با عرض سلام خدمت دوستان.
امروز یک کتابی گذاشتیم به صورت ورد.که فکر نکنم تو اینترنت جایی بتونید بیداش کنید!چون ساخت دوستان خودمونه.موضوع این کتاب برگرفته از قسمت شبهات شب های بیشاور هست.امیدوارم نهایت استفاده رو ازش ببرید.موفق باشید..التماس دعا
قسمت هایی از سوالات این مقاله...
سادات منسوب به پيامبر(صلي الله عليه وآله) هستند يا امير المؤمنين(عليه السلام)؟
شيعيان و دلايل گفتن سلام و صلوات بر معصومين و امامان؟
شيعيان چند گروه اند و کدام يک از آنها حق است؟
امامت از اصول دين است يا فروع دين؟
ادامه..... در ادامه مطلب
پيشگفتار
پيش گفتار
در دنياي آراء و انديشه ها، هر فکر و ايده اي با نقد و تشکيک انديشمندان و صاحب نظران استقبال و مشايعت مي شود. در اين ميان گزاره ها و گزينه هايي ماندگارترند که با رويکردي عقلي و منطقي از عهده پاسخگويي به همه ايرادات و شبهات برآيند. امّا همه راهها به اين جا ختم نمي شود. اثبات حقّانيت يک مکتب از طريق پاسخگويي متقن و مستدل به نقدها و شبهات، به همان اندازه که موجب مانايي و جاودانگي و گرايش دلهاي جستجوگر و حقيقت جو مي شود، سنگواره هاي متصلب و متعصب را به واکنش و مقابله وامي دارد. بي جهت نيست که آموزه هاي وحياني و آيات قرآني در جاهاي مختلف نسبت به اختلاف و درگيري پس از روشن شدن حقايق همواره هشدار داده است.(1) طبيعي ترين و متداول ترين رفتاري که پس از ناکامي و ناتواني در بحث و جدل از اين سنگواره هاي انساني سرمي زند، چنگ اندازي به چهره رقيب با حربه «تحريف و افترا» است. فرهنگ سترگ تشيّع نيز در طول تاريخ بلند خود، از اين تعاملات و تهاجمات بي نصيب نمانده است. پس از آن که در مواجهه و رويارويي با سيل عظيم سؤالات، ايرادات و شبهات ملل و نحل مختلف، آفتاب معارف تشيّع و اسلام ناب محمّدي(صلي الله عليه وآله) بر آمد و سحر ساحران را باطل و نخ نما نمود، تازه نوبت به دروغ پراکني ها و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . } وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمْ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ{ (آل عمران: 19)
تحريفات رقيبان رسيد.
فرهنگ و تاريخ کهن امّا مظلوم تشيّع، مجروح از تحريفات و افترائاتي است که يهوديان و يهودي سانان مسلمان به قصد خدشه بر چهره تابناک آن ساختند و پرداختند. اسرائيليات و آثار سلفيان افراطي از نمونه هاي بارز اين چنگ اندازي دروغين است. با اين حال علما و انديشمندان شيعي با اقتدا به سيره رفتاري اهل بيت(عليهم السلام) همواره شيوه بحث و مدارا پيش گرفتند و در مواجهه با مباحثات و تهاجمات تخريبي مخالفان، هيچگاه سلاح منطق و استدلال را از کف نيانداختند. چهره تابان و درخشان تشيع که امروز چشم و دل همگان را در سراسر جهان شيفته و فريفته خود کرده، ثمره همين تلاش علمي مقدس است که با حمايت ها و هدايت هاي خليفه الهي از عهده پاسخگويي روزآمد و منطقي به همه ايرادات و شبهات و زدودن پيرايه ها و خرافه ها برآمده است.
نوشتار حاضر با بهره گيري و تأثيرپذيري از کتاب ارزشمند «شبهاي پيشاور» فراهم آمده و ضمن پاسخگويي مستدل و مستند به پاره اي از سؤالات و ايرادات مطرح شده، تلاش مي کند تحريف ها و پيرايه هاي نادرستي را که توسط دشمنان کينه توز بر دامن اسلام و تشيع نشسته است، بزدايد.
نويسندگان گرچه در اين نوشتار بيشترين بهره را از کتاب شبهاي پيشاور تأليف مرحوم سلطان الواعظين شيرازي(قدس سره) برده اند ليکن در عين حال منابع ديگر، مخصوصاً منابع قابل قبول اهل سنّت، را نيز از نظر دور نداشته اند و کوشيده اند به منابع فوق استناد نمايند. اميد آن که خواهران و برادران ايماني ما از آن بهره مند گردند.
چشم براه انتقادها و پيشنهادهاي خوانندگان گرامي هستيم.
در پايان ثوب اين اثر را به پدر و مادري که شيعه علي(عليه السلام) و دلبسته فاطمه(عليها السلام) بودند و شهد محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را با جانمان درآميختند، مرحوم «سيّد عبدالله صانعي» و مرحومه «احترام عربي» تقديم مي داريم.
نويسندگان
سادات منسوب به پيامبر(ص) هستند يا امير المؤمنين(ع)؟
پرسش: چرا در بين شيعيان، سادات خود را منتسب به پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و از اولاد ايشان مي دانند. در حالي که شجره آن ها در نهايت به حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) برمي گردد. بنابراين سادات از بستگان اميرالمؤمنين(عليه السلام)مي باشند، نه از ذرّيه و نسل رسول الله(صلي الله عليه وآله)؟
پاسخ: بر اساس شجره نامه اي که معمولا سادات شيعه دارند، نسب آن ها به يکي از ائمه معصومين مي رسد. واضح است که چون بقيه امامان، فرزندان علي و فاطمه(عليهما السلام)هستند، اين شجره به راحتي به امام اول شيعيان و حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)متصل مي گردد.
اما اين استدلال که «چون عقبه و نسل هر فرد از طرف اولاد مذکر است و اولاد اناث، آدمي را به اجداد و نسل هاي قبلي وصل نمي کند، از طرفي چون حضرت محمد(صلي الله عليه وآله)نيز نسلي از اولاد ذکور نداشته است، لذا سادات از نوادگان ايشان نيستند»، يک اعتقاد نادرست و يک شبهه است. براي پاسخ به اين شبهه، ابتدا به نقلِ يک مناظره تاريخي بين امام موسي کاظم(عليه السلام) و هارون الرشيد خواهيم پرداخت.
دليل اوّل:
امام موسي کاظم(عليه السلام) مي فرمايد: روزي در مجلس هارون الرشيد ـ خليفه عباسي ـ وارد شدم. از من سؤالاتي را پرسيد که يکي از آن ها همين سؤال بود، چنين پاسخ دادم: خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: } وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَ زَکَرِيّا وَ يَحْيي وَ عِيسي وَ إِلْياسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحِينَ{;(1) از اين آيات نتيجه مي شود: اولاد نوح و ابراهيم، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون و زکريا و يحيي و عيسي و الياس، همگي از صالحين اند. اما چون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . انعام (6): 84 و 85
از براي عيسي مسيح پدري نبود، خداي تعالي او را از طريق حضرت مريم از ذراري انبيا قرار داد. همان طور نيز ما را از طرف مادرمان فاطمه(عليها السلام)از ذريه پيغمبر اسلام قرار داده است. اين تفسير را امام فخر رازي از علماي اهل تسنّن در جلد چهارم تفسير کبير
درباره همين آيه آورده است. او نيز حسن و حسين(عليهما السلام) را از طرف مادر، ذريه رسول الله(صلي الله عليه وآله)مي داند.
دليل دوّم: آيه مباهله
در آيه شريفه آمده است: } فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْکاذِبِينَ{; هرکس درباره عيسي با تو در مقام مجادله برآيد، بعد از آن که با وحي خدا به احوال او آگاهي يافتي، به آن ها بگو: بياييد بخوانيم پسرانمان و پسرانتان، زن هايمان و زن هايتان، و کساني را که به منزله نفس ما هستند، و خودتان را، آنگاه با هم مباهله نماييم تا دروغگويان و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.(1) به دليل آن که در وقت مباهله به جز علي بن ابي طالب، فاطمه، حسن و حسين(عليهما السلام)کس ديگري به همراه پيغمبر نبوده است لذا در اين آيه مراد از «أَنْفُسَنا» اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)، مراد از «نِساءَنا» فاطمه زهرا(عليها السلام) و مراد از «أَبْناءَنا» حسن و حسين اند که خداوند آنان را پسران پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) ناميده است. حال که به استناد آيه فوق، حسن و حسين فرزندان پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)مي باشند. پس معلوم مي شود که جميع سادات بني فاطمه مفتخر به اين افتخار بزرگ بوده و تماماً از ذراري پيامبر عظيم الشأن اسلام مي باشند.
ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه و ابوبکر رازي در تفسير آيه مباهله، باتوجه به جمله «أَبْناءَنا» به همين طريق استدلال مي کنند که: همانطور که خداوند در قرآن مجيد، عيسي مسيح را از طريق مادرش مريم از ذرية ابراهيم خوانده است، حسن و حسين(عليهما السلام) از طرف مادرشان فاطمه(عليها السلام) پسران پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) مي باشند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . آل عمران (2): 61
دليل سوّم
محمدبن يوسف گنجي شافعي در «کتاب کفاية الطالب»، ابن حجر هيثمي مکي در کتاب «الصواعق المحرقه» از طبراني از جابر بن عبدالله انصاري و خطيب خوارزمي در مناقب، حديث زير را از ابن عباس از پيامبر نقل مي کنند «خداوند عزوجل ذريه هر پيغمبري را در صلب او قرارداد و ذريه مرا در صلب علي ابن ابي طالب قرارداد.»(1)
دليل چهارم:
خطيب خوارزمي در مناقب و امام احمد حنبل در مسند و ميرسيدعلي همداني شافعي در مودة القربي از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) چنين نقل مي کنند «اين دو فرزندم حسن و حسين، ريحانه هاي من مي باشند و هر دوي آن ها امامند; خواه قائم به امر امامت باشند، خواه ساکت و نشسته.»(2)
دليل پنجم:
ابن حجر مکي در صواعق و محمدبن يوسف گنجي شافعي در کفاية الطالب از خليفه دوم عمر بن الخطاب نقل مي کنند که گفت: از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) شنيدم که فرمود:
«هر حسب و نسبي به جز حسب و نسب من در روز قيامت منقطع است. عصبه هر اولاد دختري از جانب پدر است، مگر فرزندان فاطمه(عليها السلام) که من پدر و عصبه(3) آن ها مي باشم.»(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . معجم الکبير، ج3، ص44 ; جامع الصغير، ج1، ص262 ; کنز العمال، ج11، ص600 ; شبهاي پيشاور، ص105: «إنّ الله عزّوجلّ جعل ذرية کلّ نبيّ في صلبه و جعل ذرّيتي في صلب عليّ ابن أبي طالب».
2 . کنز العمال، ج12، ص112 ; شبهاي پيشاور، ص106: «ابناي هذان ريحانتان، قاما أو قعدا».
3 . عُصبه: در اصل پسران و خويشاوندان مذکر از جانب پدر را گويند.
4 . کنز الفوايد، ص167، السيدة فاطمة الزهراء، ص61 ; افحام الأعداء والخصوم، ص77 ; شبهاي پيشاور، ص106 : «إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلي الله عليه وآله) يَقُولُ کُلُّ حَسَب وَ نَسَب مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا خَلاَ حَسَبِي وَ نَسَبِي وَ کُلُّ بَنِي أُنْثَي عَصَبَتُهُمْ لاَِبِيهِمْ مَا خَلاَ بَنِي فَاطِمَةَ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ وَ أَنَا عَصَبَتُهُمْ».
جمع بين نمازها برخلاف سنت پيامبر است؟
پرسش: چرا بر خلاف سنّت پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)، شيعيان نمازهاي ظهر و عصر را با هم و نمازهاي مغرب و عشا را هم زمان مي خوانند؟
پاسخ: نخست آن که نماز جزء فروع دين است و در مسائل فرعي بين علماي همه مذاهب اختلافات زيادي است، همانطور که پيشوايان و علماي اربعه اهل سنت با هم اختلاف زيادي در اين مسائل دارند.
ثانياً جمع خواندن نمازهاي ظهر و عصر يا مغرب و عشا، بر خلاف سنّت رسول الله(صلي الله عليه وآله) نمي باشد; چون ايشان گاهي اين نمازها را جمع و گاهي جداگانه مي خوانده اند. مثلا در صحيح مسلم در باب «الجمع بين الصلاتين في الحضر» از ابن عباس نقل شده که گفت: «بدون خوف و ترس و در غير سفر، رسول خدا(صلي الله عليه وآله)نمازهاي ظهر و عصر را جمع و نمازهاي مغرب و عشا را جمع ادا مي کردند.»(1)مجدّداً در همان صحيح مسلم و نيز امام حنبل در جزء اوّل مسند از ابن عباس نقل کرده اند: «با پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشا را به طور جمع ادا نموديم.»(2)
بالاخره چندين حديث از ابن عباس درباره جمع خواندن نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشا نقل شده است. براي مثال: «پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) در حال اقامت در مدينه، نه در حال مسافرت، هفت رکعت (نماز مغرب و عشا با هم) و هشت رکعت (نماز ظهر و عصر با هم) نماز گزارد.»(3) احمد حنبل در مسند از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح مسلم، ج2، شبهاي پيشاور، ص109 : «صلّي رسول الله(صلي الله عليه وآله) الظهر والعصر جمعاً والمغرب والعشاء جمعاً في غير خوف و لا سفر».
2 . سبل السلام، ج2، ص43 ; معجم الکبير، ج12، ص65 ; شبهاي پيشاور، ص109: «صلّيت مع النبيّ ثمانياً جمعاً و سبعاً جمعاً».
3 . صحيح مسلم، ج2، ص153 ; شبهاي پيشاور، ص109: «صلي رسول الله(صلي الله عليه وآله) في الْمَدينةِ مُقِيماً غَير مُسافر سَبعاً وَ ثَمانياً».
مي کند که گفت: «پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) بدون آن که در حالت خوف و ترس، يا در حال سفر باشد نماز ظهر و عصر را جمع خواند.»(1) در جايي ديگر گفته است: «پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)بدون آن که در حالت خوف و ترس باشد، يا باران ببارد، نماز ظهر و عصر را جمع خواند.»(2) ابو زبير دليل جمع خواندن نماز توسط پيامبر را از سعيد بن جبير سؤال نمود، او گفت: من همين سؤال را از ابن عباس پرسيدم و او پاسخ داد: «به اين جهت جمع مي خواند تا احدي از امتش در سختي و مشقت نباشند.»(3)
همچنين در صحيح مسلم از قول عبدالله ابن شفيق مي گويد: روزي بعد العصر، ابن عباس براي ما خطبه مي خواند و سخنراني مي کرد. سخنش به درازا کشيد و همچنان براي ما صحبت مي نمود تا اين که آفتاب غروب کرد و ستاره ها ظاهر شدند. صداي مردم بلند شد: «الصلاة، الصلاة» ابن عباس اعتنايي نکرد. در همين حال مرد ديگري نداي «الصلاة، الصلاة» سرداد. ابن عباس رو به او نمود و گفت: «مادر مرده، مرا سنت ياد مي دهي؟ من خودم ديدم که پيامبر خدا نمازهاي ظهر و عصر و نمازهاي مغرب و عشا را جمع مي خواند.»(4) سپس عبدالله بن شفيق مي گويد: چون اين حرف برايم غير قابل قبول بود و گران آمد، نزد ابو هريره رفتم و او نيز گفته هاي ابن عباس را تأييد کرد.
هر چند اخبار و روايات بسياري در اين باب نقل شده، ليکن همين که بابي به نام «جمع بين الصلاتين» اختصاص يافته و احاديث مربوطه در اين باب نقل گرديده، محکم ترين دليل و برهان بر جواز جمع خواندن نماز است. زيرا اگر غير از اين مي بود بايد باب مخصوصي به نام «جمع بين الصلاتين في السفر» يا «جمع بين الصلاتين في الحضر» اختصاص مي دادند تا احاديث مربوطه را تفکيک نمايند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح مسلم، ج2، ص151 ; کتاب الموطأ، ج1، ص144 ; کتاب الامام، ج7، ص216 ; شبهاي پيشاور، ص109: «صلّي رسول الله(صلي الله عليه وسلم) الظهر و العصر جمعاً بالمدينة في غير خوف و لا سفر».
2 . مسند احمد، ج1، ص223 ; صحيح مسلم، ج2، ص152 ; شبهاي پيشاور، ص110: «صلّي رسول الله(صلي الله عليه وسلم)الظهر و العصر جمعاً بالمدينة في غير خوف و لا مطر».
3 . فتح الباري، ج2، ص20، ص151 ; مسند احمد، ج1، ص283 ; شبهاي پيشاور، ص110: «أَرَادَ أَنْ لاَ يَحْرَجَ أَحَدٌ مِنْ أُمَّتِهِ».
4 . صحيح مسلم، ج2، ص152 ; مسند احمد، ج1، ص251 ; شبهاي پيشاور، ص109
از طرفي ديگر، بخاري همين احاديث را در صحيح خود آورده، ليکن به دلايل نامعلومي و با زبردستي آن ها را از محل «جمع بين الصلاتين» به محل ديگري مثل «باب تأخير الظهر إلي العصر من کتاب مواقيت الصلاة» و «باب ذکر العشاء والعتمة» و «باب وقت المغرب» انتقال داده است.
در پايان ياد آوري اين نکته مهم مي باشد که نمازها را جداگانه و هر يک را در وقت فضيلتش به جا آوردن به نظر بعضي از علماي شيعه بهتر و افضل است. از طرف ديگر، بعضي از علماي اهل تسنن از جمله شيخ الاسلام انصاري در شرح صحيح بخاري قسطلاني در شرح صحيح بخاري و جم غفيري جداگانه نماز خواندن را افضل ندانسته اند و آن را ترجيح بلا مرجح و خلاف ظواهر احاديث خوانده اند(1).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تحفة الباري، ص292، ارشاد الساري، ص293 ، و... .
