
شاید بتوان یکی از دلایل اصلی ممانعت عایشه از دفن پیکر مطهر امام حسن(علیه السلام)
در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به نقش آن حضرت در پایان بخشی به جنگ جمل به نفع سپاه
امیرالمؤمنین(علیه السلام) دانست، آنجا که سبط اکبر رسول با پرتاب نیزه ای شتر عایشه
را از پای در آورد.

امام
حسن (علیه السلام) در پانزدهم ماه مبارک رمضان سال سوم هجرت در مدینه متولد شد. ایشان
اولین نوزاد خانواده علی و فاطمه (علیهما السلام) بود. وقتی آن نوزاد
گرامی را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) دادند، حضرت او را بوسید و زبان خویش را در دهان او
گذارد و امام مجتبی زبان پیامبر را مکید، سپس پیامبر در گوش راست او اذان و
در گوش چپ او اقامه گفت، آنگاه به علی فرمود: «نامش را چه گذاشتهاید»؟علی
(علیه السلام) عرض کرد: ای رسول خدا، من در نامگذاری او از شما سبقت نمی گیرم،
پیامبر نیز فرمود:«من هم از خدا سبقت نمیگیرم».
پس جبرئیل نازل شد و از جانب خداوند و خودش تبریک گفت و عرض کرد: همانا
علی (علیه السلام) نسبت به شما همانند هارون است به موسی، نام این نوزاد را همنام پسر
هارون یعنی شَبَر که در عربی به معنای «حَسَن» است، بگذار! به این ترتیب
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نام ایشان را حَسَن (نیکو) نهاد که در جاهلیت سابقه نداشت.
لقب های او سبط، سید، زکی، مجتبی است که از همه معروفتر «مجتبی » است.
پیامبر اکرم به حسن و برادرش حسین(علیه السلام) علاقه خاصی داشت و بارها می فرمود که
حسن و حسین فرزندان من هستند و به پاس همین سخن علی(علیه السلام) به سایر فرزندان خود
می فرمود: "شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند".
امام حسن(علیه السلام) ختم کننده فتنه جنگ جمل
امام حسن (علیه السلام)، به شهادت تاریخ، فردی بسیار شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس
و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازی
دریغ نورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود. امام مجتبی (علیه السلام) در جنگ
جمل، در رکاب پدر خود امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در خط مقدم جبهه می جنگید و از
یاران دلاور و شجاع علی (علیه السلام) سبقت می گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی می
کرد.
در واقعه جنگ جمل، با همه تلاش و کوششی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) انجام داد تا
شاید پیمان شکنان بصره دست از ماجراجویی برداشته و به راه حق بازگردند،
توفیقی در این راه حاصل نشد و شیطان بر آنها چیره گشت و آنها را از یاد حق
بیرون برد، و بالاخره پس از اینکه جمعی از مردم بی گناه بصره را کشتند،
امیرالمؤمنین(علیه السلام) به جنگ ایشان آمد و پس از گفتگوها و اتمام حجت، جنگ آغاز
شد و به فاصله کمی پیمان شکنان شکست خورده و طلحه و زبیر کشته شدند.
در میانه جنگ مردمانی که اطراف شتر عایشه را گرفته بودند، به سختی از
هودج او دفاع می کردند، و هر دسته که کشته می شد دسته دیگر جای آنها را
گرفته و سرسختانه مقاومت می کرد. علی(علیه السلام) که متوجه شد تا آن شتر سر پاست،
این نادانان و فریب خوردگان از مقاومت خویش دست برنمی دارند و آشوب و فتنه
خاموش نمی شود، در صدد بر آمد تا هر چه زودتر آن شتر را از پای درآورد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در روز جمل پسرش «محمد حنفیه» را طلبید و نیزه خود را به
او داده، فرمود: " شتر عایشه را هدف این نیزه قرار ده و آن را از پای
درآور." محمد نیزه مخصوص پدر را گرفته و حمله کرد، ولی بنو ضبه(که اطراف
شتر عایشه بودند و بسختی از آن حمایت می کردند) مانع پیشرفت او شده و او را
از رسیدن به شتر بازداشتند، و محمد بناچار نزد پدر بازگشت. در این وقت حسن
بن علی(علیه السلام) پیش رفت و نیزه را از او گرفته و به سوی شتر حمله کرد و خود را
بدان رسانده و نیزه اش را به او زده، بازگشت در حالی که خون آن شتر بر نیزه
بود. محمد که این منظره را دید، رنگش دگرگون شد(و خجالت کشید). امیر
المؤمنین(علیه السلام)بدو فرمود: "ناراحت مشو که او فرزند پیغمبر است و تو فرزند علی
هستی!"
