پاي كاروان رفتيم
زير قرآن كمي تبسم كرد
گفت نامهربان ،گران ،رفتيم
هركسي حاجتي به او مي گفت
بچه ام را دعا بكن حاجي
مادرم مدتيست بيمار است
جاي ماهم صفا بكن حاجي
در مدينه بقيع يادم باش
هر كسي داشت خرده حاجاتي
خواهر كوچكم صدايش زد
يك لباس عروس و سوغاتي
رفت بابا سوار ماشين شد
بغض مادر كه ناگهان تركيد
گفت باگريه و دعايي خواند
به سلامت بريد و برگرديد
تِِلِفن زد پدر به او گفتم
ريسه هاي حياط را بستم
كار دارد هنوز كوچه ولي
سخت دلتنگ و منتظر هستم
گفت مُحرم شديم در شجره
حس وحالش شده است معراجي
گفت بايد كچل شوم پسرم
بعد ازين ها به من بگو حاجي
خواهرت هر چه گفته بود آنجا
همه را يك به يك خريدم من
راستي، ساعتي كه تو گفتي
هر چه گشتم ولي نديدم من
گفت چون كه مدينه اولی است
قبل عيد غدير مي آيد
كارها را عقب نَيندازم
به خيالي كه دير مي آيد
تِلِفن قطع شد وٓ ما هر روز
از رسانه پي خبر بوديم
گاه مشعر و گاه هم عرفات
چشم گردان، پيِ پدر بوديم
روز قربان حدود ساعت ده
خبري زود حرف مردم شد
كشته هاي زياد در عرفات
عيد در كام مادرم گم شد
زنگ خانه مدام هي ميزد
خبر از مكه و منا داريد؟
پدر آيا سلامت و خوب است؟
صدقه هم كنار بُگذاريد
خواهر كوچكم نميفهميد
مادرم منحني و خم شده بود
انتظار و سكوتِ نافرجام
خانه يكسر تمام غم شده بود
اسمها را دوباره ميخوانديم
دارد آمار ميرود بالا
صد و ده، نه دويست، نه سيصد
ناگهان اسمي آشنا حالا
مادر از حال رفته غش كرده
چند زن دور او به دلداري
خواهرم كوچك است دق نكند
پس كجايي پدر بيا ياري
صوت قرآن صداي الرحمان
راه را طي نكرده برگشتيم
خواب هستم و يا كه بيدارم
چقدر زود بي پدر گشتيم
گفته بودي كه زود مي آيي
قول دادي درست قبل غدير
پاي قولت چرا نماندي پس
حق بده پس اگر شدم دلگير
داده بودم برات بنويسند
روي يك پرچم بلندِ سه رنگ
پدرم حجُ وسعي تو مقبول
وٓكنارش دوبيت شعر قشنگ
چقدر نقشه بود توي سرم
مثلاً نقل وقت آمدنت
گوسفندي برات سر ببريم
يك عرقچين به رنگ پيرهنت
كارت هايي كه نام تو خورده
دعوت دوستان به صرف ناهار
چه بگويم به دخترت بابا
نه ، نمانده براش صبر و قرار
چه كسي ميدهد به او پاسخ
گونه اي كه به او زيان نرسد
كاش ساكي كه پر ز سوغاتي است
هرگز اينجا به دستمان نرسد
چِقٓدٓر زود دير شد بابا
خستگي مانده است تويِ تنم
از سفر قبل آمدن بايد
ريسه ها را يكي يكي بِكَنَم
راستي گوييا اجل نگُذاشت
سر خود را كچل كني بزني
گفته بودي بگويمت حاجي
حاج باباي مهربان مني
سيد اميرحسين ميرحسينی
------------------------------------------------------------------
در سکوتی که عطر خلوت داشت، ناگهان ازدحام شد روزی
جای باران گرفت طوفان و، عمر گُلها تمام شد روزی
حرمت از شاخه ها جدا افتاد، در، ابابیل با خدا افتاد
یاد اصحاب فیل افتادم، کعبه بی احترام شد روزی
جهل دستش به دست شیطان داد، كم كم آمد به مکر میدان داد
گفت شیطان مواظبت هستم، سنگها در نیام شد روزی
عاشقان یک نفس کم آوردند، یک نفس در قفس کم آوردند
بال پرواز بال آزادی، زخمی تیر و دام شد روزی
لاتها سینه را خراشیدند از دوباره هبل تراشیدند
با به خون خفتن مسلمانان، لات دنیا به کام شد روزی
ذبح کردند جای اسماعیل، عشق را در منای اسماعیل
در منا شد قیامتی بر پا، عید قربان حرام شد روزی
بوسه، نارس به روی لبها ماند، جای می در سبوی لبها ماند
جای ذکر سلام، هر عاشق قسمتش والسلام شد روزی
خلیل روئینا
------------------------------------------------------------------
چند روزیست که مغشوش شده فکر منا
بهر حرفی که زده یک نفر از انجمنا
او بگفتا كه دگر فصل گل و مُل بگذشت
گل و بلبل نکند چاره ء این درد منا
شعر نو ایده ء نو در نطرم خوش باشد
نه دگر سجع وهم قافیه دارد ثمنا
شعر باید سخن روز بباشد که دگر
بکند چاره همه علّت امروز منا (که مفاد این بیت را کاملا قبول داشته و بآن ایمان دارم )
لیک این قافیه تنگ آمده بر آن شاعر
شعر نظم است و به نظم است همه فوت و فنا
شعر کهنه فقط از بلبل و گلها که نگفت !
مْهر تایید زند شعر کهن حرف منا
جمله پند یست حکیمانه برای من وتو
که بدان معترفند ؛ جمله ادیب وطنا
چون ؛ حکیم اند ابوالقاسم فردوسی وهم
سعدی و حافظ و بس شاعر ایران منا-
عمق گفتار حکیمان حُکَما درک کنند!
ورنه سطحی است برای دگران این سخنا
تو زکالای خودت دَم زن و تبلیغ نما
نی که کالای دگر بَد ؛ و خوش است مال منا
هریکی جنس و متاع خودمون عرضه کنیم
مشتری هست گزیند ز شما یا ز منا
ور که بازار کسادست تورا من چه کنم ؟
جنس مرغوب بیاور که رباید ثمنا
یک تن از آنکه تو گویی نشده فردوسی
یا که سعدی و دگر شاعر دیروز منا
کسی از ایده و هم شاعر تو بد که نگفت!
چرت و پرت از چه بخوانی تو دگر" شعرمنا ؟؟
آن گل و چهچهِ بلبل که چرندش خوانی
بُده خود روح بشر درهمه عصر وزَمَنا !
خاك راه همهء اهل ادب (مهرآيين )
بامژه پاك كند خاك ره از انجمنا
محمد عبدالهی مهر آیین