چرا علي(ع) وصيت کرد قبرش پنهان بماند؟
پرسش: چرا اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) بر پنهان داشتن قبر خود وصيت و اصرار داشت؟
پاسخ: چون شهادت حضرت، در آغاز زمان شکل گيري قدرت معاويه و طغيان بني اميه و حضور ساير گروه هاي زخم خورده ناکثين و قاسطين و مارقين اتفاق افتاد، آن بزرگوار وصيت نمود که جسدش را شبانه دفن نمايند و حتي علامتي بر روي آن نگذارند. فقط عده کمي از اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت در موقع دفن حضور داشتند. به همين دليل، صبح روز 21 ماه رمضان دو محمل به راه افتاد. يکي به طرف مدينه و ديگري به طرف مکه معظمه روانه شد. تا سال ها بعد کسي به جز فرزندان و اصحاب خاص آن حضرت، از محل دفن ايشان خبري نداشت. دليل اين کار هم شايد ترس از آن بود که به قبر مبارک آن حضرت اسائه ادب و بي حرمتي نمايند. چنانچه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است که حضرت امير(عليه السلام) هنگام وفات به فرزند بزرگش، امام حسن(عليه السلام)سفارش نمود که پس از آن که مرا در نجف دفن نمودي، چهار قبر براي من در چهار موضع:
1 . در مسجد کوفه،
2 . در رحبه کوفه،
3 . در خانه جعده حبيره
4 . در عزي
حفر کنيد تا کسي از محل قبر من آگاهي پيدا نکند. به همين جهت درباره قبر اميرالمؤمنين(عليه السلام) بين علماي اهل سنت اختلاف وجود دارد.
علت پنهان داشتن
براي علت يابي اين قضيه بايد به ظلم هايي که بر اهل بيت پيامبر گذشته مروري کنيم.
براي مثال علامه مقريزي ابوالعباس احمد بن علي شافعي در کتاب خود (النزاع و التخاصم في ما بين بني هاشم و بني اميه) شرح فجايع اعمال بني اميه را به تفصيل شرح داده است. در اينجا به دو واقعه مهم آن اشاره مي کنيم.
در سال 105 هجري قمري، هشام بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسيد. اين حاکم قسي القلب، ظلم و ستم نسبت به بني هاشم را به حد اعلاي خود رساند. هنگامي که زيد بن علي (پسر امام سجاد(عليه السلام)) از مدينه به شام جهت تظلم خواهي از حاکمان بني اميّه نزد خليفه رفت و بالاخره توانست با هشام ملاقات نمايد. در اين ملاقات، قبل از اين که زيد سخني بر زبان آورد، هشام به جاي خوش آمد گويي و پذيرايي، اهانت ها و دشنام هاي زشتي به آن بزرگوار داد و او را از دربار خلافت خويش بيرون راند. حتي ابن ابي الحديد مي نويسد: بعد از فحاشي ضربات شديدي بر او وارد کرد. ايشان به ناچار از شام به کوفه رفت و براي مبارزه با ظلم به تشکيل نهضتي عليه امويان پرداخت.
يوسف بن عمر ثقفي ـ حاکم کوفه ـ با لشکر بسياري به مبارزه با آن حضرت برخاست. با توطئه وي، ناگهان تيري از سمت دشمن به پيشاني زيد اصابت نمود و شربت شهادت نوشيد. يحيي پسر زيد به اتفاق جمعي ديگر از شيعيان، بدن زيد را محرمانه به بيرون شهر برده، در وسط نهر قبري کندند و جسد زيد را دفن نمودند. پس از گذاردن سنگ قبر، آب را در آن نهر جاري کردند تا دشمنانش محل قبر زيد را نيابند.
جاسوسان حکومتي محل قبر را شناسايي و به يوسف بن عمر ثقفي گزارش دادند. او دستور داد که نبش قبر نمايند، جسد زيد را بيرون آورده و سرش را از تن جدا نموده آن را براي هشام به شام فرستاد. هشام نيز به يوسف بن عمر ثقفي دستور داد که بدن جناب زيد بن علي را، لخت و عريان به دار آويزند. آن ملعون نيز اين دستور را عيناً اجرا نمود. يعني در سال 121 هجري قمري بدن فرزند پيامبر خدا به دار آويخته شد، و تا سال 126 هجري قمري که وليد بن يزيد بن عبد الملک بن مروان به خلافت رسيد، همچنان بالاي دار بود. سپس وليد دستور داد استخوان هاي زيد را از دار پايين آورده، آتش زدند و خاکسترش را نيز بر باد دادند.
همين عمل را با بدن يحيي پسر زيد در جرجان (گرگان امروزي) انجام دادند. يحيي
نيز در ميدان رزم به شهادت رسيد و سرش را بريده به شام فرستادند. بدنش نيز مدت شش سال بالاي دار ماند و دوست و دشمن به حال آن بزرگوار مي گريستند. پس از قيام ابو مسلم خراساني، بدن وي را از بالاي دار پايين آورده و در گرگان به خاک سپردند.
از آنجايي که اميرالمؤمنين(عليه السلام) از عداوت اين خاندان خبيث نسبت به بني هاشم و همچنين عداوت خوارج نهروان آگاهي داشت، براي پيشگيري از چنين فجايعي وصيت و اصرار بر پنهان داشتن محل دفن خود داشت. لذا قبر ايشان تا زمان خلافت هارون الرشيد ـ خليفه عباسي ـ مخفي بود.
آشکار شدن مرقد مطهر حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)
روزي هارون الرشيد در نجف به صحراي نيزاري به شکار رفت. تازي ها و فهدها (سگ و يوزپلنگ شکاري) آهوان را تعقيب مي کردند و آهوان به بالاي تل نجف(1) پناه مي بردند، تازي ها هم از آن تل بالا نمي رفتند. اين عمل چند بار تکرار شد و همين که تازي ها عقب نشيني مي کردند آهوان پايين مي آمدند. همين که دوباره آهوان را تعقيب مي کردند دوباره به بالاي تل خاک پناه مي بردند و تازي ها از تعقيب آن ها باز مي ايستادند.
خليفه هارون الرشيد دريافت که بايد در اين مکان، سرّي نهفته باشد که آهوان بدانجا پناه مي برند و تازي ها از آن بالا نمي روند. پيرمردي از اهالي آنجا را احضار کرد و راز آن را از پيرمرد جويا شد. پيرمرد گفت: براي گفتن سرّ اين تل خاک، از شما امان مي خواهم و خليفه نيز امانش داد. سپس پير مرد گفت: با پدرم به اينجا آمدم و پدرم در اين مکان زيارت نامه مي خواند و نماز مي گذارد. از پدرم سؤال کردم که زيارت خواندن در اينجا چه مناسبتي دارد؟ پاسخ داد: با حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) براي زيارت به اينجا مي آمدم و ايشان فرمود: اينجا قبر جدش علي بن ابي طالب(عليه السلام) است که به زودي آشکار خواهد شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نجف در لغت به معناي تل خاک و پشته اي است که آب به آن نرسد.
خليفه دستور حفر اين محل را داد تا به علامت قبري رسيدند و لوحي در آنجا پيدا شد که بر روي آن با خط سرياني دو سطر نقش بسته بود که ترجمه آن چنين است: «اين قبري است که نوح پيغمبر آن را براي علي(عليه السلام) وصي محمد(صلي الله عليه وآله) قبل از طوفان به هفتصد سال حفر نمود(1)». هارون اداي احترام نمود و دستور داد خاک ها را به جاي اول خود برگردانند. سپس پياده شد، پس از وضو گرفتن دو رکعت نماز خواند و با حالتي گريان، خود را به خاک و تربت آن حضرت غلطانيد.
آنگاه هارون نامه اي به امام موسي کاظم(عليه السلام) در مدينه نوشت و صحت اين مطلب را از امام موسي(عليه السلام) سؤال کرد. ايشان آن محل را به عنوان قبر جدش علي بن ابي طالب(عليه السلام)تأييد کرد. سپس به دستور هارون، سنگ بنايي بر آن قبر نهاده شد که به «تحجير هاروني» معروف شد.(2)
ممکن است مصالح ديگري در نظر آن بزرگوار بوده که در نظر ما پنهان باشد. از آنجمله به دليل ارادت شديد دوستان و شيعيان آن حضرت با آشکار بودن مرقد مبارک، شيعيان براي زيارت به بارگاه ملکوتي حضرت مشرّف مي شدند و باعث شناسايي ارادتمندان حضرت مي شد و واقعه شهادت حجر بن عدي و ميثم تمّار براي ديگران تکرار مي شد و لذا مخفي بودن مرقد مبارک در دوران بني اميّه و اوائل دوران بني عباس ممکن است باعث حفظ جان بسياري از شيعيان شده باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الغارات، ج 2، ص846 ; بحار الانوار، ج 42، صص216 و 236 ; شبهاي پيشاور، ص127، «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، هذا قبرٌ حفره نوح لعليّ بن أبي طالب وصيّ محمّد(صلي الله عليه وآله) قبل الطوفان بسبع مائة سنة».
2 . مرقد مطهر اميرالمؤمنين در زمان امام صادق(عليه السلام) براي خواص شيعيان به علت زيارت آن حضرت معلوم شد و در زمان هارون براي همه مکشوف گرديد.
لازم به ذکر است قبلاً هم ابي حمزه ثمالي توسط امام زين العابدين(عليه السلام) از محل قبر آگاه شده بود (مفاتيح الجنان دو صفحه قبل از باب زيارت وداع اميرالمومنين(عليه السلام)). امام حسين(عليه السلام) هم قبلا آن را به بعضي از خواص نشان داده بودند، کامل الزيارات باب 9، ج2
قدمت شيعه از زمان پيغمبر گرامي اسلام(ص)
پرسش: آيا مذهب شيعه يک مذهب سياسي است که به دست عبدالله بن سباي يهودي در زمان عثمان ـ خليفه سوم ـ ابداع شد، سپس ايرانيان که با عربها سابقه بدي داشتند با اين سلاح در مقابل اعراب مسلمان ايستادند. آنگاه تشيع در زمان ديالمه تقويت گرديد و سپس در زمان صفويه مذهب رسمي ايران شد. در صورتي که در زمان نبي مکرم اسلام(صلي الله عليه وآله) نامي از شيعه وجود نداشته است؟
پاسخ: اولاً بايد گفت که از ديد شيعيان، عبدالله بن سبأ(1) يک يهودي و ملعون است و در اخبار شيعه از وي مذمت بسيار شده است. ثانياً شيعه يک حزب سياسي نيست که در زمان خلافت عثمان درست شده باشد، بلکه سير طبيعي اسلام است که در آن به دستورات حضرت خاتم الانبياء(صلي الله عليه وآله) دقيقاً عمل شده است. شيعه در لغت به معني پيرو مي باشد و اين کلمه براي اين مورد اولين بار بر زبان خود صاحب وحي جاري شده است; بر زبان کسي که خداوند در قرآن کريم درباره او فرموده است: } وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي{; «هرگز با هواي نفس سخن نمي گويد و سخن او غير از وحي خدا نيست(2)». و در قرآن اين لفظ چند بار آمده است } وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لاَِبْراهِيمَ{.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . راجع به عبدالله بن سبا چند نظر وجود دارد:
1 . عبدالله سبا افسانه اي است و وجود خارجي نداشته وسيف بن عمر تميمي آن را ساخته است (علامه عسکري).
2 . وجود خارجي داشته و قبلاً يهودي بوده، اسلام آورده، در زمان يهوديت غلو مي کرده، در اسلام هم غلو کرده است و توسط اميرالمؤمنين اعدام شده است.
3 . وجود خارجي داشته، ولي احاديث سيف بن عمر ساختگي بوده است و با توجه به شواهد اين به حقيقت نزديک تر است (علامه شبيري زنجاني).
2 . نجم (53): 3 و 4
3 . صافات : 83 ; مريم : 69
حافظ ابو نعيم احمد بن عبدالله ـ از محدثين بزرگ اهل سنت ـ در کتاب «حلية
الاولياء» از ابن عباس روايت مي کند که چون آيه شريفه } إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ{; «آنان که ايمان آورده اند و نيکوکار شدند به حقيقت، بهترين اهل عالمند. پاداش آن ها نزد خدا باغ هاي بهشت عدن است که نهرها زير درختانش جاري است و در آن بهشت تا ابد جاودان و متنعمند و خدا از آن ها خشنود است(1)». بر پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نازل شد، پيغمبر خطاب به علي ابن ابي طالب(عليه السلام)فرمود: «يا علي! در اين آيه شريفه، مراد از خير البريه تو و «شيعيانت» مي باشيد. روز قيامت تو و شيعيانت در حالي که خداوند از شما راضي و شما هم از خداوند راضي و خشنود هستيد مي آييد(2)».
ابو المؤيد موفق بن احمد خوارزمي در مناقب حاکم ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله الحسکاني در کتاب «شواهد التنزيل لقواعد التفضيل»، محمد بن يوسف گنجي شافعي در «کفاية الطالب» و سبط ابن جوزي حنفي در «تذکرة الخواص» از يزيد بن شراحيل انصاري، کاتب اميرالمؤمنين(عليه السلام) خبر داد که گفت: خودم از آن حضرت شنيدم که فرمود به هنگام رحلت خاتم الانبياء پشت مبارک ايشان به سينه من بود، فرمود: «يا علي! آيا آيه شريفه (کساني که ايمان آورده اند و صاحبان عمل صالح و خير البريه...) را نشينده اي؟ به درستي که آن ها «شيعيان» تو مي باشند و وعده گاه من و شما در روز قيامت، کنار حوض کوثر خواهد بود. همان روزي که خلايق، براي رسيدگي به حساب گرد آيند، شما را نيز بخوانند، و شما روسفيد خواهيد بود و شما را پيشواي روسفيدان صدا زنند.»(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بينه (98): 7 و 8
2 . اللمعة البيضاء، ص413، حديث 1125 ; شواهد التنزيل، ج 2، ص459 ; الدر المنثور، ج 8 ، ص589 ; المناقب، ص265، حديث 247 ; شبهاي پيشاور، ص156 «أنت يا علي و شيعتک تأتي أنت و شيعتک يوم القيامة راضين مرضيّين».
3 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص125 و ج 2، ص357 ; شبهاي پيشاور، ص156 «أي عليّ أ لم تسمع قول الله تعالي: } إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ{ هم أنت و شيعتک و موعدي و موعدکم الحوض إذا اجتمعت الأمم للحساب تدعون غرّاً محجّلين»
جلال الدين سيوطي در تفسير خود «الدر المنثور في التفسير بالمأثور» از ابن عساکر دمشقي شافعي از جابر بن عبدالله انصاري که از بزرگان صحابه خاتم الانبيا مي باشد نقل مي کند که گفت: در خدمت حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) بوديم که علي ابن ابي طالب(عليه السلام)وارد شد، و پيغمبر فرمود: «قسم به کسي که جان من در قبضه قدرت او است، روز قيامت اين مرد (اشاره به علي(عليه السلام)) و شيعه او از رستگارانند(1). آنگاه آيه مذکور نازل گرديد. در همان تفسير از ابن عباس نيز روايت شده که چون آيه فوق نازل شد، پيامبر(صلي الله عليه وآله)به علي(عليه السلام)فرمود: «روز قيامت تو و شيعيانت در حالي که از خداوند راضي و خداوند هم از شما راضي باشد مي آييد(2).
از جابر بن عبدالله انصاري در مناقب نيز نقل شده است که گفت: در خدمت پيامبر گرامي اسلام بوديم که علي(عليه السلام)به طرف ما آمد. پيغمبرخدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «برادر من رو به شما آمد(3)». آنگاه به سمت کعبه نگاه کرد، دست علي را بالا برد و فرمود: «قسم به کسي که جان من در قبضه قدرت اوست، اين علي و شيعيان او روز قيامت از رستگارانند(4)». سپس پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: علي(عليه السلام) قبل از همه شما ايمان آورد و باوفاترين افراد به عهد خدا مي باشد و نيز عادل ترين شماها است و مرتبه اش در نزد پروردگار از همه شماها بالاتر است. در همان وقت، آيه مذکور نازل گرديد. از آن به بعد هر گاه علي(عليه السلام) در ميان جمعي ظاهر مي شد، اصحاب پيغمبر مي گفتند: «بهترين مردم آمد(5)».
ابن حجر در باب 11 صواعق و نيز علامه سمهودي در جواهر العقدين از «حافظ جمال الدين محمد بن يوسف زرندي مدني» نقل مي کند که: چون آيه مذکور نازل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شواهد التنزيل، ج 2، ص467 ; المناقب، ص111 ; شبهاي پيشاور، ص157 «و الذي نفسي بيده إنّ هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة فنزل } إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ{».
2 . اللمعة البيضاء، ص413، حديث 1125 ; شواهد التنزيل، ج 2، ص459 ; الدر المنثور، ج 8 ، ص589 ; المناقب، ص265، حديث 247 «تأتي أنت و شيعتک يوم القيامة راضين مرضيّين».
3 . المناقب، ص111 ; شبهاي پيشاور، ص157 «قد أَتاکُم أخي».
4 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص197 ; شبهاي پيشاور، ص158 «و الذي نفسي بيده إنّ هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة».
5 . الدر المنثور، ج 6 ، ص379 ; المناقب، ص112 ; شبهاي پيشاور، ص158 «جاءَ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ».
گرديد، پيغمبر اسلام خطاب به علي(عليه السلام) فرمود: «يا علي! تو و شيعيانت خير البريه هستيد. روز قيامت تو و شيعيانت در حالي که از خدا راضي و خدا هم از شما راضي است، مي آييد و دشمنان تو با حالتي خشمناک که دستهايشان به گردنشان بسته مي باشد، خواهند آمد. آنگاه اميرالمؤمنين(عليه السلام) پرسيد دشمن من کيست؟ فرمود: کسي که از تو بيزاري مي جويد و تو را لعن مي نمايد(1)». اين حديث با اندک اختلافي در مودة القربي نيز آورده شده است.
مير سيد علي همداني شافعي در مودة القربي و ابن حجر در صواعق نيز از ام سلمه زوجه پيامبر نقل مي کند که آن حضرت فرمود: «يا علي! تو و شيعيان و اصحابت در بهشت مي باشيد(2)».