باری با پایداری و شجاعت فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و سبط اکبر آن حضرت، امام
مجتبی(علیه السلام) و دیگر شجاعان بالاخره شتر عایشه از پای در آمد، و جنگ جمل به نفع
لشکر حق به پایان رسید، و پس از آن حدود یک ماه امیر المؤمنین(علیه السلام)در بصره
سکونت فرموده، و پس از آن به کوفه آمد و مقر حکومت خود را کوفه قرار داد. و
در تواریخ آمده که در مدت توقف آن حضرت در بصره، مدتی مبتلا به کسالت و
بیماری شد و فرزندش حسن بن علی(علیه السلام)به جای آن حضرت، امامت مردم را به عهده
داشت.
مناظرات کوبنده امام مجتبی (علیه السلام) با بنی امیه
امام حسن(علیه السلام) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی داد. او
علنا از اعمال ضداسلامی معاویه انتقاد می کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و
دودمان بنی امیه را بی پروا فاش می ساخت و همواره بر این نکته تأکید می
فرمود که من برای حفظ جان مسلمانان از جنگ با تو خودداری کردم. مناظرات و
احتجاجهای کوبنده حضرت مجتبی (علیه السلام) با معاویه و مزدوران و طرفداران او
نظیر:عمرو عاص، عتبة بن ابی سفیان، ولید بن عقبه، مغیرة بن شعبه، و مروان
حکم، شاهد این معنا است.
حضرت مجتبی (علیه السلام) حتی پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و
موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه به کوفه، بر فراز منبر
نشست و انگیزه های صلح خود و امتیازات خاندان علی(علیه السلام) را بیان فرمود و آنگاه
در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او
انتقاد کرد.
روایت امام صادق(علیه السلام) از چگونگی شهادت سبط اکبر رسول
امام حسن (علیه السلام) پس از چند روزی که پیمان صلح را با معاویه بست و معاویه در
مسجد کوفه پیمان شکست، به سمت مدینه رهسپار شد و آن حضرت در تمام مدت امامت
خود که 10 سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگی کرد و هیچگونه
امنیتی نداشت، حتی در خانه نیز در آرامش نبود و سرانجام به تحریک معاویه و
به دست همسر خود (جعده ) مسموم و در روز پنجشنبه 28 صفر سال پنجاهم هجرت
در سن 48 سالگى به شهادت رسید.
به گفته محمدبن جریر طبری « معاویه 70 مرتبه آن حضرت را مسموم کرد ولیکن
اثر فورى و اساسى نگذاشت تا این که زهرى را جهت مسموم نمودن آن حضرت براى
جعده دختر محمد بناشعثبنقیس کندى فرستاد و به همراه آن زهر، 20 هزار
دینار فرستاد و 10 قطعه باغ از باغهاى کوفه را به نام او کرد و همچنن وعده
داد بعد از انجام ماموریت، او را به ازدواج پسرش یزید بن معاویه درآورد. پس
او در فرصتى خاص آن زهر را به خورد حسن بنعلى داد و مسمومش کرد».
جعده دختر اشعث بن قیس از خانوادههاى فرومایه، بسیار پست و فرصت طلب بود.
او نسبت به امام مجتبى(علیه السلام) عقده داشت، شاید بدان جهت که نتوانسته بود از
آن حضرت فرزندى داشته باشد. از این رو وقتى زهر از سوى مروان رسید و
وعدهها را شنید و پولها را مشاهده کرد، ارتکاب آن جرم بزرگ را پذیرفت و در
روزى گرم و سوزان که امام مجتبى(علیه السلام) روزهدار بود، به هنگام افطار زهر را
در کاسه شیر ریخت و به آن حضرت خورانید.
ابن ابى الحدید مىنویسد: «چون معاویه خواستبراى پسرش یزید بیعتبگیرد،
اقدام به مسموم نمودن امام مجتبى(علیه السلام) کرد، زیرا معاویه براى گرفتن بیعت به
نفع پسرش و موروثى کردن حکومتش مانعى بزرگتر و قوىتر از حسن بن على(علیه السلام)
نمىدید، پس معاویه توطئه کرد، آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.»