در فصل نوزدهم مناقب، از رسول الله(صلي الله عليه وآله) خطاب به علي(عليه السلام) نقل شده است: «مثل تو در امت من مثل عيسي بن مريم است(3)» که قوم او سه فرقه شدند ـ مؤمنين و حواريون، دشمنان او که همان يهود بودند و غلات که درباره او غلو نموده و او را خدا و شريک خدا قرار دادند ـ امت من هم نسبت به تو، سه فرقه مي شوند: «فرقة شيعتک و هم المومنون; فرقه اي شيعيان تو هستند که همانا مؤمنين مي باشند»; فرقه اي هم دشمنان تو هستند و آنان ناکثين و شکنندگان عهد و بيعت با تو هستند و فرقه اي غلوکنندگان درباره تو هستند و آن ها گمراهان و جاحدين مي باشند. سپس افزود: «يا علي! تو و شيعيانت و دوستان شيعيان تو در بهشت و دشمنان و غلو کنندگان درباره تو، در آتش جهنم خواهند بود(4)».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، صص357 و 452 ; النهاية، ج 3، ص276 به نقل از الغدير، ج 3، ص78 ; شبهاي پيشاور، ص158 «يا عليّ أنت و شيعتک تأتي أنت و شيعتک يوم القيامة راضين مرضيين و يأتي أعداؤک غضباناً مقمحين قال يا رسول الله و من عدوّي؟ قال: من تبرأ منک و لعنک».
2 . المناقب، ص113 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، صص328 و 425 ; شبهاي پيشاور ص159 «يا عليّ أنت و أصحابک في الجنّة أنت و شيعتک في الجنّة».
3 . الشيعة في احاديث الفريقين، ص128 به نقل از المناقب، ص226 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص109 ; شبهاي پيشاور، ص159 «مثلک في أمتي مثل المسيح عيسي بن مريم».
4 . المناقب، ص317 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص328 ; شبهاي پيشاور، ص159 «فأنت يا عليّ و شيعتک في الجنّة و محبّوا شيعتک في الجنّة و عدوّک الغالي فيک في النار».
از طرفي ديگر چون در زمان حيات پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) چهار تن از بهترين صحابه خاص پيامبر يعني:
1 . ابوذر غفاري،
2 . سلمان فارسي،
3 . مقداد ابن اسود کندي
4 . عمار ياسر
داراي اين لقب (شيعه) بوده اند، مي توان دريافت که نه تنها لفظ شيعه بعد از خلافت عثمان به وجود نيامده بلکه از زمان حيات پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) اين لفظ رايج بوده است.
از طرفي، حافظ ابو نعيم در حليه الاوليا و ابن حجر در صواعق محرقه از ترمذي نقل نموده اند که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «خداوند مرا به دوستي چهار نفر امر نموده و خبر داده است که خدا اين چهار نفر را دوست مي دارد(1)» و اين چهار نفر عبارت اند از: «علي ابن ابي طالب(عليه السلام)، ابوذر، مقداد و سلمان». ابن حجر نيز مشابه همين حديث را از پيغمبر نقل مي کند: «بهشت براي سه نفر ـ علي و عمار و سلمان ـ مشتاق است(2)». آيا اعمال و رفتار اصحاب خاص رسول الله(صلي الله عليه وآله) که خداوند امر و خبر از دوست داشتن آن ها داده است، دلالت بر حقانيت شيعه ندارد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ الکبير، ج 9، ص31 ; مستدرک الحاکم، ج 3، ص131 ; شبهاي پيشاور، ص161 «إنّ الله أمرني بحبّ أربعة و أخبرني أنّه يحبّهم».
2 . سنن الترمذي، ج 5 ، ص332 ; مسند ابويعلي، ج 5 ص166 ; شبهاي پيشاور ص161 «الجنّة تشتاق إلي ثلاثة; عليّ و عمّار و سلمان».
دلايل توجه ويژه ي ايرانيان به تشيع
پرسش: چرا ايرانيان توجه خاصي به تشيع دارند؟
پاسخ: بعد از فتح ايران به دست قواي مسلمين، ايرانيان آزادي نسبي داشتند و اکراه و اجباري هم در پذيرش دين مقدس اسلام نداشتند. ولي بر اثر معاشرت با مسلمين، به حقانيت اسلام پي بردند و دين چندين هزار ساله خود را، ناقص تشخيص داده و به اسلام گرويدند.
ايرانيان تنها در زمان خلافت هارون و مأمون به ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) به دليل تشريف فرمايي حضرت رضا و امامزادگان همراه علاقمند نشدند، بلکه از زمان خود پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) اين مودت در دل ايرانيان ريشه دوانيد. به طوري که هر ايراني، پس از آن که به مدينه مسلمان وارد مي شد، حق و حقيقت را در علي(عليه السلام) مي يافت و به امر و راهنمايي پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به حبل متين و ريسمان ولايت آن حضرت چنگ مي زد. نمونه آن ها هم سلمان فارسي بود که بنا به روايت علماي همه فرقه ها، پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله)درباره وي فرمود: «سلمان از ما اهل بيت است(1)» و از همان ابتدا به سلمان محمدي معروف شد. بدان جهت سلمان از شيعيان خالص علي(عليه السلام) گرديد که مکرر از پيامبر خدا شنيده بود: «کسي که علي(عليه السلام) را اطاعت نمايد، مرا اطاعت نموده و کسي که مرا اطاعت نمايد خدا را اطاعت نموده است. کسي هم که با علي(عليه السلام) مخالفت نمايد، مرا مخالفت نموده و کسي که مرا مخالفت نمايد خدا را مخالفت نموده است(2)». به همين جهت سلمان از مخالفان سرسخت سقيفه بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج2، ص93 ; تحف العقول، ص52 ; مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص75 ; المستدرک، ج 2، ص598 ; شبهاي پيشاور، ص164 «سَلْمانُ مِنّا أهْلُ الْبَيت».
2 . المستدرک، ج3، صص121 و 128 به نقل از الغدير، ج7، ص177 ; تاريخ مدينه دمشق، ج42، ص270 ; الکامل، ج 4، ص349 ; شبهاي پيشاور، ص164 «من أطاع عليّاً فقد أطاعني و من أطاعني فقد أطاع الله و من خالف علياً فقد خالفني و من خالفني فقد خالف الله».
از طرفي ديگر، هر ايراني که به مدينه مي رفت و مسلمان مي شد وقتي که برخورد بزرگان و صحابه را مي ديد، غالباً جذب سجاياي اخلاقي اميرالمؤمنين و اهل بيت مي شد. علاوه بر اين ها برخورد با ملاطفتي که اميرالمؤمنين(عليه السلام) با شاهزادگان اسير ايراني نمود، ايرانيان را به مقام شامخ و مقدس آن بزرگوار و عترت طاهره اش، متوجه ساخت. بنابر نقلي، وقتي که اسراي مدائن (تيسفون) وارد مدينه شدند، خليفه دوم ـ عمر ـ دستور داد تمام اسيران زن به کنيزي مسلمانان در آيند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) او را از اين کار منع نموده و فرمود: شاهزادگان مستثني و قابل احترام هستند. چون دو دختر يزدگرد پادشاه ايران در ميان اسيران بودند به آن ها اختيار داده شد که برخيزند و هر فردي از مسلمانان را که بپسندند آزادانه به شوهري خويش اختيار کنند. اين دو دختر در بين مسلمانان نظر کردند و يکي از آن ها به نام «شاه زنان» محمد بن ابي بکر را که تربيت شده خود اميرالمؤمنين(عليه السلام)بود و ديگري که «شهربانو» نام داشت حضرت امام حسين(عليه السلام) را برگزيدند و به عقد شرعي آنان در آمدند. خداوند فرزندي به نام محمد (قاسم فقيه) به شاه زنان داد که وي پدر بزرگ مادري امام ششم شيعيان، امام جعفر صادق(عليه السلام) بود. از شهربانو نيز امام چهارم شيعيان، حضرت زين العابدين(عليه السلام) متولد گرديد. پخش اين خبر در بين ايرانيان، باعث علاقمندي آنان به امام علي(عليه السلام) شد. مخصوصاً بعد از فتح ايران، قلباً به آن حضرت توجه کامل نمودند.
بنابراين وقايعي که در زمان ديالمه و آل بويه اتفاق افتاد، فقط پرده از روي اين حقيقت (علاقه به علي و خاندانش) برداشته و ايرانيان آزادي يافتند تا مکنونات قلبي خويش را آشکار نمايند.
در دوران سلطنت غازان خان مغول (نام اسلامي او محمود خان بود) که خود او به اهل بيت طهارت توجه خاصي داشت، مذهب تشيع آشکارتر شد. پس از وفات وي، برادرش شاه محمد خدابنده (اولجايتو) به پادشاهي رسيد و در حضور خود، مجالس مناظره اي را بين علامه حلي و خواجه نظام الدين قاضي القضات شافعي ترتيب داد. در آن جلسات، مبحث امامت مورد بحث و بررسي قرار گرفت و علامه حلي، امامت بلافصل اميرالمؤمنين(عليه السلام) را اثبات و ادعاي خلافت بقيه خلفا را ابطال و رد نمود. در اين
جلسات، علامه حلي چنان راه تشکيک را بر حضار بست که طرف مقابل او، يعني خواجه نظام الدين قاضي القضات شافعي گفت: «دلايل شما بسيار محکم، قوي و متقن است اما چون گذشتگان ما بر اين راه رفته اند ماهم براي جلوگيري از تفرقه کلمه اسلام، بايد همان راه را رفته و پرده دري نکنيم». از آنجايي که شاه محمد خدابنده تعصبي نداشت، پس از استماع اين دلايل، مذهب اماميه را اختيار و به تشيع گرويد و آزادي مذهب شيعه را درتمام بلاد ايران صادر و اعلام کرد. سپس به تمام واليان و فرمانداران خود دستور داد که در مساجد و در خطبه ها نام اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) و ساير ائمه اطهار را بخوانند. او همچنين دستور داد عبارات: «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ»، «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ» و «عليّ وليّ الله» را روي مسکوکات رايج حک کنند. سپس علامه حلي را که از حله احضار کرده بود، نزد خود نگه داشت و براي او مدرسه علميه ساخت. بدين ترتيب، ولايت و امامت علي ابن ابي طالب(عليه السلام) در سراسر ايران جهانتاب شد و اينک ايرانيان، شيعه علي(عليه السلام)و يازده فرزند معصومش مي باشند.
به طور کلي علت گرايش به تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم و از قرن دهم تا کنون را چنين مي توان خلاصه نمود:
1 ـ برخورد متعصبانه عمر عليه ايرانيان
2 ـ سياست حق گرايانه اميرالمؤمنين نسبت به عموم مردم بدون تعصب قومي
3 . فضائل اهل بيت و برخورد جذاب آن ها با افرادي که از ايران مي آمدند
4 ـ عکس العمل ظلم هايي که به ائمه و شيعيان روا مي شد.
5 ـ اعزام دانشمندان و مبلغين از طرف ائمه(عليهم السلام) مانند زکريا بن آدم، عبدالله بن سعد اشعري... به قم و ساير شهرها
6 ـ تشريف فرمائي امام رضا(عليه السلام) به ايران
7 ـ مهاجرت امام زادگان در پي مسافرت ايشان، عزيمت امامزاده ها از ترس خلفا و تبليغ آن ها در نقاط مختلف ايران، مهاجرت سادات به علت وجود امنيت نسبي.
8 ـ تلاش علماي شيعه مثل شيخ صدوق، علامه حلي، شيخ بهائي، علامه مجلسي و...
9 ـ روي کار آمدن حکومت هاي شيعي نظير آل بويه، ديالمه و بويژه صفويان.
10 ـ هماهنگي و همکاري تنگاتنگ علماي شيعه با دولت هاي طرفدار شيعه نظير صفويه.
10 . اعلام مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمي ايران.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . براي تفصيل بيشتر به کتاب تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان و کتابهاي مشابه مراجعه شود.
محمد(ص) و علي(ع) از ديدگاه شيعيان به ويژه ايرانيان
پرسش: آيا حقيقت دارد که شيعيان و مخصوصاً ايرانيان علي(عليه السلام) را بالاتر از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)مي دانند و حتي او را خدا مي خوانند!؟ و نيز برخي معتقدند که جبرئيل اشتباهاً وحي را به محمد(صلي الله عليه وآله) نازل کرده، در صورتي که ماموريت جبرئيل، رساندن وحي به علي(عليه السلام) بوده است؟
پاسخ: اگر مطالب فوق در يکي از کتب شيعيان نوشته شده بود و يا يکي از علماي شيعه در جائي بيان کرده بود، طرح اين اتهام مناسبت داشت، بر اساس آنچه در کتب اعتقادي شيعه ثبت شده و مطابق روايات نبوي و اهل بيت پيامبر، شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام)جملگي بندگان حق تعالي هستند. علي(عليه السلام) را اميرالمؤمنين و محمد(صلي الله عليه وآله) را نيز پيامبر و عبد صالح او دانسته، مطيع و فرمانبردار پروردگار متعال هستند. عقيده آن ها درباره علي ابن ابي طالب(عليه السلام) چيزي جز آنچه پيغمبر درباره او فرموده، نيست. آن ها علي(عليه السلام) را عبد صالح پروردگار، وصي و خليفه بلافصل رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي دانند. بنابراين هر عقيده ديگري از نظر شيعيان مردود است. البته غلات را نيز از مسلمين ندانسته و آن ها را کافر، مرتد و نجس مي دانند. لذا هر کس که با وسوسه شيطان غلو نمايد، از شيعيان نمي باشد. حتي خود آن حضرت آنان را مستحق کيفر مي دانست. براي مثال وقتي که جمعي از اهالي سودان و هند نزد ايشان آمدند و اقرار به الوهيت آن حضرت نمودند; امام علي(عليه السلام) آن ها را پند داد و موعظه نمود. امام علي(عليه السلام)خود مي فرمايد: «پروردگارا! همانطور که عيسي از نصاري بيزاري جست من نيز از طايفه غلات بيزارم. پروردگارا آن ها را براي هميشه مخذول و منکوب فرما و احدي از آنان را ياري مفرما(1)». در جاي ديگر نيز مي فرمايد: «دو طايفه
هلاک مي شوند و (چون به عمل آن ها راضي نمي باشم) از براي من تقصير و گناهي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص226 ; شبهاي پيشاور، ص173 «اللهمّ إنّي بريء من الغلاة کبراءة عيسي ابن مريم من النصاري اللّهم أخذلهم أبداً و لا تنصر منهم أحداً».
نيست. طايفه اول کساني هستند که در محبت من افراط نموده و بسيار غلو مي کنند. طايفه ديگر، آن هايي هستند که بغض و عداوت بي جهت نسبت به من دارند. پس به درستي که نزد پروردگار از کساني که درباره ما غلو مي کنند و مرا از حد خود بالاتر مي برند، بيزاري مي جويم، همانطور که عيسي ابن مريم از نصاري بيزاري جست(1). لذا خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ساير اهل بيت از غلات برائت جسته اند و شيعيان اثني عشري هم آن ها را جزء مشرکين و کفار مي دانند. در کتب شيعه مانند بحار الانوار در مجلد هفتم (چاپ قديم) به اين موضوع پرداخته است. در کتب فقهي شيعه هم نظير جواهر الکلام، مسالک آن ها را باطل دانسته و ازدواج با آن ها حرام شمرده شده است. شيعيان (بنا به فرمايش امام صادق منقول در کامل الزيارات) پيامبر را بنده خدا و فرستاده و افضل همه پيامبران و ائمه مي دانند، آنگاه اميرالمؤمنين را افضل از همه ائمه مي دانند و قائل به پيامبري براي غير پيامبر نيستند و براي حضرت علي(عليه السلام) شأني را قائلند که پيامبر خدا قائل شده اند و در کتب سني و شيعه از قول پيامبر نقل شده و ائمه هم همانها را ذکر کرده اند.
امام صادق(عليه السلام) فرموده اند:
«وما نحن إلاّ عبيد الذي خلقنا واصطفانا والله ما لنا علي الله من حجّة و لا معنا من الله برائة و إنّا لميّتون و موقوفون ومسؤولون من أحب الغلاة فقد أبغضنا ومن أبغضهم فقد أحبّنا، الغلاة کفار والمفوضة مشرکون لعن الله الغلاة».(2)
ما بنده او هستيم که ما را خلق کرده برگزيد و مي ميريم. در مقابل خدا ايستاده و مورد سؤال واقع مي شويم، کسي که غلات را دوست دارد دشمن ماست و کسي که غلات را دشمن دارد ما او را دوست داريم، غلات کافرند و مفوضه مشرکند، لعنت خداوند بر غلات باد.
اما جواب تفصيلي; بعضي از خطب نهج البلاغه که در باره پيامبر خدا ايراد فرموده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص217 ; شواهد التنزيل، ج 2، ص231 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 42، صص295 و 302 ; شبهاي پيشاور، ص173 «يهلک فيّ اثنان و لا ذنب لي، محبّ مفرط و مبغض مفرط ، أنا لنبرأ إلي الله ممّن يغلو فينا فوق حدّنا کبراءة عيسي ابن مريم من النصاري».
2 . بحار الأنوار، جلد سوم، چاپ قديم.
وتواضع هاي عجيب و غريبي که از خود در مقابل آن بزرگوار نشان داده، مي باشد
و سخناني مانند «أَنَا عَبْدٌ مِن عَبيد محمّد»، و اين که «مَنْ عَلَّمَنِي حَرْفاً فَقَدْ صَيَّرني عَبْداً»، به اضافه اعترافاتي که حضرت در مورد تلمذ و تعلم خود از رسول الله داشته است. «سافرتُ مع رسولِ الله(صلي الله عليه وآله) ليس له خادم غيري،(1) واسَيتُه بِنَفسِي في المواطن الّتي تَنْکُصُ فِيهَا اْلأبْطال».(2)
حال اين اميرالمؤمنين(عليه السلام) که پيشواي شيعيان است و در عقايد و اعمال، ميزان اعمال همه خصوصاً شيعيان است و اولين مؤمن است، آيا به قرآن ايمان داشته است يا نه؟! آيا به سوره بقره آيات 96 و 97 در قرآن کريم ايمان داشته است يا نه که جبرئيل(عليه السلام)وحي را به پيامبر خدا نازل کرده و دشمني با ملائکه و رسل و جبرئيل و ميکائيل از کفار است؟ آيا آن بزرگوار به آيات 26 و 27 و 28 سوره جن، } عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُکُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَأَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَأَحْصي کُلَّ شَيْء عَدَداً{(3) ايمان داشته است يا خير؟
از طرف ديگر معلوم است که ملائکه الهي به دليل سوره تحريم آيه 6 } لا يَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ{ از گناه و خطا معصوم اند.
علاوه بر اين، مأموريت هاي آن ها تحت نظارت کامل پروردگار متعال است همانگونه آيه شريفه } وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِکَ وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِيّاً{ (مريم ـ 64) مي فرمايد نازل شدن آن ها به دستور خداست و خداوند بر ذوات آن ها، افعال و آثار آن ها احاطه کامل دارد و خداوند فراموش کار نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . کتاب حياة أميرالمؤمنين عن لسانه، ص55
2 . همان مصدر، ص125، و باب تعلم و تلمذ آن حضرت از پيامبر خدا، ص222 ـ 210، همان مصدر. نهج البلاغه.
3 . داناي نهان است و کسي را بر غيب خود آگاه نمي کند جز پيامبري که از او خشنود باشد که (در اين صورت) براي او از پيش رو و از پشت سرش نگاهباني خواهد گماشت تا معلوم بدارد که پيامهاي پروردگار خود را رسانيده اند و (خدا) بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزي را به عدد شماره کرده است.
همانگونه که آيات سوره جن نيز بر کنترل کامل پروردگار عالم بر افعال رسولان براي اين که کاملاً طبق دستور ربوبي عمل کنند دلالت دارد.
بنابراين چگونه ممکن است مسلماني که به قرآن معتقد است و به آيات ذکر شده فوق معتقد است به اشتباه جبرئيل(عليه السلام) در مأموريت نيز معتقد باشد؟!
با توجه به روايات مشحون از تواضع و اعتراف به تلمذ که از اميرالمؤمنين(عليه السلام)بدست ما رسيده، چگونه ممکن است شيعه در حالي که با اعتقاد به امامت بلا فصل آن بزرگوار افتخار مي کند درباره مولا علي(عليه السلام) و نسبتش به پيامبر(صلي الله عليه وآله) نظري بر خلاف نظر خود علي(عليه السلام) داشته باشد و او را بالاتر از پيامبر بداند؟!
اما نعوذ بالله اعتقاد به الاهيت علي(عليه السلام) که کفر صريح است، اعتقاد اقليتي انحرافي و انشعابي است که از نظر فقه شيعه محکوم به کفر و نجاست هستند، ارتباطي به شيعه ندارد.
براي اين که معلوم شود چه کسي اهل غلو است خوبست جلد 7 و 8 الغدير تورّقي شود تا غلاة شناخته شوند!
شيعيان و دلايل گفتن سلام و صلوات بر معصومين و امامان
پرسش: چرا موقعي که شيعيان، نام امامان خود را مي برند به جاي رضي الله عنهم از سلام الله عليهم يا از صلوات الله عليهم استفاده مي کنند. در صورتي که بر طبق آيه شريفه } إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً{; خداوند و فرشتگانش به روان پاک پيغمبر درود مي فرستند، اي اهل ايمان، شما هم بر او درود فرستاده و سلام گوييد و تسليم فرمان او شويد(1). بنابراين سلام و صلوات مخصوص نبي گرامي(صلي الله عليه وآله)اسلام است و شيعيان بر خلاف نص صريح قرآن، عمل مي کنند. آيا اين کار هم بدعت و هم غلو نيست؟
پاسخ: شيعيان نيز معتقدند که عملي برخلاف نص قرآن مجيد نبايد انجام شود. اما مطالب سؤال فوق به دليل زير بدعت و غلو نمي باشد.
اولا آيه مورد اشاره فقط سلام و صلوات فرستادن بر رسول الله را امر نموده و هرگز از سلام و صلوات فرستادن بر ديگران ممانعت ننموده است. مثلا در آيه 157 بقره } الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِکَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ{ خداوند صلوات را بر بندگان زيادي که شامل اين آيه شوند نثار مي کند، بلکه بر اساس آيه 42 احزاب } هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْکُمْ وَمَلائِکَتُهُ لِيُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً{، اين درباره صلوات و در مورد سلام نيز، نه تنها منتفي نيست بلکه آيات قرآن آن را تشويق مي کند.
} وَإِذا جاءَکَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْکُمْ{ (انعام ـ 54)
ملائکه بر مؤمنان سلام مي کنند، رعد آيه 24; و تحيت مؤمنان در بهشت به يکديگر سلام است، ابراهيم ـ 23.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . احزاب (33): 56
تا اينجا مربوط به عامه اهل ايمان است که درود و سلام بر آن ها منعي ندارد. اما در مورد اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دلائل زيادي که به برخي از آن ها اشاره مي شود از فضيلت بيشتري برخوردار است.
خداوند در سوره صافات مي فرمايد: } سَلامٌ عَلَي آلِ ياسِينَ{(1) و يا در همين سوره، مرتب بر ساير انبياي عظام سلام مي فرستد: } سَلامٌ عَلَي الْمُرسَلِينَ{(2)، } سَلامٌ عَلَي نُوحِ فِي الْعَالَمِينَ{(3)، } سَلامٌ عَلَي إبْراهِيمَ{(4)، } سَلامٌ عَلَي مُوسَي وَ هَارُونَ{(5)، واضح است که در اين آيات، نوح، ابراهيم، موسي و هارون جملگي پيامبران الهي هستند و بر آن ها سلام گفته است. اما (ياسين) يکي از نام هاي حضرت ختمي مرتبت است و سلام بر آل او يعني سلام بر اهلبيت و اولاد او. بنابراين چون در هيچ جاي قرآن بر اولاد ساير پيامبران به جز اولاد حضرت محمد مصطفي(صلي الله عليه وآله) سلام نشده است، پس } سَلامٌ عَلَي آلِ ياسِينَ {يعني سلام بر اولاد خاتم الانبيا. مخصوصاً در قران مجيد و به منظور روشنگري بيشتر امت، پنج نام از دوازده نام مبارک پيغمبر را آورده است که عبارتند از: (نون، يس، محمد، احمد و عبدالله)
از نظر علماي شيعه، مراد از آل ياسين يقيناً آل محمد مي باشد. بسياري از علماي اهل سنت نيز اين گونه برداشت نموده اند. مثلاً ابن حجر در صواعق محرقه از ابن عباس و جمعي ديگر از مفسرين نقل مي کند که: «مراد از آل ياسين، آل محمد(6) مي باشد». اين تفسير را امام فخر رازي در جلد هفتم تفسير کبيرش، نقاش از کلبي در باب دوم و نيز
سيد ابي بکر شهاب الدين علوي در باب اول کتاب «رشفة الصادي من بحر فضائل بني النبي الهادي» بيان کرده است. مهمتر از اين مطالب آن چيزي است که امام فخر رازي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صافات (37): 130 . بنابر قرائتي، «سلامٌ علي آل ياسين» مي باشد.
2 . صافات (37): 181
3 . صافات (37): 79
4 . صافات (37): 109
5 . صافات (37): 120
6 . فتح الباري، ج 65 ، ص265 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 6 ص435 ; تنبيه الغافلين، ص146 ; شبهاي پيشاور، ص180 «أَنَّ الْمُرَادَ بِذَلِکَ سَلامٌ عَلي آلِ مُحَمّد».
ذکر کرده است «اهل بيت آن حضرت در پنج چيز با آن حضرت برابري مي کنند:
1 . در سلام; که خداي متعال فرموده است: سلام بر پيغمبر بزرگوار و نيز بر آل ياسين (يعني سلام بر آل محمد).
2. درصلوات برآن حضرت; که درتشهدنماز،براهل بيت اوصلوات فرستاده مي شود.
3 . در طهارت; که خداي متعال فرموده است: طه. يعني اي طاهر و آيه تطهير را نازل کرده است.
4 . در تحريم صدقه; که بر پيغمبر و بر اهل پيغمبر صدقه حرام است.
5 . در محبت; که خداي متعال فرموده است: بگو اگر شما خدا را دوست مي داريد، مرا متابعت کنيد تا خدا شما را دوست بدارد. درباره اهل بيت آن حضرت فرموده است: اي محمد; به آن ها (امت) بگو: من از شما بجز دوستي ذوالقربي و اهل بيتم اجر و مزدي نمي خواهم(1)».
بخاري و مسلم در صحيح خود آورده اند که پيغمبر فرمود: «بين من و اهل بيت من در صلوات جدايي نيندازيد» به طوري که وقتي آيه شريفه } إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً{ بر پيغمبر نازل گرديد از ايشان سؤال شد: يا رسول الله; چگونه بر شما صلوات بفرستيم؟ حضرت در پاسخ فرمود: «اللهم صل علي محمد و آل محمد». امام فخر رازي نيز در جلد ششم تفسير کبير
پاسخ ايشان را چنين نقل مي کند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد کَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إِبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ بَارِکْ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد کَما بَارَکْتَ عَلَي إِبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّکَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ». ابن حجر، دنباله اين پرسش را چنين روايت مي کند که پيغمبر فرمود: «صلوات بريده و بترا بر من نفرستيد(2)» و ادامه داد که صلوات بترا مثل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار الانوار، ج 23، ص170 به نقل از ابن حجر در صواعق از قول فخر الدين رازي ; نظم دررالسمطين، ص293 ; شبهاي پيشاور، ص180 «إن أهل بيته يساوونه في خمسة أشياء في السلام قال السلام عليک أيها النبيّ و قال سلام علي آل يس و في الصلاة عليه و عليهم في التشهد و قال طه أي يا طاهر و قال: (وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً) و في تحريم الصدقة و في المحبة قال الله تعالي (فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْکُمُ اللّهُ) و قال: (قُلْ لاَ أَسْئَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي) ».
2 . مصباح الفقيه، ج 2، قسمت 1، ص370 ; شبهاي پيشاور، ص182 «لا تصلّوا عليّ الصلاة البترا»
«اللهم صل علي محمد» مي باشد که تکميل شده آن بايد به صورت «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد» باشد. حتي سيد ابي بکر شهاب الدين علوي، از علماي اهل تسنن در باب دوم از کتاب «رشفة الصادي من بحر فضائل بني النّبي الهادي»، صلوات بر محمد و آل محمد را در تشهد نماز واجب شمرده است.(1) شافعي و ديگران بر اين عقيده اند و در شعر معروف خود به آن اشاره کرده است:
يا أهل بيت رسول الله حبّکم *** فرض من الله في القرآن أنزله
کفاکم من عظيم القدر أنّکم *** من لَمْ يُصلّ عليکُم لا صَلاةَ لَهُ
اي اهل بيت رسول الله دوستي شما را خداوند در قرآن واجب نموده است. در بزرگي و مقام شما همين بس که هر کس بر شما (آل محمد) صلوات نفرستد نمازش قبول
نمي شود.
يادآوري اين نکته ضروري است که خود اهل سنت نيز بين علي(عليه السلام) و ساير خلفا فرق مي گذارند ونوعاً درباره ايشان کرم الله وجهه يا عليه السلام (نظير فصول المهمّة) مي گويند وبه نظرمي رسدکه رضي الله عنه رانسبت به ايشان روانمي دانند.زيراموجب اين گمان مي شود که ايشان با ديگران برابر است و حال آن که خود مي فهمند که وجداناً اين طور نيست.
خوب سلام و صلوات بر ائمه هدي(عليهم السلام) بدعت است! اما آيا حذف «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» در زمان خليفه دوم سنت نيست؟ آيا تحريم متعه حج و متعه نساء در زمان او سنت نيست؟ آيا خواندن نوافل ماه مبارک رمضان بصورت جماعت سنت نيست؟ در حالي که در زمان پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و زمان خلافت ابوبکر و اوايل خلافت خليفه دوم، «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» در اذان گفته مي شد، متعه حج و متعه نساء مورد عمل واقع مي شد و نوافل فرادي خوانده مي شد، و او به اجتهاد خود اين تغييرات را ايجاد کرد، اين ها بدعت و خروج از سنت است يا سلام کردن مؤمنان به يکديگر و سلام آن ها بر فرزندان پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نسائي، دارقطني، ابن حجر، بيهقي، ابو اسحق مروزي، سمهودي، دووي (در تنقيح) ـ سراج الدين قصيمي نيز بر اين نظراند. همه در ص29 تا 35 باب 2 ـ «رشفة الصادي من بحر فضائل بني النبي الهادي». چاپ اعلاميه مصر 1303هجري.
شيعيان چند گروه اند و کدام يک از آنها حق است؟
پرسش: شيعيان به چند دسته تقسيم مي شوند و کداميک از آنان بر حق مي باشند؟
پاسخ: شيعيان واقعي که همان بندگان مطيع خدا و پيروان خاندان رسالت مي باشند، بيش از يک گروه نيستند. شيعيان، دوازده امامي هستند که امام اول آن ها علي ابن ابي طالب(عليه السلام)است و فرزندانش حسن و حسين... تا حضرت حجت مهدي صاحب الزمان (عج) ـ که هم اينک از ديده ها پنهان است، امامان بعدي آن ها مي باشند. در طول تاريخ گروه هاي منحرف ديگري به نام تشيع و شيعه ظهور نموده اند که غير از مذهب شيعه دوازده امامي که از طرف پيامبر و اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) منصوص است، سه دسته ديگر خود را پيرو اميرالمومنين علي(عليه السلام) مي دانند، (فرقه هاي ديگري هم بوده اند که منقرض شده اند). اين سه دسته عبارتند از:
1 . زيديه; که خود را پيرو زيد بن علي بن الحسين(عليه السلام) مي دانند و مبادي اعتقادي آن ها با مذهب اثني عشري از هر نظر متفاوت است و در يمن و اطراف آن حضور دارند. البته خود زيد بن علي بن الحسين تابع برادر بزرگترش امام محمد باقر(عليه السلام) بود و هيچگونه ادعايي نداشته است.
2 . اسماعيليه; که خود را پيرو اسماعيل فرزند امام صادق(عليه السلام) مي دانند (و در گذشته حکومت فاطميان را در مصر داشته اند و دانشگاه الازهر بنام جامعة الزهرا را تأسيس کرده اند که با رفتن آن ها تغيير نام گرفته) و اکنون در ايران و مصر حضور دارند. اسماعيل در زمان حيات امام صادق(عليه السلام) فوت کرد و خود حضرت ايشان را تشييع و بخاک سپرد و در چند محل از حاضرين در مرگ وي استشهاد کرد.
3 . رفَضَه و غلاة; که در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) غلو تا حد الاهيت مي کنند که آن ها جزو دسته بندي شيعيان به حساب نمي آيند و همانطور که گذشت شيعيان آن ها را کافر مي دانند و اميرالمؤمنين از آن ها برائت جسته اند.
در مقابل اين سه گروه، فرقه ديگري وجود دارد که شيعه اماميه اثني عشري
(دوازده امامي) نام دارند و شيعه واقعي هستند. اين گروه معتقد به ذات واجب الوجود حضرت احديت ـ جل و علا ـ مي باشند که احد و واحد است، نظير و شبيه و عديل ندارد، نه جسم است و نه صورت، نه عرض است و نه جوهر و از جميع صفات امکانيه مبرا است. او را خالق اعراض و جواهر مي دانند و شريکي در خلق موجودات و در افاضه فيوضات براي او قائل نيستند.
چون ذات واجب الوجودش هرگز قابل رؤيت نيست و از طرفي نيز خلق محتاج راهنمايي و هدايت اوست، لذا فرستادگان و رسولاني را از جنس بشر برگزيده، و آنان را با دلاليل، براهين، معجزات، بيّنات و دستورهاي کافي، به اقتضاي احتياجات هر زمان، براي هدايت بشر فرستاده است. تعداد آن ها بسيار مي باشد; امّا تمامي آن ها تحت اوامر پنج پيغمبر اولو العزم يعني:
1 . نوح شيخ الانبيا(عليه السلام)
2 . ابراهيم خليل الرحمن(عليه السلام)
3 . موسي کليم الله(عليه السلام)
4 . عيسي روح الله(عليه السلام)
5 . محمد مصطفي خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله);
هادي و راهنماي بشريت بودند. شيعه معتقد است که دين و شريعت محمد(صلي الله عليه وآله) تا قيامت باقي است. بنابراين «آنچه که محمد حلال نموده تا روز قيامت حلال و آنچه را حرام نموده تا روز قيامت حرام است و شريعت او تا روز قيامت مستمر و پا بر جا است»(1). طبق اعتقاد شيعيان واقعي، خداوند متعال براي جميع اعمال آدمي، سزا و جزايي معين فرموده که در بهشت و دوزخ به آن ها داده مي شود. به همين جهت معتقد به يوم الجزا است، يعني در آن روز تمام خلايق از ابتداي آفرينش تا آخرين نفر، دو باره زنده و به صحراي محشر آورده مي شوند و پس از رسيدگي و محاکمه، به سزا يا جزاي اعمال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . النص و الاجتهاد، ص1 ; وسايل الشيعه، ج 18، ص124 حديث 47 ; التحفة السنيه، ص113 ; شبهاي پيشاور، ص189 «حَلالُ محمّد حلالٌ إلي يَومِ القِيامة و حَرامُهُ حَرامٌ إلي يَوم القِيامة و شريعَتُهُ مستمرة إلي يَومِ الْقِيامَةِ».
خود مي رسند.
سند محکم و ثابت شيعيان، همين قرآن کريم است که از زمان رسول الله(صلي الله عليه وآله) تا کنون دست نخورده و تحريف نشده مي باشد و شيعيان عامل به دستورات آن هستند. شيعيان به همه احکام واجب مندرج در قرآن از قبيل نماز، روزه، زکاه، حج، جهاد و غيره معتقدند. همچنين از کليه معاصي و گناهان کبيره و صغيره نظير شراب، قمار، زنا، لواط، ربا، قتل نفس و ظلم و ستم و غير آن ها که در قرآن مجيد و اخبار اهل بيت منع شده است، بايد اجتناب نمايند.