در این توطئه، بیشترین نقش را مروان بنحکم که فرماندار مدینه بود ایفا
کرد. وقتى معاویه تصمیم بر این جنایت هولناک گرفت، آخرین مرتبه، طى نامهاى
سرى از مروان فرماندار خویش خواست تا در مسمومیت حسن بن على(علیه السلام) سرعت گیرد
و آن را در اولویت قرار دهد.
مروان جهت اجراى این توطئه مآمور شد با «جعده» دختر اشعث همسر امام
مجتبى(علیه السلام) تماس برقرار کند. معاویه در نامه اش نوشته بود که جعده یک عنصر
ناراضى و ناراحت است و از جهت روحى مىتواند با ما همکارى داشته باشد و
سفارش کرده بود که به جعده وعده دهد بعد از انجام ماموریتش او را به همسرى
پسرش یزید درخواهد آورد و نیز توصیه کرده بود 100 هزار درهم به او بدهد.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: جعده زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام
مجتبى(علیه السلام) روزه داشت و روزهاى بسیار گرمى بود، به هنگام افطار خواست مقدارى
شیر بنوشد، آن ملعون زهر را در میان آن شیر ریخته بود، به مجرد این که شیر
را آشامید، پس از چند دقیقه امام(علیه السلام) فریاد برآورد: " دشمن خدا! تو مرا
کشتى، خداوند تو را نابود کند. سوگند به خدا! بعد از من بهره و سودى براى
تو نخواهد بود. تو را گول زدند و مفت و رایگان در راستاى اهدافشان به کار
گرفتند. سوگند به خدا (معاویه) بیچاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و
ذلیل کرد."
امام صادق(علیه السلام) در ادامه سخنان خود فرمودند: "امام مجتبى(علیه السلام) بعد از این که
جعده او را مسموم کرد، دو روز بیشتر باقى نماند و از دنیا رفت و معاویه هم
بدانچه وعده کرده بود وفا ننمود.».
معارفی برگرفته از وصیت امام حسن(علیه السلام) در آخرین لحظات حیات
شیخ طوسى(ره) از ابنعباس نقل مىکند: در واپسین ساعتهاى عمر امام
مجتبى(علیه السلام) برادرش امام حسین(علیه السلام) وارد خانه آن حضرت شد، در حالى که افراد
دیگرى از یاران امام مجتبى(علیه السلام) در کنار بسترش بودند. امام حسین پرسید:
برادر! حالت چگونه است؟ حضرت جواب داد: در آخرین روز از عمر دنیایىام و
اولین روز از جهان آخرت به سر مىبرم و از جهت این که بین من و شما و دیگر
برادرانم جدایى مىافتد، ناراحتم.
سپس فرمود: از خدا طلب مغفرت و رحمت مىکنم، چون امرى دوست داشتنى، همچون
ملاقات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان و فاطمه و جعفر و حمزه(علیهم السلام) را
در پیش دارم. آنگاه اسم اعظم و آنچه را از انبیاى گذشته از پدرش
امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ارث داشت تسلیم امام حسین(علیه السلام) نمود. در آن لحظه فرمود
بنویس: این است آنچه وصیت می کند بدان حسن بن علی به برادرش حسین بن علی:
وصیت می کند که گواهی دهد معبودی جز خدای یکتا نیست که شریک ندارد، او
پرستش می کند او را بدان جهت که شایسته پرستش است، شریکی در سلطنت ندارد و
سرپرستی از خواری برای او نیست، و براستی که هر چیزی را او آفریده و بخوبی و
به طور کامل اندازه گیری آن را مقدر فرموده، و شایسته ترین معبود، و
سزاوارترین کسی است که او را ستایش کنند، هر که فرمانبرداری او کند راه رشد
را یافته، و هر کس که نافرمانیش کند به گمراهی و سرگشتگی افتاده و هر کس
به سوی او بازگردد راهنمایی گشته است.
من تو را سفارش می کنم ای حسین به بازماندگانم از خاندان و فرزندان و
خانواده خودت که از بدکارشان درگذری، و از نیکوکارشان بپذیری، و برای آنها
جانشینی و پدری مهربان باشی، و دیگر آنکه مرا با رسول خدا دفن کنی که من به
او و خانه او شایسته تر از دیگران هستم...
و اگر از این کار مانع شدند و جلوگیری کردند، من تو را به حق قرابت و
نزدیکی که خدا برای تو قرار داده و قرابتی که با رسول خدا داری سوگندت می
دهم که اجازه ندهی در این راه به خاطر من به اندازه خونی که از حجامت گرفته
می شود خون ریخته شود تا آنگاه که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را دیدار کنیم و شکایت خود
به نزد او بریم، و آنچه از این مردم پس از وی بر سر ما رفته به او گزارش
کنیم...) این را فرمود و از دنیا رفت.