از آنجايي که شيعيان بر اين عقيده اند که همانگونه که احکام و دستورات الهي آورنده اي دارد که حکيم متعال او را برگزيده و معرفي نموده است، بايد نگاهدارنده اي هم داشته باشد تا بعد از وفات آورنده (پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)) حافظ، حارس و نگهبان آن دين و شريعت باشد. همانگونه که خداوند اين آورنده و پيغمبر را به مردم معرفي نموده است، بايستي وصي خليفه و نگهدارنده دين را انتخاب و به وسيله آورنده دين (پيغمبر) به امت معرفي نمايد. چون تمامي انبيا، اوصيا و جانشينان خود را به امر خداي متعال معرفي نموده اند، خاتم الانبيا که افضل و اکمل همه آن ها مي باشد، براي جلوگيري از اختلاف و فساد در بين امتش آن ها را به حال خود رها ننموده و بر اساس همين سنت، اوصياي خود را به امر پروردگار معرفي نموده است. تعداد اين اوصيا که از جانب خداي متعال معرفي شده اند، دوازده نفر به شرح زير مي باشند:
1 . اوّل آن ها سيد الاوصيا علي ابن ابي طالب(عليه السلام);
2 . پس از او فرزندش حسن(عليه السلام);
3 . سپس برادرش الحسين(عليه السلام);
4 . سپس فرزندش علي زين العابدين(عليه السلام);
5 . سپس فرزندش محمد باقر العلوم(عليه السلام);
6 . سپس فرزندش جعفر الصادق(عليه السلام);
7 . سپس فرزندش موسي الکاظم(عليه السلام);
8 . سپس فرزندش علي الرضا(عليه السلام);
9 . سپس فرزندش محمد التقي(عليه السلام);
10 . سپس فرزندش علي النقي(عليه السلام);
11 . سپس فرزندش حسن العسکري(عليه السلام);
12 . سپس فرزندش محمد المهدي(عليه السلام) و هو حجّة القائم الذي غاب عن الانظار لا عن الأمصار ملأ الله الأرض به قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً.
بر اساس اعتقاد شيعيان، اين دوازده امام بر حق از جانب پروردگار و به وسيله پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) معرفي شده اند که بنابر اخبار متواتر، امام دوازدهم آن ها غيبت اختيار نموده است. در حقيقت خداوند آن وجود مقدس را براي رفع ظلم و جور، و نيز نشر عدالت به عنوان ذخيره و مصلح کل قرار داده است.
اين اخبار در احاديث اهل سنت نيز موجود است.
صحيح بخاري و صحيح مسلم در نگاه شيعه
پرسش: نظر شيعيان درباره دو کتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم (و ساير صحاح) که بعد از قرآن مجيد مرجع معتبر اهل سنت مي باشد، چيست؟
پاسخ: بسياري از علماي اهل سنّت، مثل شهاب الدين احمد بن محمد قسطلاني در «ارشاد الساري»، علامه ابوالفضل جعفر بن ثعلب شافعي در کتاب «الامتاع في احکام السماع»، شيخ عبد القادر بن محمد قرشي حنفي در «جواهر المضيئه في طبقات الحنيفه» و شيخ الاسلام ابو زکرياي نووي در شرح صحيح و ابن القيم در «زاد المعاد في هدي خير العباد» و... صريحاً به برخي از احاديث صحيحين انتقاد داشته و اعتراف دارند که بسياري از احاديث ضعيف غير صحيح در صحيحين موجود است; بعضي از روايات غير صحيح، خنده آور و بعضاً کفرآميز در آن ها وجود دارد. از جمله، اخبار کفرآميزي درباره اعتقاد به جسمانيت و رؤيت جسماني پرورودگار در دنيا و آخرت وجود دارد. به طور مثال در باب فضل السجود من کتاب الأذان از جلد اول، باب الصراط من کتاب الرقاق از جلد چهارم و صفحه 86 جلد اول صحيح بخاري، مطالبي در باب «إثبات رؤية المؤمنين ربهم في الآخرة» وجود دارد که دو نمونه آن در زير آورده مي شود.
«همانا شعله هاي آتش پيوسته زياد مي گردد و آرام نمي گيرد تا آن که خداوند پاي خود را بر روي آتش نهاده و امر مي کند که تا اين زمان کافي است(1)». همچنين ابو هريره روايت نموده که عده اي از مردم از رسول الله(صلي الله عليه وآله) پرسيدند: «آيا پروردگار خود را در روز قيامت مي بينيم؟ ايشان فرمود: آري خواهيد ديد، مگر در يک روز صاف و آفتابي، در هنگام ظهر از مشاهده خورشيد ضرري به شما مي رسد؟ عرض کردند: خير، پس فرمود:
آيا ديدن تمامي قرص ماه در شبهاي بدون ابر به شما ضرري مي رساند؟ عرض کردند خير. ايشان در ادامه فرمود: لذا رؤيت پروردگار در قيامت به شما ضرري نخواهد رساند،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دفع شبه التشبيه ص17 ; شبهاي پيشاور، ص195 «قال أبو هريرة: «أنّ النّار تزفر و تتغيّظ تغيّظاً شديداً فلا تسکن حتّي يضع قدمه فيها فتقول قط قط أي حسبي حسبي».
همانطوري که از ديدار يکي از آن دو به شما ضرري نمي رسد. چون روز قيامت فرا رسد،
از جانب خداوند اعلام مي شود که هرگروهي معبود خود را تبعيت کند. پس افرادي که غير از خالق يگانه (بت ها) را پرستش کرده اند، همگي در آتش پرتاب مي شوند. به طوريکه به جز افرادي که خداوند يگانه را پرستش کرده اند فرد ديگري، خوب يا بد، در خارج جهنم باقي نماند. در آن حال، خالق عالميان به صورت خاصي که بشر مي تواند او را ببيند مي آيد، و مي فرمايد: من خالق شما هستم. مؤمنين مي گويند: اگر تو خدا باشي، پناه به خدا مي بريم! ما گروهي نيستيم که غير از خالق يکتا را عبادت کرده باشيم. خداوند در جواب مي گويد: آيا بين شما و خداوند نشانه اي است که با آن نشانه، خدا را بينيد و بشناسيد؟ جواب دهند: آري، پس خداوند ساق پاي خود را باز مي کند (يعني پاي خود را عريان نشان دهد) آنگاه مؤمنين سر خود را بالا نموده و خداوند را در همان صورتي که نخستين بار ديده اند مي بينند. پس مي فرمايد: من خداي شما هستم. آن ها هم اقرار کنند که تو خداي ما هستي(1)». اصلا در اين کتاب بابي (فصلي) تحت عنوان «اثبات رؤيت خداي متعال» وجود دارد. در صورتي که قرآن مجيد، رؤيت پروردگار را صريحاً نفي نموده و در قرآن مجيد مي فرمايد: } لا تُدْرِکُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِکُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ{ ; «هيچ چشمي او را درک نمي کند و او همه ديدگان را مشاهده مي کند.
او لطيف و نامرئي و به همه چيز آگاه است(2)». وقتي حضرت موسي(عليه السلام) بر حسب فشار بني اسراييل به هنگام مناجات، تقاضاي رؤيت پروردگار را نمود } رَبِّ أَرِنِي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مسند احمد، ج 2، ص275 ; صحيح بخاري، ج 1، ص195 ; صحيح مسلم، ج 1، ص112 ; شبهاي پيشاور، ص195 «هل نري ربّنا يوم القيامة؟ قال: نعم، هل تضارون في رؤية الشمس بالظهرة صحوا ليس معها سحاب، قالوا: لا يا رسول الله و هل تضارون في الرؤية القمر ليلة البدر صحوا ليس فيها سحاب؟ قالوا لا يا رسول الله، قال: ما تضارون في رؤية الله يوم القيامة إلاّ کما تضارون في روية أحدهما إذا کان يوم القيامة إذن مؤذن ليتبع کلّ أمّة ما کانت تعبد فلا يبقي أحد کان يعبد غير الله من الأصنام و النصاب إلاّ يتساقطون في النار حتّي إذا لم يبق إلاّ من کان يعبد الله من برّ و فاجر آتاهم ربّ العالمين في أدني صورة من التي رأوه فيها و يقول أنا ربّکم فيقولون نعوذ بالله منک لا نشرک بالله شيئاً فيقول هل بينکم و بينه آية فتعرفونه بها؟! فيقولون: نعم، فيکشف الله عن ساق ثمّ يرفعون رؤوسهم و قد تحوّل في صورة التي رأوه فيها أول مرّة فقال: أنا ربّکم فيقولون أنت ربّنا».
2 . انعام(6): 103
أَنْظُرْ إِلَيْکَ{ ; خدايا خود را به من آشکار نما تا تو را مشاهده نمايم، خداوند در پاسخ
موسي گفت: } قالَ لَنْ تَرانِي{ ; «هرگز تا ابد مرا نخواهي ديد».(1) اما عده اي استناد به اين پاسخ امام علي(عليه السلام) : «خدايي را که نبينم عبادت نمي کنم»(2) به سؤال مرد يهودي که از ايشان پرسيد: آيا در وقت عبادت خدا را مي بيني؟ اشاره مي کنند و نتيجه مي گيرند که حق تعالي ديدني است. شيخ صدوق در کتاب «توحيد» خود و شيخ کليني در «اصول کافي» باب ابطال الرؤيه اين خبر را به طور کامل چنين نقل مي کنند: «عالم يهودي از اميرالمؤمنين(عليه السلام)سؤال کرد: آيا در وقت عبادت خدا را مي بيني؟ حضرت فرمود: خدايي را که نبينم عبادت نمي کنم. سؤال کرد چگونه او را مي بيني؟ فرمود: ذات باري تعالي را با چشم سر نمي بينم، بلکه او را با چشم قلب به نور حقيقت و ايمان مي بينم(3)». بسياري از علماي سني، همانند قاضي بيضاوي و جارالله زمحشري رؤيت جسماني خداي تعالي را محال عقلي دانسته اند. از آنجايي که فقط اجسام عنصري با چشم سر قابل رؤيت مي باشند، لذا اعتقاد به رؤيت خداوند، چه در دنيا و چه در آخرت، قطعاً به معناي آن است که خدا را محاط خود در جهت خاص قرار داده و براي ذات او قائل به جسمانيت شويم.
بنابراين، خرافات بسياري که در صحيحين وجود دارد اعتبار آن ها را مخدوش مي کند. مثلاً امام بخاري در کتاب غسل خود، مسلم در باب فضائل موسي(عليه السلام) و امام احمد حنبل در جزء دوم مسند خود از ابوهريره چنين نقل نموده اند: قوم بني اسراييل همگي با
هم و بدون ستر عورت به آب رفته، خود را شستشو داده و به عورت هاي يکديگر نگاه مي کردند. چون اين کار براي آن ها رسم و عادت شده بود، زشتي و قباحت آن از بين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اعراف(7): 143
2 . تفسير صافي، ص84 ; شرح الاسماء الحسني، ج 1 صص64 و 189، ج 2 ص24 ; اللمعة البيضاء، ص169 ; شبهاي پيشاور، ص197 «لَمْ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه».
3 . بحار الانوار، ج 4، ص44 و ج 41، ص16 ; اضواء الصحيحين، ص151 ; شبهاي پيشاور، ص197 «جَاءَ حِبْرٌ إِلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّکَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟ قَالَ: فَقَالَ وَيْلَکَ! مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. قَالَ: وَ کَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: وَيْلَکَ لاَ تُدْرِکُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الاَْبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْيمَانِ».
رفته بود. فقط حضرت موسي(عليه السلام) به تنهايي به آب مي رفت تا کسي عورت او را نبيند. بني اسراييل اين کار او را دليل بر نقص وي پنداشته و تصور مي کردند که مثلاً ايشان فتق دارد و نمي خواهد کسي از آن مطلع شود. روزي که حضرت موسي(عليه السلام) جهت غسل به داخل آب رفته بود، لباس ها را در آورده و بالاي سنگي گذاشت، سنگ با لباس موسي فرار نمود، موسي(عليه السلام) به دنبال او مي رفت و مي گفت: اي سنگ، لباس هايم را کجا مي بري؟ سنگ آن قدر با لباس موسي رفت و موسي(عليه السلام) همچنان لخت و بدون ستر عورت او را تعقيب کرد، تا آن که بني اسراييل توانستند به عورت حضرت موسي(عليه السلام) نظر افکنند، و بالاخره دريافتند که موسي عيب و نقصي (فتق) ندارد. پس از آن، سنگ از حرکت باز ايستاد، موسي(عليه السلام) لباس هايش را گرفت و چنان بر سنگ تازيانه زد که سنگ شش يا هفت بار ناله کرد!(1)». نسبت دادن چنين عملي به هر يک از ما چقدر زشت و سخيف است؟ چه رسد به اين که آنرا به پيغمبر اولوالعزمي نسبت دهند. آيا مي توان باور نمود که سنگ به حرکت در آيد و لباس ها را ببرد و در واکنش به تازيانه زدن ناله هم بکند؟! در پاسخ اين سؤال عده اي حرکت سنگ را مثل ساير معجزات، از قبيل اژدها شدن عصاي موسي مي دانند، و از اين موضوع غافلند که صدور معجزات و خرق عادات بدان جهت است که خصم را در مقابل صدور آن عمل عاجز و حق را ظاهر نمايد. در صورتي که اين عمل سنگ، فقط فضاحت را آشکار نموده و اصلاً احقاق حقي در کار نبوده است.
خبر ديگري از ابوهريره در جلد اول و جلد دوم صحيح بخاري و نيز در جلد دوم صحيح مسلم بدين گونه نقل شده است: «وقتي ملک الموت به خدمت موسي(عليه السلام)رسيد، به محض اين که از او خواست تا دعوت پروردگار را اجابت کند، حضرت موسي(عليه السلام) چنان سيلي به چشم ملک الموت زد که چشمش کور شد. پس ملک الموت به سوي پروردگار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مسند احمد، ج 2، ص315 ; صحيح بخاري، ج 4، ص129 ; صحيح مسلم، ج 1، ص183 ; سنن الترمذي، ج 5 ، ص38 ; شبهاي پيشاور، ص199 «ففرّ الحجر بثوبه فجمع موسي بأثره يقول ثوبي حجر ثوبي حجر حتّي نظر بنوا اسرائيل إلي سوأة موسي فقالوا والله ما بموسي من بأس فقام الحجر بعد حتي نظر إليه فأخذ موسي ثوبه فطفق بالحجر ضرباً فوالله انّ بالحجر ندباً ستّة أو سبعة...!».
برگشت و گفت: مرا به سوي بنده اي فرستادي که اراده مردن ندارد و چشم مرا کور نمود.
آنگاه خداوند چشم ملک الموت را سالم نمود و به او فرمود: به سوي بنده ام برگرد و بگو: اگر طالب زندگي دنيا هستي، دست خود را بر پشت گاوي بگذار، هر چه مو به دستت آمد به همان مقدار بر سالهاي زندگاني تو اضافه خواهد شد(1)». سپس امام احمد حنبل و محمد بن جرير طبري چنين نتيجه گيري مي کنند که تا آن هنگام ملک الموت به صورت علني و آشکار براي قبض روح مي آمد، ولي بعد از آن واقعه مجبور شد که پنهاني و مخفيانه براي قبض روح بيايد (شايد از ترس آن که هر دو چشمش کور نشود!)
مثالي ديگر; بخاري در جلد دوم صحيح خود باب «اللهو بالمحراب» و نيز مسلم در جلد اول صحيح خود باب «الرخصة في اللعب الذي...» از ابوهريره نقل مي کنند: «در يک روز عيد، جمعي از سياحان سوداني در مسجد رسول الله(صلي الله عليه وآله) جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب، مردم را سرگرم مي کردند. پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به عايشه فرمود: آيا مي خواهي تماشا کني؟ عايشه پاسخ داد آري يا رسول الله. سپس حضرت، عايشه را طوري بر پشت خود سوار نمود که سرش را از روي شانه آن حضرت کشيده و صورت خود را به صورت مبارکش گذارد. حضرت آن ها را مرتبا ترغيب مي نمود تا بهتر و خوبتر بازي کنند و عايشه لذت ببرد!. تا آن که عايشه خسته شد و پيغمبر(صلي الله عليه وآله)او را بر زمين گذاشت!». آيا چنين اخباري، جعل و بهتان به پيامبران الهي نيست؟!!
به دليل وجود اخبار مشابهي که در صحيحين آمده است، اخبار آن ها بايد مورد بررسي و تأمل قرار گيرد. چون در تاريخ، افراد زيادي مثل ابوهريره(2) بوده اند که با دريافت پول از دربار معاويه، حديث جعل مي کرده اند. لذا اين گونه احاديث، در ميان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مسند احمد، ج 2، ص315 ; فتح الباري، ج 6 ، ص315 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 61 ، ص178 ; ابوهريره، ص70 ; شبهاي پيشاور، ص201 «جاء ملک الموت إلي موسي(عليه السلام) فقال له: أجب ربّک، قال أبو هريرة: فلطم موسي عين ملک الموت ففقأها! فرجع الملک إلي الله تعالي فقال: إنّک أرسلتني إلي عبد لک لا يريد الموت، ففقأ عيني. قال: فرد الله إليه عينه و قال: ارجع إلي عبدي فقل: الحياة تريد فإن کنت تريد الحياة فضع يدک علي متن ثور فما تورات بيدک من شعرة فإنّک تعيش بها سنة».
2 . پيشتر گفته شد که عمر بن الخطاب او را به جرم جعل حديث دروغ تازيانه زد.
صحيحين زياد به چشم مي خورد.
در کتاب «صحيح بخاري» خوارج نهروان ثقه(1) شمرده شده اند. مثلا عمران بن حطان را که از سران خوارج بوده و در مدح ابن ملجم مرادي شعر سروده، ثقه دانسته است. ياران حجاج بن يوسف از جمله اسماعيل بن اوسط البجلي را که قاتل سعيد بن جبير بوده، ثقه دانسته است. عمر بن سعد که قاتل امام حسين(عليه السلام) بوده را نيز ثقه دانسته است. بخاري روايت از امام صادق(عليه السلام) را ترک کرده، حال آن که شافعي و ديگران ايشان (امام صادق(عليه السلام)) را ثقه دانسته اند.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . حديث در تعريف شيعه، از نظر اعتبار به چهار بخش عمده تقسيم مي شود: 1 . صحيح 2 . حَسَن 3 . موثق يا ثقه 4 . ضعيف. ثقه يا موثق (مورد اطمينان)، آن حديثي است که اساميِ واسطه ها ذکر شده ولي در ميان آن ها اشخاص غير شيعه دوازده امامي نيز هستند، به شرط اين که به راستي و درستي شناخته شده باشند.
2 . الغدير، ج5 ، ص296
طلب حاجت از امامان (و از غير خدا) و نذر براي شرک نيست؟
پرسش: در کتب ادعيه شيعيان، زياد ديده مي شود که از امامان خود طلب حاجت مي کنند. آيا از غير خدا طلب حاجت کردن، دلالت بر شرک شيعيان ندارد؟ حتي فقيران شيعه در معابر عمومي ياعلي، يا حسين، يا ابوالفضل، يا امام رضا مي گويند و کمتر کسي از آن ها از کلمه يا الله استفاده مي کند که همگي آن ها از مظاهر شرک است (چون به غير خدا توجه مي کنند). يا نذورات خود را همواره نذر امام و امامزاده مي کنند که نذر براي مخلوق و غير خدا، شرک است.
پاسخ: قبل از پاسخ به اين سؤال ابتدا بايد تعريف روشن و دقيقي براي شرک، ارائه نمود.
1 . شرک جلي و آشکار، آن است که انسان در ذات يا صفات يا عبادات و افعال براي خداوند متعال شريک قرار دهد.
* شرک در ذات: يعني در الوهيت، ذات و وحدانيت خداي تعالي شريک قرار دهد. مثل نصاري که قائل به پدر، پسر و روح القدس مي باشند. هر کدام از اين سه، داراي يک ويژگي مي باشند که دو تاي ديگر ندارد و تا اين سه با هم جمع نشوند ذات خداوندي بارز نگردد.
* شرک در صفات: آن است که صفات خداوند متعال از قبيل علم، حکمت، قدرت، حيات... را زايد بر ذات باري تعالي بدانند و اين صفات را عين ذات او ندانند. اشاعره اين گونه مي باشند.
* شرک در افعال: آن است که خداوند را در معني و حقيقت، بالذّات نداند. يعني فردي يا افرادي از مخلوقات را مؤثر (کم يا زياد، مستقيم يا غير مستقيم) در افعال و تدابير الهي بداند. يا آن که امور بعد از خلقت را واگذار شده به خلق بداند. يهوديان اين گونه مي باشند، زيرا آن ها معتقدند که خداوند وقتي خلايق را خلق نمود، از تدبير امور بازماند
و به ناچار، کار را به خلق واگذار نموده و خود به کناري رفت. غلات نيز بدين جهت که عقيده دارند خداوند امور را به امامان تفويض نموده تا آن ها خلق کنند و روزي دهند، اين گونه مي باشند. به همين جهت آن ها را مفوّضه نيز مي گويند.
* شرک در عبادت: آن است که در موقع عبادت توجه، حضور قلب و نيت خود را به غير خدا متمايل سازد. بنابراين هر عبادتي که نيّت آن براي خلق باشد شرک است. چون براي خدا شريک قرار مي دهد و او را در مقام عبادت پرستش مي کند.
2 . شرک خفي: شرک در اعمال، عبادات و طاعات است و تفاوت آن با شرک در عبادت، بسيار ظريف است. شرک در اسباب نمونه بارز شرک خفي است.
* شرک در اسباب: و آن زماني است که چشم اميد و خوف به خلق و اسباب داشته باشيم. مثلاً يک کارمند، مستقلاً و منحصراً به اداره، کارفرما يا صاحب کارش توجه داشته باشد.
اما پاسخ به سؤال درباره شرک شيعيان:
* حاجت خواستن از امامان:
اگر صرف حاجت خواستن و تقاضا نمودن از مخلوق، شرک باشد پس تمام خلايق مشرکند و اصلاً نمي توان موحدي پيدا نمود. واضح است که روابط اجتماعي جوامع انساني بر پايه نياز به يکديگر بنا شده و کمک خواستن از ديگران در دنيا متداول است. به طوري که به سوي يکديگر رفته و بدون اين که نامي از خداي متعال برده شود تقاضاي کمک از ديگري مي نمايند. مثلاً:
* مريضي به مطب پزشکي مي رود و از او درخواست مداوا و معالجه مي کند.
* غريقي در آب فرياد مي زند که از غرق شدن نجاتش دهند.
* مظلومي به دادگاه مي رود و از قاضي تقاضاي دادرسي مي کند.
* طلبه و دانشجويي نزد استاد رفته و تقاضاي آموزش و يادگيري مي کند.
* کسي که اموالش به سرقت رفته به کلانتري مي رود و تقاضاي پيداکردن اموال مسروقه را دارد.
* کسي به نانوايي مي رود و تقاضاي چند قرص نان مي کند.
آيا مي توان همگي اين افراد را به دليل اين که در محاورات خويش، نامي از خداي متعال نمي برند مشرک دانست؟ يقيناً پاسخ منفي است. حتي بالاتر از همه اين ها، انبيا نيز از خلايق، تقاضاي کمک و ياري مي طلبيده اند. در سوره نمل توجه و دقت شود که حضرت سليمان به حضار مجلس گفت: } قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّکُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِيکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي{ ; کداميک از شما تخت بلقيس را قبل از اين که او نزد من آيد و تسليم امر من شود به اينجا خواهيد آورد؟ از آن ميان عفريت جن گفت: من در آوردن تخت او به اندازه اي قادر و امينم که قبل از آن که تو از جايگاه قضاوت خود برخيزي آن را به حضورت مي آورم. کس ديگري که به بعضي از علوم کتاب الهي دانا بود (آصف بن برخيا) گفت: من پيش از آن که چشم بر هم زني تخت او را به اينجا مي آورم. چون سليمان سرير را نزد خود مشاهده کرد گفت: اين توانايي از فضل خداي من است(1)». بديهي است که تخت بلقيس با آن عظمت را از راه دور آوردن، آن هم در يک چشم بر هم زدن کار مخلوق عاجز نيست.
بنابراين از تقاضا و استمداد طلبيدن سليمان، جهت انتقال تخت بلقيس مي توان دريافت که صرف کمک خواستن و تقاضا نمودن شرک نيست، زيرا شرک يک امر قلبي است.
از طرف ديگر خلفاي اول و دوم، مخصوصاً به هنگام قضاوت و داوري بين مردم ـ که خود از آن عاجز بودند ـ به اميرالمؤمنين(عليه السلام) مراجعه نموده و استمداد مي طلبيدند. نمونه هاي اين استمداد در «مناقب» و «جلوه هايي از عدالت مولود کعبه» بسيار است. در زير فقط به بيان يک مورد از مواردي که خليفه دوم ـ عمر بن الخطاب ـ به اهل بيت و عترت پيغمبر(عليهم السلام) توسل نموده تا به نتيجه برسد بسنده مي شود.
* ابن حجر مکي در «صواعق محرقه» نقل مي کند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نمل (27): 38 تا 40
در سال 17 هجري مردم به دفعات زيادي براي استسقا (دعاي باران) مي رفتند و نتيجه نمي گرفتند تا اين که عمر ـ خليفه دوم ـ گفت: فردا به وسيله کسي که دعايش مستجاب مي گردد طلب آب خواهم کرد. خليفه خود نزد عباس عموي پيغمبر رفت و گفت: با ما بيرون بيا تا به وسيله تو از خداوند متعال طلب آب نماييم. عباس گفت: بايد صبر نمود تا وسيله آن مهيا شود. آنگاه به بني هاشم خبر داد که لباس پاک پوشيده و بوي خوش نيز استعمال کنند. سپس امام علي(عليه السلام) در جلو و امام حسن(عليه السلام) در سمت راست و امام حسين(عليه السلام)در سمت چپ و بني هاشم در پشت سر آن ها حرکت کردند. جناب عباس به عمر گفت: کس ديگري را با ما نفرست. آن ها رفتند تا به مصلي رسيدند و جناب عباس دست به دعا برداشت. جابر نقل مي کند که هنوز دعا تمام نشده بود که ابرها به حرکت در آمد و باران باريدن گرفت. امام بخاري نيز در صحيح خود از عمر چنين نقل مي کند: «پروردگارا! ما به واسطه عموي پيغمبرمان به تو متوسل شديم تا باران به ما عطا کني. پس خداوند به آن ها باران عطا کرد(1)». ابن ابي الحديد نيز در جلد دوم شرح نهج البلاغه خود نقل مي کند: خليفه با عموي پيغمبر جهت استسقا بيرون رفتند. خليفه عمر در محل استسقا گفت: «پروردگارا! ما به واسطه عموي پيغمبرت و البته اجدادش و بزرگان آن ها به سوي تو متوسل شديم. پس مقام پيغمبرت را در عموي او حفظ فرما; چون او ما را دلالت نموده که از درگاه با عظمت تو طلب شفاعت و استغفار نماييم(2)».
2 . نذر امامان
در اکثر کتب فقهي شيعيان، فصلي به نام «باب نذر» وجود دارد و تمام رساله هاي مراجع تقليد و فتاواي آن ها بر اين اصل استوار است که نذر، نوعي عبادت است و مانند بقيه عبادات بايد براي خدا باشد. دو شرط «نيت قربه الي الله» و «صيغه نذر» را نيز لازمه آن دانسته اند. اگر يکي از آن دو شرط نباشد، نذر محقق نمي شود و اين دو شرط مکمل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . رفع المناره، ص91 ; شبهاي پيشاور، ص229 «اللّهمَّ إنّا نَتَوسَّلُ إلَيکَ بِعَمّ نَبيّنا فَاسْقنا فَيسقون».
2 . الفايق في غريب الحديث، ج 3، ص115 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 26، ص363 ; تاريخ يعقوبي، ج 2، ص150 ; شبهاي پيشاور، ص229 «الّلهمّ إنا نتقرّب إليک بعمّ نبيّک و قفية آبائه و کبر رجاله... فاحفظ اللهمّ نبيّک في عمّه فقد دلونا به إليک مستشفعين و مستغفرين».
يکديگرند. نيت نذر مانند بقيه عبادات بايد براي خاطر خدا و رضايت او باشد. اين نکات
در تمام رساله هاي عمليه فقهاي شيعه به وضوح آمده است. بنابراين در اداي نذر، نيت براي غير خدا حتي نيت پيغمبر و امامان و آل محمد متصور نبوده و باطل کننده نذر است.
از آنجايي که تمام شيعيان بر اين اعتقادند که اگر کسي «آل محمد» را خداي خود يا آن ها را شريک در ذات و صفات و افعال خدا بداند، قطعاً مشرک است پس نيت آن ها نمي تواند براي غير خدا باشد.
اما شرط دوم که صيغه نذر باشد متمم شرط دوم و تثبيت کننده شرط اول است. بدين معنا که نذر کننده بايد در موقع نذر صيغه بخواند و چنانچه نام خدا در آن صيغه نباشد صيغه نذر جاري نمي شود. مثلاً کسي که روزه نذر مي کند بايد بگويد: «براي خدا روزه مي گيرم».
بنابراين شيعيان معتقدند که هم نيت نذر و هم صيغه نذر هر دو تأکيد بر انجام نذر براي خدا دارند و بايد براي رضاي خدا باشد، ولي نذر کننده در مصرف نذر خود مختار است. مثلاً نذر مي کند که گوسفندي را براي خدا در حرم فلان امام يا امامزاده بکشد. حال مي تواند آن را به فقرا بدهد يا اطعام کند و يا به هيئت و عزاداران آن امام و امام زاده بدهد. يا مثلاً نذر مي کند تا پول يا لباسي را به اهالي يا فقرا يا عالم يا سيدي از اولاد رسول الله بدهد. چون هم نيت و هم صيغه نذر هر دو تأکيد بر انجام نذر براي خدا دارند، لذا هيچ اشکالي بر آن وارد نيست. حال اگر بعضي افراد از اين اصل عدول نمايند، نمي توان عمل آن ها را به کل شيعيان تعميم داد و اصول مسلم شيعه را خدشه دار نمود.
3 . اگر از شيعيان عبارات و اصطلاحاتي چو «يا علي ادرکني»، «يا حسين ادرکني» و «يا مهدي ادرکني» شنيده مي شود، معناي آن «يا علي الله ادرکني»، «يا حسين الله ادرکني» و «يا مهدي الله ادرکني» نيست، بلکه چون دنيا دار اسباب است(1) و شيعيان آن خاندان جليل القدر را وسيله و اسباب نجات مي دانند، لذا به وسيله آن ها به خداي متعال توجه مي جويند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الصحيح من السيره، ج 4، ص87 ; تفسير الميزان، ج 2، ص40 ; شبهاي پيشاور، ص218 «أبي الله أن يجري الأمور إلاّ بأسبابها»...
...............................................................................................................................
به هر حال توجه مستقل ما در طلب حوايج و دفع مشکلات نسبت به ذات يگانه پروردگار همچنان محفوظ است. همانطور که در قرآن مجيد آمده است } يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ{; اي اهل ايمان تقواي خدا را پيشه کنيد و با «وسيله» به درگاه با عظمت پروردگار برويد(1)».
از آنجايي که شيعيان، آل محمد سلام الله عليهم اجمعين را عباد الله الصالحين و واسطه فيض از مبدأ فياض مي دانند، بنابراين توسل به آن ها را بر حسب دستور رسول گرامي اسلام لازم مي دانند. براي صحت اين ادعا نيز مي توان به علماي اهل سنت، نظير ابن ابي الحديد معتزلي استناد نمود. او در جلد چهارم شرح نهج البلاغه خود، خطبه حضرت زهرا(عليها السلام) درباره غصب فدک در حضور مهاجر و انصار را چنين نقل مي کند: «خدايي را حمد مي کنم که از پرتو نور عظمتش اهل آسمان ها و زمين بندگي مي کنند و هدف تمام وسايل، ذات اقدس اوست و ما در ميان خلق «وسيله» هستيم(2)».
«حديث ثقلين» دليل محکم و مطمئن ديگري مبني بر جواز توسل و تمسک به آل محمد و اهل بيت رسالت است که حتي جماعت اهل سنت، مثل ابن حجر مکي در صواعق محرقه صحت آن را تأييد مي کنند. رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) در اين حديث مي فرمايد: «به درستي که در ميان شما دو چيز گرانبها مي گذارم. يکي از آن ها کتاب خدا (قرآن مجيد) و ديگري اهل بيت من است. پس هر کس که به آن ها توسل و تمسک جويد، قطعاً نجات خواهد يافت. هر کس از آن دوري نمايد به تحقيق هلاک خواهد شد، و پس از من، هر کس که توسل و تمسک به آن ها جويد هرگز گمراه نخواهد شد(3)».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مائده (5): 35
2 . سقيفه و فدک، ص100 ; صحيفة الزهرا(عليها السلام)، ص270 ; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص211 ; شبهاي پيشاور، ص219 «و احمدوا الله الّذي لعظمته و نوره يبتغي من في السموات و الأرض إليه الوسيلة و نحن وسيلته في خلقه...».
3 . المعيار و الموازنه، ص322 ; سنن الکبري، ج 5 ، ص130 ; جامع الصغير، ج 2، صص156 و 157 ; فتح الباري، ج 11، ص333 و 408 ; شبهاي پيشاور، ص225 «إِنِّي تَارِکٌ فِيکُمُ الثَّقَلَيْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، مَنْ تَوسل (تمسّک) بِهِما فَقَد نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنهُما فَقَد هَلَکَ ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً(بعدي)».
«حديث سفينه» سند محکم ديگر شيعيان در توسل به اهل بيت و آل محمد است که بيش از صد نفر از بزرگان اهل سنت، از جمله مسلم بن حجاج، احمد بن حنبل، جلال الدين سيوطي، فخر رازي، ثعلبي و محمد بن شافعي در کتب خود ثبت نموده اند که رسول الله(صلي الله عليه وآله) فرمود: «به درستي که مثل اهل بيت من در ميان شما به سان کشتي نوح است. هر کس که بر آن کشتي سوار شد نجات يافت و آنان که از سوار شدن امتناع کردند هلاک گشتند(1)». امام محمد بن ادريس شافعي آن را به شعر در آورده است و مي توان آن را در کتاب علامه فاضل عجيلي به نام «ذخيرة المآل» يافت.
بنابراين با بررسي موارد فوق مي توان دريافت که شيعيان بنابر دستور پيامبر خود به خاندان ايشان توسل مي جويند.
هم چنين با دقت و توجه به دعاي شيعيان درباره چگونگي توسل نمودن به معصومين، به وضوح مشاهده مي گردد که ائمه معصومين را يکي يکي مخاطب قرار داده و به آن ها گفته مي شود «يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَي خَلْقِهِ يَا سَيِّدَنَا وَ مَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَي اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ» و سپس آن ها را نام مي برند و مي گويند «اي سيد و مولاي ما»، به وسيله شما به سوي خداي متعال توسل مي جوييم و طلب شفاعت مي کنيم. اي کسي که نزد خداي بزرگ آبرومند هستيد...» تا آخر که عموم خاندان رسالت را مخاطب قرار مي دهند. در خطاب به آن ها گفته مي شود «اي حجت خدا بر خلق». ملاحظه مي شود که در همه جا نام مبارک پروردگار است و در هيچ جا براي او شريکي قرار داده نشده است.(2)
از طرف ديگر رفع کامل شبهه به اصل شفاعت باز مي گردد. خلاصه بحث اين که با توجه به آيه مذکور (مائده 35) اصل مسأله وسيله يا شفاعت در آيات ديگر قرآن پذيرفته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مجمع الزوايد، ج 9، ص168 ; کنز العمال، ج 12، ص98 ; تفسير ابن کثير، ج 4، ص13 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص443 ; شبهاي پيشاور، ص227 «إنّما مثل أهل بيتي فيکم کمثل سفينة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک».
2 . به دعاي توسل در مفاتيح الجنان مراجعه شود.