ممانعت از دفن امام حسن(علیه السلام) در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله)
آنگاه که امام حسن(علیه السلام) دار فانى را وداع گفت، عباس بن على(علیه السلام)، عبدالرحمن
بنجعفر و محمد بن عبدالله بنعباس به کمک امام حسین(علیه السلام) شتافتند و آن حضرت
با کمک آنان جنازه برادر را غسل داد، حنوط کرد و کفن نمود، آنگاه به مصلی
که در نزدیکى مسجد النبى(صلی الله علیه و آله) بود منتقل نمودند، که آن مصلی را «بلاطه»
مىنامیدند. در آن جا بر جنازه آن حضرت نماز گزاردند، سپس جنازه را جهت
تجدید عهد و دفن، نزدیک مزار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بردند.
در این هنگام « مروان بن حکم» فرماندار مدینه به همراه آشوبگران جلو آمدند
و فریاد برآوردند: شما مىخواهید حسن بن على(علیه السلام) را در کنار پیامبر دفن
کنید؟ از طرف دیگر عایشه سوار بر استر به جمعشان پیوست و فریاد زد: چگونه
مىشود کسى را که من هرگز او را دوست ندارم، به میان خانه من داخل کنید.
مروان گفت: آیا سزاوار است عثمان در دورترین نقطه مدینه در قبرستان دفن
شود و حسن بنعلى در جوار پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) هرگز نمىشود، من شمشیر به دست
مىگیرم و حمله مىکنم و ممانعتخواهم نمود.عدهاى از امویان و آشوبگران به
دنبال بهانه بودند و مىخواستند فتنهاى به پا کنند که امام حسین(علیه السلام) با
بردبارى جنازه برادرش را به سوى بقیع برگرداند و بنىهاشم را آرام نمود و
در جوار جدهاش « فاطمه بنت اسد» در بقیع دفن نمود و از خونریزى و فتنه به
همان وضعى که امام مجتبى(علیه السلام) وصیت نموده بود جلوگیرى کرد.
امام حسین(علیه السلام) رو به مروان کرد و فرمود: اگر برادرم وصیت کرده بود که در
کنار جدش پیامبر(صلی الله علیه و آله) دفن شود، مى فهمیدى که تو کوچکتر از آنى که بتوانى ما
را برگردانى و جلو دفن جنازه او را در میان حرم پیامبر(صلی الله علیه و آله) بگیرى. ابنشهر
آشوب مىافزاید: به هنگام بردن جنازه امام مجتبى(علیه السلام) به سوى بقیع، افراد
شرور و پست به پشتیبانى امویان به جنازه آن بزرگوار تیراندازى کردند، به
طورى که هنگام دفن هفتاد تیر از بدن آن حضرت جدا نمودند.
طعنه و عتاب ابن عباس به عایشه هنگام دفن امام مجتبى(علیه السلام)
ابن عباس(ره) خطاب به عایشه (در حالى که چهل سوار در اطرافش بودند) گفت: «
چه بیچارگى و بدبختى! امروز سوار بر استر شدى و یک روز سوار بر شتر گشتى
(اشاره به جنگ جمل). تو مىخواهى نور خدا را خاموش کنى و با اولیاى خدا
بجنگى. برگرد، آنچه دیگران مىخواستند انجام دادى و ماموریت خویش را به
پایان رساندى، خداوند اهل بیت(علیهم السللام) را یارى خواهد کرد، گرچه زمانى بگذرد...»
و در قسمتهایى از زیارات جامعه، خطاب به امامان معصوم(علیهم السلام)
ماجراى شهادت آن بزرگوار را از زبان امام صادق(علیه السلام) چنین نقل مىکند: «یا
موالى... انتم بین صریع فى المحراب قد فلق السیف هامته و شهید فوق الجنازة
قد شکتبالسهام اکفانه [اکفانه بالسهام]...; اى سروران من...! شما کسانى
هستید که بعضى جسدتان در میان محراب عبادت در حالى که فرقتان شکافته بود،
به شهادت رسیدید و بعضى از شما شهیدى هستید که دشمنان اسلام بر جنازه شما
تیراندازى کردند، به طورى که کفنتان سوراخ سوراخ گردید...»
مشرق