شده، } مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ{،(1) } ما مِنْ شَفِيع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ{،(2)} يَوْمَئِذ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ{،(3) } وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضي{.(4)
منتهي مطلب اين است که آيات شفاعت (مانند آيات علم غيب) ابتدا شفاعت را به خود خداوند نسبت مي دهند. در دسته بعد براي غير خدا اثبات مي کند و آن را مقيد به اذن و مشيت خود مي کند، يعني هيچ موجودي استقلال در شفاعت ندارد. ولي شفاعت کننده و شفاعت شونده و اصل شفاعت شرايطي دارد که مورد رضايت و اذن خداوند باشد (} وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضي{ انبياء 28)(5)، در روايات اهل سنت نيز شفاعت مورد تأييد قرار گرفته شرح نووي، صحيح بخاري ج 4، کتاب توحيد باب 24 ص 392(6)، آنگاه که اصل شفاعت ثابت مي شود، حق شفاعت پيامبران و ائمه معصومين از احاديث زيادي از جمله حديث مذکور سفينه ثابت مي شود که در کتب فريقين آمده است «ان تمسکتم به لن تضلوا بعدي».(7)
علاوه بر ائمه، دسته هاي ديگري حق شفاعت دارند از جمله 1 ـ فرشتگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بقره: 255
2 . يونس: 3
3 . طه: 109
4 . انبياء: 28
5 . براي تفصيل بيشتر رجوع شود به الميزان ج 1، ص158. تفسير موضوعي قرآن آية الله جوادي آملي، ج5 ، ص117
6 . نووي در شرح صحيح مسلم به نقل از قاضي عياض: مذهب اهل سنت بر جواز شفاعت است عقلا و بر وجوب شفاعت است نقلاً، زيرا هم آيات تصريح دارد و هم اخبار صحيح.... تنها خوارج و گروهي از معتزله شفاعت را نپذيرفته اند و شفاعت پنج قسم است
1 ـ شفاعت پيامبر براي سرعت در حساب.
2 ـ شفاعت پيامبر براي ادخال به بهشت.
3 ـ شفاعت براي نجات از آتش
4 ـ شفاعت براي اهل آتش.
5 ـ شفاعت براي ترفيع درجه اهل بهشت. ر.ک. بحار الانوار ج 8 ص61
7 . صواعق محرقه 89 و 90، از امام احمد بن حنبل و طبراني و مسلم نقل قول نموده که ان لحديث التمسک بالثقلين طرقاً کثيره وردت عن نيف و عشرين صحابياً (بيش از 20 نفر صحابي نقل کرده اند)
2 ـ شهدا 3 ـ علما 4 ـ خويشاوندان 5 . همسايگان 6 . مؤمنين 7 ـ مجاهدان 8 ـ صديقين 9 ـ اطفال سقط شده 10 ـ قران کريم 11 ـ و از همه مهمتر خود خداوند که همه شفاعت، با اذن و رضايت اوست. يادآوري اين نکته ضروري است که به نص قرآن شهدا زنده اند و ائمه افضل بر شهدا هستند. بطريق اولي نزد خداوند رزق دارند و همان طور که پيامبر در حال حيات (64 نساء) حق شفاعت دارد، همه دسته هاي مذکور مي توانند بعد از وفات حق شفاعت داشته باشند.
تفاوت ديدگاه توحيدي اسلام با ديدگاه بت پرستان در مورد شفاعت اين است که بت پرستان براي بت هاي خود حق شفاعت بالاستقلال قائل بودند و حق شفاعت به آن ها تفويض شده است. ولي همانطور که گذشت در اسلام شفاعت به نحو عدم استقلال به اذن و رضايت خدا براي گروهي که ذکر شد و از آيات و روايات نتيجه مي شود فقط امکان پذير است } هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ{(1).
وهابيان به پيروي ابن تيميه درباره شفاعت نظراتي دارند که با همه مذاهب اسلامي متفاوت است. آن ها با اين که اصل شفاعت را پذيرفته اند ولي مي گويند حق نداريم درخواست شفاعت از پيامبر و ديگران داشته باشيم بلکه بايد از خدا بخواهيم که او پيامبر را در حق ما شفيع گرداند و اين خلاف صريح قرآن است. } يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا{،(2)} وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ{(3)... که گذشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . يونس: 18
2 . يوسف: 97
3 . نساء: 64 و محمّد(صلي الله عليه وآله) : 19
بوسيدن ضريح ائمه و خواندن نماز زيارت در حرم امامان
پرسش: آيا خواندن نماز زيارت در حرم امامان، يا بوسيدن ضريح و قبور ائمه، سزاوار يک موحد مسلمان است و اين گونه اعمال مرده پرستي و شرک نمي باشد؟
پاسخ: با پرسش چند سؤال که پاسخ روشني دارند به تشريح و پاسخگويي سؤال فوق خواهيم پرداخت.
آيا به هنگام عيادت بيماران يا ملاقات زندانيان، بردن هديه اي چون کتاب، دسته گل، ميوه و يا چند کمپوت کار ناپسندي است؟
آيه به هنگام ديدار دوست، بردن هديه اي هر چند کوچک، کار زشتي بوده و نشانه اي از شرک در آن است؟
آيا در هنگام ملاقات و ديدار يکي از عزيزاني که مدتي است او را نديده ايد، روبوسي و مصافحه نشانه پرستش آن فرد مي باشد و کار زشت و ناپسندي است؟
در کتب اخبار و روايات، بابي تحت عنوان «ثواب هديه دادن به مؤمن» وجود دارد و رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) هم بر آن سفارش نموده اند. بنابراين زماني که شخصي به ديدار و ملاقات کسي مي رود، هديه بردن او نشانه اي از انسانيت اوست و از نظر اسلام نيز مستحب مؤکّد است. حال هنگامي که به ديدار يکي از دوستان يا بستگان متوفي خود مي رويد، چه هديه اي مي توان برايش برد؟ آيا مي توان باز همان گل، کتاب، کمپوت و ميوه را براي او برد؟ يا اين که با قرآن خواندن، صلوات فرستادن، دعا کردن، ذکر و نماز خواندن و... برايش خيرات مي فرستيد؟ به دليل آشکار و واضح بودن پاسخ اين سؤال، توصيه شده است تا براي ارواح والدين و مؤمنين نماز هديه نماييد. نماز هديه بايد دقيقاً ويژگي بقيه نمازهاي يوميه را داشته باشد و عيناً مانند آن ها باشد، يعني هم قربه الي الله و هم رو به قبله باشد. در حال خواندن چنين نماز هديه اي با شرايط فوق، چه نشانه اي از شرک مي توان يافت؟! بر اين اساس است که پيشوايان ديني تأکيد نموده اند که زائرين
پس از زيارت ائمه، دو رکعت نماز قربه الي الله خوانده و ثوابش را نثار روح آن ها نمايند.
به دنبال علاقه وافر شيعيان به اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) طبيعي است اگر شيعه بخواهد نسبت به کسي شرک ورزد و يا درباره او غلو نمايد لاجرم بايستي اين کار را براي اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) از همه بيشتر و شديدتر انجام دهد. بنابراين پس از بررسي آداب زيارت آن امام، چنانچه آثار شرک در زيارت نامه امام علي(عليه السلام) وجودنداشته باشد، منطقي است که در زيارت نامه بقيه ائمه که اولاد او مي باشند نيز آثار شرک وجود نداشته باشد.
در آداب زيارت ايشان آمده است: چون به خندق کوفه رسيدي بگو «الله أکبر أهل الکبرياء و المجد و العظمة الله أکبر أهل التکبير و التقديس...» و چون به دروازه نجف رسيدي بگو } الْحَمْدُ للهِِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللهُ...{ و چون به در ورودي صحن مطهر رسيدي بخوان «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ...» و وقتي که به بقعه مبارکه رسيدي بخوان «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ...». سپس زيارت هاي گوناگون ديگري که شامل سلام بر پيامبر و اميرالمؤمنين(عليه السلام)است را بخواند. پس از اتمام زيارت نامه، دو رکعت نماز به عنوان هديه براي آن امام بخواند. نماز هم بايد با همان ويژگي فوق و با نيت تقرب به خدا و رو به قبله باشد. پس از فراغت از نماز و در تعقيبات نماز، اين دعا را بايد بخواند «پروردگارا دو رکعت نماز به سوي سيد و مولاي خود، ولي تو و برادر رسول تو، اميرالمؤمنين علي ابن ابي طالب(عليه السلام)هديه نمودم...(1).»
تا آنجا که ميگويند: خدايا براي تو نماز و رکوع و سجده کردم زيرا براي غير تو نماز و رکوع و سجود جائز نيست که خدائي غير از تو نيست...
آيا زيارت نامه اي که از آغاز تا فرجامش ذکر است و حمد و ستايش خدا و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . المزار، ص50 ; تاريخ بغداد، ج 4، ص468 ; شبهاي پيشاور، ص246 «اللهم إني صليت هاتين الرکعتين هدية مني إلي سيدي و مولاي وليک و أخي رسولک أمير المؤمنين و سيد الوصيين علي بن أبي طالب صلوات الله عليه و علي آله اللهمّ فصلّ علي محمّد و آل محمّد و تقبّلها منّي و أجزني علي ذلک جزاء المحسنين، اللهمّ لک صلّيت و لک رکعت و لک سجدت وحدک لا شريک لک لأنّه لا تکون الصلاة و الرکوع و السجود إلاّ لک لأنّک أنت الله لا إله إلاّ أنت».
وحدانيت حق و شهادت به رسالت محمد(صلي الله عليه وآله)، اگر علي(عليه السلام) را عبد صالح خدا بخواند
شرک است؟! بايد گفت نه تنها شرک نيست که توحيد محض است؟!
اما درباره بوسيدن ضريح و قبور ائمه که بسياري از مخالفان شيعه آن را حمل بر سجده مي کنند بايد گفت: اولاً «اعمال هر کسي در گرو نيت او مي باشد(1)». ثانياً بوسيدن ضريح و قبور ائمه به قصد سجده بر آن ها نيست بلکه براي اظهار شدت و کثرت علاقه و محبت به آن ها است. بنابراين، اين کار به منزله تکريم و تعظيم آن ها است و هيچ شيعه اي به قصد و نيت خدا بودن يا شريک براي خدا قرار دادن، هرگز اين چنين بر روي خاک نمي افتد(2). اگر اينگونه اعمال شرک و کفر مي بود پيامبران گذشته چنين کارهايي را انجام نمي دادند. همانطور که مي دانيد قبلاً در زمان حضرت يوسف و يعقوب(عليهما السلام) که هر دو پيامبر الهي بوده اند، اينگونه کارها انجام مي شده است. قرآن مجيد مي فرمايد: } وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا{; پدر و مادر را بر تخت نشاندند و آنگاه به خاک افتادند و او را سجده نمودند. در آن هنگام يوسف به پدرش گفت: اين تعبير خوابي است که قبلا ديده ام و پروردگار آن خواب(3) را محقق گردانيد(4)». در مقابل اين عمل نه حضرت يوسف و نه پدرشان حضرت يعقوب آن ها را منع نکرده اند.
سجده روي خاک يا تربت حضرت سيد الشهدا(عليه السلام) سجده براي خداست نه سجده به خاک، همانند سجده فرشتگان به آدم که اطاعت خداوند و انجام فرامين او بودند. آنکه آدم در برابر خدا قرار گرفته و به جاي خداوند به او سجده شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح سنن النسائي، ج 7، ص242 ; فتح الباري، ج 1، ص9 «إنّما الأعمال بالنّيات».
2 . هر چند شايسته نيست با چنين حالتي که مخصوص خداي متعال است در برابر و مقابل غير خدا و بدون نيت قرار گيرد.
3 . در ابتداي همين سوره خبر مي دهد که يوسف به پدرش گفت: خواب ديده ام که آفتاب و ماه و يازده ستاره مرا سجده مي کردند. حضرت يعقوب چنين تعبير کرد که به زودي به مقام بزرگي خواهي رسيد و پدر و مادر و يازده برادر تو را تعظيم خواهند کرد.
4 . يوسف (12): 100
آيا مي توان گفت که آن دو پيامبر الهي و نيز ملائکه مشرک بوده اند و فقط ابليس موحد بوده است؟ سجده بر آدم به نص صريح قرآن توحيد محض و به فرمان الهي بوده است.
اما درباره بوسيدن و لمس کردن در و ديوار و ضريح معصومين و امام زاده ها و اشياي متعلق به آنان بايد گفت: اين کار نه تنها بدعت و حرام نيست بلکه به دليل متبرک بودن آن ها ريشه در رفتار پيامبران پيشين نيز دارد. در قرآن مجيد آمده است که وقتي حضرت يوسف خود را به برادرانش معرفي نمود و آن ها را مورد عفو و بخشش قرار داد، به آن ها گفت: } اِذْهَبُواْ بِقَمِيصِي هَذَا فالقُوهُ عَلَي وَجْهِ أبِي يَأتِ بَصِيراً{; پيراهنم را با خود نزد پدرم ببريد و بر صورتش افکنيد تا ديدگانش بينا گردد(1)». سپس در جاي ديگري از همين سوره آمده است: } فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً{; چون مژده دهنده نزد پدر آمد، پيراهن را بر صورت پدر افکند و يعقوب بينايي خود را بازيافت.(2)»
آيا مي توان رفتار اين دو پيامبر الهي ـ يوسف صديق که توصيه به ماليدن پيراهن بر چشمان پدرش نموده و يعقوب که آن را انجام داده است ـ را شرک به خدا و حرام دانست؟ آن هم داستاني که از زبان قرآن مجيد نقل شده است؟
علاوه بر اين، در صحيح بخاري از عبدالله بن عمر نقل شده است که: «پيامبر را در حالي ديدم که حجرالاسود را لمس مي کرد و مي بوسيد(3)». بر همين مبنا است که کليه مسلمين جهان به هنگام زيارت خانه خدا، براي لمس کردن و بوييدن حجرالاسود مدتها به صف مي ايستند.
حال که بوسيدن سنگ حجرالاسود و لمس کردن پيران يوسف و ماليدن بر چشم مجاز مي باشد، بديهي است که مي توان در و ديوار و ضريح امامان را لمس نمود و بوسيد، زيرا تفاوتي بين اشيا (از جهت متبرک بودن آن ها) وجود ندارد؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . يوسف (12): 93
2 . يوسف (12): 96
3 . مسند احمد، ج 1، صص16 و 26 ; صحيح بخاري، ج 2، ص160 «رأيت رسول الله يستلمه و يقبّله».
بايد توجه داشت بوسيدن قبور ائمه از روي «محبت» است نه از روي «عبوديت»، و آيا هرکسي را از روي محبت بوسيدند، عبادت کرده اند؟!! مانند بوسيدن فرزند، بوسيدن عکس و يا وسائلي که يادگار فرزندي است که به مسافرت رفته و يا از دنيا رفته، شرک است.
احمد بن حنبل در مسند (ج6، ص76) و ابن شبه در تاريخ مدينه (ج1، ص90) از عايشه نقل مي کند: پيامبر رفتند و بازگشتند سؤال کردم کجا بوديد؟ فرمود: به من امر شد به بقيع بروم براي آن ها دعا کنم و بر آن ها نماز بخوانم.
نظريه ي علماي اهل سنت درباره ي تبرّک، مس منبر و قبر پيامبر و صالحان
پرسش: نظر علماي اهل سنّت در باره تبرک و مس منبر و قبر پيامبر و قبور صالحين چيست؟
پاسخ:
1 . عبدالله فرزند احمد بن حنبل مي گويد از پدرم سؤال شد که مس منبر رسول الله و تبرک به آن و بوسيدن قبر شريف به قصد ثواب چه حکمي دارد؟ پدرم گفت اشکالي ندارد.(1)
2 . رملي شافعي: تبرک به قبر پيامبر و يا علما و يا اوليا جائز است و بوسيدن و استلام آن اشکالي ندارد.(2)
3 . محب الدين طبري شافعي: بوسيدن قبر و دست گذاشتن بر روي آن جايز است و سيره عمل علماء و صالحان بر آن است.(3)
4 . عسقلاني مي گويد: در زمان عمر مردم گرفتار قحطي و خشکسالي شدند، يکي از اصحاب پيامبر به قبر پيامبر متوسل شد، گفت يا رسول الله استسق لأمّتک فانّهم قد هلکو.(4)
5 . دانشمنداني چون ابن حيان، ابن خزيمه، ابو علي خلال، شيخ الحنابله در زمان گرفتاري به قبور اهل بيت پيامبر متوسل مي شدند.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . وفاء الوفا، ج4، ص1414
2 . کنز المطالب، ص219
3 . اسني المطالب، ج1، ص331
4 . فتح الباري، ج2، ص557
5 . کتاب الثقات، ج8 ، ص456، تهذيب التهذيب، ج7، ص339، تاريخ بغداد ج1، ص120
دلايل زيارت اموات و پيشوايان و دعا براي آن ها
پرسش: چرا شيعيان به زيارت اموات و پيشوايان خود، مي روند و دعا مي کنند و با آن ها صحبت مي کنند؟
پاسخ: يکي از عقايد محکم و استوار الهيون که آن ها را از ماديون متمايز مي سازد، اعتقاد به حيات جاودان پس از مرگ و بقاي روح پس از فناي جسم مي باشد. بر اساس اين اعتقاد، جسم و بدن افراد از بين مي رود ولي در عالم برزخ، روح و نفس آدمي در قالبي ديگر و بسيار لطيف تر زنده خواهد ماند. هر کس بر اساس اعمالش در دنيا، از نعمات الهي متنعم و يا معذب خواهد بود. استناد ما به آيات قرآني است که شهدا را زنده خطاب مي کند و آن ها را متنعم به نعمات الهي مي داند. خداوند در قران کريم مي فرمايد: } وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ{; گمان نکنيد که کشته شدگان در راه خدا مرده اند بلکه آن ها زنده و نزد خداي خود روزي مي خورند(1)». به ويژه در ادامه همين آيه، حالت عمومي تري را بيان کرده و مي فرمايد: } وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ{; به مؤمناني که به شهدا نپيوسته اند مژده دهيد که در پس آن ها خواهند آمد (براي آخرت خواهند شتافت) و از مردن نهراسند و غمگين و ناراحت نباشند(2)». با توجه به آيات قرآني، آيا مي توان شهدا و مؤمنين را مرده پنداشت؟ واضح است که پاسخ منفي است و در حقيقت آن ها زنده اند. اما آيا زنده بودن اين اشخاص، فقط منحصر و محدود به روزي خوردن و ارتزاق آن ها است و ساير ويژگي هاي زندگان را ندارند؟ آيا زنده بودن آن ها فقط به دهان و دندان داشتن براي خوردن است، ولي گوش و زبان براي شنيدن و جواب دادن ندارند؟ يقيناً اينگونه نيست، چون زنده اند، قادر به شنيدن و حرف زدن هم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . آل عمران (3): 169
2 . آل عمران (3): 170
مي باشند; منتهي گوش هاي ما قادر به شنيدن صداي آن ها نيست.
به دلايل فوق و بر اساس اعتقاد شيعيان، امامان، صالحين و شهدا زنده اند و ما در مقابل قبور آن ها ايستاده و با آن ها سخن مي گوييم. براي آن ها دعا، قرآن و نماز مي خوانيم و حاجات خود را به واسطه مقام، ارج، قرب و عزتي که نزد پروردگار دارند با آن ها در ميان گذاشته تا آن ها نزد خدا شفاعت کنند و براي ما دعا کنند تا خداوند به ما نيز توجه نمايد. اما اجابت اين حوايج بستگي به اراده ذات حق تعالي دارد. بي جهت نيست که در زيارت حضرت سيد الشهدا امام حسين(عليه السلام) آمده است: «شهادت مي دهم که کلام مرا مي شنوي و جواب مرا مي دهي(1)» يا در خطبه 83 نهج البلاغه آمده «اين مطلب را از خاتم النبيين(صلي الله عليه وآله)بگيريد که او فرموده است: هر کس از ما بميرد در حقيقت مرده نيست و هر کس که به ظاهر بپوسد در حقيقت پوسيده نيست(2)».
بنابراين، ايستادن شيعيان در مقابل قبور ائمه معصومين و خاندان رسالت، ايستادن در مقابل قبور اموات و حرف زدن با مردگان نيست، بلکه به دليل اعتقاد به توحيد و خدا پرستي بر اين باورند که در مقابل احيا و زندگاني ايستاده و با زندگان صحبت مي کنند. نمونه صحبت با اهل قبور در سيره اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) وجود دارد (حکمت 13 نهج البلاغه).
در سنن الکبري نقل شده «انّ فاطمة کانت تزور قبر عمّها حمزة کلّ جمعة، فتصلّي و تبکي عنده».(3)
فاطمه زهرا هر جمعه به زيارت قبر عمويش حمزه مي رفت و آنجا نماز مي خواند و گريه مي کرد.
عايشه به زيارت قبر برادرش عبد الرحمان در مکه مي رفت. او در حبشه وفات کرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار الانوار، ج 48، ص180 ; المزار، ص97 ; شبهاي پيشاور، ص256 «أشهد أنّک تسمع کلامي و تردّ جوابي».
2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 6 ، ص379 ; شبهاي پيشاور، ص256 «أيّها النّاس خذوها من خاتم النبيين(صلي الله عليه وآله) أنّه يموت من مات منّا و ليس بميت و يبلي من بلي منّا و ليس ببال».
3 . سنن الکبري، ج4، ص132
و در مکّه دفن شد.(1)
پيامبر(صلي الله عليه وآله) در عمره حديبيه قبر مادرش آمنه را زيارت کرد و گريه زيادي کرد که همه گريستند.(2)
اين احاديث با سند قوي مجوزي بر استحباب زيارت اهل قبور براي زنان نيز هست چون حديث اول از فريقين به سند صحيح رسيده و فعل حضرت فاطمه(عليها السلام) حجت مي باشد.
ابن حِبّان از علماي اهل سنت متوفي 350 هـ صاحب کتاب ثقات مي گويد: بارها به زيارت قبر علي بن موسي الرضا رفتم در مدتي که در طوس بودم هر وقت مشکلي برايم عارض مي شد به زيارت قبر آن حضرت مي رفتم و از خدا مي خواستم که مشکلم را حل کند و الحمد لله مشکل بر طرف مي شد بارها امتحان کردم و نتيجه گرفتم.(3) ابن خزيمه از اهل تسنن است. شاگردش محمد بن مؤمل مي گويد: همراه استادم ابن خزيمه و جمعي از اساتيد به زيارت امام رضا در طوس مي رفتم. استادم در مقابل مرقد چنان تواضع مي کرد که همه در شگفت بوديم.(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در مصنف عبد الرزاق جلد 3 ص570 و معجم البلدان، ج2، ص214
2 . مسند أحمد، ج6، ص76، تاريخ مدينه ابن شبه، ج1، ص94
3 . ثقات، ج8 ، ص456
4 . تهذيب التهذيب، ج7، ص339
نخستين کسي که از زيارت قبر پيامبر جلوگيري کرد
پرسش: اولين کسي که از زيارت قبر پيامبر جلوگيري کرد چه کسي بود؟
پاسخ: روزي مروان حکم ديد که شخصي صورت خود را بر قبر پيامبر گذاشته است، با شتاب به سوي او آمد و گردن او را گرفت، از جاي بلند کرد و گفت: مي داني چه مي کني؟ منظور وي اين بود که چرا به زيارت سنگ و کلوخ آمده اي! زائر که ابوايوب انصاري از صحابه پيامبر بود گفت: آري، خوب مي دانم که چه مي کنم، من هرگز به زيارت سنگ نيامده ام، بلکه به زيارت پيامبر آمده ام. از رسول الله(صلي الله عليه وآله) شنيدم که فرمود بر دين خدا گريه نکنيد، اگر متوليانش اهل بودند، و آنگاه که نا اهلان بر آن حکم راندند برايش بگرييد. حاکم و ذهبي حديث را صحيح مي دانند.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . حاکم نيشابوري متوفي 405 در مستدرک، ج4، ص560
دلايل کفر يزيد و لعن بر او
پرسش: چرا شيعيان يزيد را کافر، فاسد و ملعون مي دانند؟ در صورتي که خال المؤمنين معاويه (که خود منصوب عمر و عثمان ـ خلفاي دوم و سوم ـ در امارت شام بود)، او را به خلافت منصوب نمود. يزيد از خطاي خود که کشتن نوه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) بود، پشيمان شد، توبه کرد و خدا نيز او را بخشيد.
پاسخ: اين استدلال که يزيد چون به وسيله اسلاف خويش يعني معاويه منصوب شده است پس بايد بر حق باشد و مسلمين نيز تسليم وي گردند و او را کورکورانه اطاعت نمايند، معقول و منطقي نمي باشد. زيرا اگر اين روش انتصاب خلفاي مسلمين، دليل منطقي و معقولي مي بود بايد در تعيين خليفه اول از همين شيوه استفاده مي شد و او را به صورت شورايي انتخاب نمي کردند.
اما استدلال دوم که انتصاب معاويه به وسيله خلفاي قبلي، دليل بر حقانيت او مي باشد با همين روش مي توان او را نالايق و غاصب خلافت ناميد; چون خليفه بعدي يعني علي(عليه السلام)او را از امارت شام عزل نمود، اما او به جنگ خليفه چهارم برخاست و حکومت اسلامي را متزلزل ساخت.
از طرف ديگر با قرارداد صلح با امام حسن(عليه السلام) معاويه بر اريکه قدرت تکيه زد و يکي از بندهاي قرار داد عدم تعيين وليعهد از طرف معاويه بود، لذا حکومت يزيد از چند جهت نامشروع بود و معاويه در چند جا به آن اقرار کرده بود.
از نظر شيعيان، خليفه و امام بايد اولاً معصوم باشد و ثانياً از جانب خداي متعال منصوب گردد تا واجب الاطاعه باشد. از آنجايي که نه يزيد و نه معاويه داراي چنين ويژگي هايي نبودند، بنابراين خلافت آن ها بر حق نبوده و در نتيجه از جانب خداي متعال و رسولش نيز نمي باشد.
اما در مورد قتل نوه رسول الله(صلي الله عليه وآله): کشتن بدون تقصير پاره تن پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) يعني همان کسي که پيغمبر درباره او فرموده است «حسين از من است و من از حسين
مي باشم(1)» به همراه 72 تن از کوچک و بزرگ اين خاندان و اسارت زن و بچه و نواميس آن ها، فقط يک خطا و لغزش قابل توبه نبوده، بلکه از معاصي کبيره غير قابل آمرزش است. هر چند بايد خاطرنشان ساخت که گناهان يزيد تنها منحصر به شهادت خاندان پيامبر نيست، زيرا او به وفور و آشکارا مرتکب گفتار و کردار کفرآميز بسياري شده است. براي مثال سگ باز و دايم الخمر بوده است. به طوري که ابتدا جام شراب را به سگ مي داده و سپس نيم خورده سگش را مي نوشيده است. حتي اکثر علماي اهل سنت(2) به اين ويژگي هاي زشت و ناپسند يزيد معترفند. ابوالفرج ابن جوزي در کتاب خود به نام «الرد علي المتعصب...» همه اشعار و گفتار يزيد را ثبت کرده و مثلاً يزيد مي گويد: «هر چه هست همين دنياست و غير از اين عالم، عالم ديگري وجود ندارد. پس دست از نعمت ها و لذت هاي اين دنيا بر نداريد». در جاي ديگر آورده است «برخيزيد و پياله ها را برگيريد و به ساز و آواز گوش فرا داده، از شراب ناب استفاده کنيد و خرافات دين را کنار بگذاريد. آن چنان آواز مرا بخود جلب کرده که آنرا با صداي اذان تعويض نمي کنم و پيرزنهاي خواننده را با حوريان بهشتي معاوضه نمي کنم.» حتي ابن جوزي در کتاب خود آورده است: هنگامي که اسراي کربلا را به شام آوردند، يزيد دو بيتي زير را سرود: «وقتي محمل اسراي آل رسول ظاهر شد کلاغي قارقار مي کرد (در عرب صداي کلاغ نحس است و به فال بد مي گيرند)، يزيد خطاب به کلاغ گفت: اي کلاغ تو چه بخواني و چه نخواني من طلب خود را از پيغمبر گرفتم(3)». اين سخن يزيد کنايه از آن است که نزديکان و بستگانم را در جنگ هاي احد و بدر و حنين کشتند، من هم تلافي کرده و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . العمده، ص406 ; مسند احمد، ج 4، ص172 ; سنن ابن ماجه، ج 1 ص51 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، صص34، 38، 91، 207، 208 و 283 ; سنن التدمذي، ج 5 ، ص324 ; شبهاي پيشاور، ص532 «حسينٌ مِنّي أنا مِنْ حُسَين».
2 . به جز غزاري و دميري.
3 . جواهر المطالب في مناقب الامام علي(عليه السلام)، ج 2، ص301 ; لواعج الاشجان، ص218 ; معالم المدرستين، ص155 ; وفيات الائمه (من علماء البحرين والقطيف)، ص455 ; شبهاي پيشاور، ص260
لما بدت تلک الرءوس و أشرقت *** تلک الشموس علي ربي جيرون
صاح الغراب فقلت صح أو لا تصح *** فلقد قضيت من النبي ديوني
فرزندانش را کشتم. به همين مناسبت، مجلس جشن و سروري را ترتيب داده بود و اشعار
زير را قرائت مي کرد. يزيد در آن اشعار، حيات اجداد کافر خودش را که در جنگ هاي فوق به دستور پيغمبر کشته شده بودند، آرزو مي کرد و مي گفت: «اي کاش بزرگان و پيران قبيله من که در جنگ بدر کشته شدند، زاري کردن قبيله خزرج را مي ديدند و از شادي فرياد مي زدند و مي گفتند: اي يزيد! دستت قوي باد که بزرگان آن ها را کشتي و تلافي «بدر» را نمودي تا عدالت برقرار شود. بني هاشم با سلطنت بازي کردند و گرنه، نه خبري از آسمان آمد و نه وحيي نازل شد. اگر انتقام از فرزندان پيغمبر نگيرم، از فرزندان خندف(1) نيستم. با کشتن فرزند علي(عليه السلام) (انتقام خون اجداد خود را از علي(عليه السلام) گرفتيم(2)». زشتي و گناهان يزيد آنقدر زياد و عيان است که حتي اکثر علماي اهل تسنن مثل امام احمد حنبل او را کافر و ملعون دانسته و افرادي چون ابوالفرج ابن جوزي کتاب مستقلي(3)در اين زمينه نوشته اند.
از طرفي حتي کساني چون دميري که از يزيد حمايت کرده و او را خليفه مسلمين دانسته اند، در کتاب «حيات الحيوان» و نيز مسعودي در «مروج الذهب» گفته اند که او ميمون هاي زيادي داشت، لباس هاي حرير و زيبا به تن آن ها مي کرد، گردن بندهاي طلا به گردن آن ها مي آويخت و آن ها را بر اسب سوار مي کرد. بر گردن سگ هاي خود نيز طوق طلا مي انداخت و با دست خود آن ها را شستشو مي داد. با جام طلا به آن ها آب مي داد و خود، نيم خورده سگان را مي خورد. او پيوسته مست و مخمور بود. مسعودي اضافه مي کند: يزيد سيرت فرعوني داشت، لکن فرعون در مردم داري از يزيد عادل تر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . يکي از اجداد يزيد است.
2 . کتاب الاربعين، ص379 ; روضة الواعظين، ص191 ; شرح الاخبار، ج 3، ص252 ; شبهاي پيشاور، ص261
...
لست من خندف إنْ لم أنتقم *** من بني أحمد ما کان فعل
قد أخذنا من عليّ ثارنا *** و قتلنا الفارس الليث البطل»
3 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 3، ص 33; ترجمة الامام الحسين، ص 386 «الرد علي المتعصب العنيد المانع عن لعن يزيد لعنه الله»
بود. به همين دليل سلطنت وي لکه ننگي در تاريخ اسلام است. گناهان او از جمله شرب خمر، کشتن آل رسول الله(صلي الله عليه وآله)، لعن وصي پيغمبر يعني علي ابن ابي طالب(عليه السلام)، آتش زدن و خراب کردن مسجد الحرام و فسق و فجور فراوان بود.
ابن جوزي در تذکره خود مي نويسد: در سال 62 هجري عده اي از مردم مدينه به شام رفتند و پس از مشاهده کفريات و فجايع يزيد به مدينه برگشته، بيعت خويش را با او شکسته، علناً او را لعن و نفرين مي کردند و فرماندارش را از شهر بيرون کردند. پس از آن که يزيد مطلع شد، بلافاصله سپاهي بزرگ و سنگين براي سرکوبي اهل مدينه روانه آنجا کرد. مسلم بن عقبه، سه شبانه روز در آنجا قتل عام کرد. به طوريکه خون در کوچه ها جاري شد و مردم در خون، فرو رفتند. مرقد رسول الله(صلي الله عليه وآله) را خون فرا گرفت و مسجد و قرآن حضرت پر از خون شد. در اين واقعه، شمار کشتگان به ده هزار تن رسيد. بعد از اين واقعه و بر اثر تجاوز لشکريانش، هزار زن بدون شوهر وضع حمل کردند.
جالب اين که اين واقعه را پيغمبر(صلي الله عليه وآله) پيش بيني نموده و بخاري و مسلم در صحيحين خود، علامه سمهودي در «تاريخ المدينه» و امام احمد حنبل در مسند آن را در کنار حديثي از ايشان چنين نقل کرده اند: «کسي که اهل مدينه را از روي ظلم و ستم بترساند، خداي تعالي او را در روز قيامت بترساند و لعنت خدا و ملائکه و تمامي مردم بر او باد. خداوند هيچ عملي را از او قبول نمي کند(1)» و نيز فرموده است: «لعنت خدا بر هر که اهل شهر مرا بترساند(2)». علامه شبراوي شافعي در کتاب خود راجع به لعن يزيد مي گويد: «لعنت خدا بر او و ياران و اعوان او باد(3)». علامه سمهودي از علماي اهل سنت در کتاب «جواهرالعقدين» مي گويد: عموم علماء بر لعن بر قاتلين حسين و کسي که دستور داد و کسي که اجازه داد و کسي که به آن رضايت داد، اتفاق نظر دارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مسند احمد، ج 4، ص55 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 3، ص34 ; البداية والنهايه، ج 8 ، ص244 ; شبهاي پيشاور، ص265 «من أخاف أهل المدينة ظلماً أخافه الله و عليه لعنة الله و الملائکة والناس أجمعين لا يقبل الله منه يوم القيامة صرفاً و لا عدلاً».
2 . شبهاي پيشاور، ص265 «لَعَنَ اللهُ مَنْ أخاف أهل مدينتي»
3 . شبهاي پيشاور، ص265 «فلعنة الله عليه و علي أنصاره و علي أعوانه ـ الاتحاف بحبّ الاشراف»، ص20
عن عائشة قالت رسول الله... يبکي فقلت: ما يبکيک؟ قال: «اِنَّ جبرئيل أراني التربة التي يقتل عليها الحسين فاشتد غضب الله علي من يسفک دمه» و بسط يده فإذا فيها قبضة من بطحاء، فقال: يا عائشة والذي نفسي بيده أنّه ليحزنني فمن هذا من أمّتي يقتل حسيناً بعدي.
از عايشه نقل شده که پيامبر گريه مي کرد. گفتم چرا گريه مي کني؟ فرمود: جبرئيل خاکي که حسين بر آن کشته مي شود را به من نشان داد. پس غضب خدا شدّت دارد بر کسي که خون او را مي ريزد. آنگاه دست مبارک را دراز کرد و مقداري خاک از بطحاء گرفت. فرمود: اي عايشه قسم به کسي که جان من در دست اوست غمگين شدم از اين که بعضي از امّتم حسين را بعد از من مي کشند.(1)
قالت امّ سلمة کان النبي(صلي الله عليه وآله) نائماً فجاء حسين... فقعد علي بطنه... فقال: انّما جائني جبرئيل و هو علي بطني قاعد فقال: لي أَتُحِبُّه؟ فَقُلتُ: نعم، فقال: أمّتک ستقتله ألا أريک التربة التي يقتل بها؟ قال: فقلت بلي...
ام سلمه گفت: پيامبر در خواب بودند. حسين(عليه السلام) آمد بر روي شکم پيامبر نشست. پيامبر فرمود: در همين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: آيا او را دوست مي داري؟ گفتم: بله، جبرئيل گفت: امّت تو او را خواهند کشت. آيا مي خواهي تربتي که بر آن کشته مي شود به تو نشان بدهم. گفتم: بله. پس بالي زد و اين تربت را به من داد، آنگاه تربت قرمزي در دستش بود و گريه مي کرد و مي فرمود...»(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ابن عساکر شافعي تاريخ مدينه دمشق، ج14، ص195
2 . همان منبع، ج14، ص194
تفاوت امامان شيعه با ائمه بقيه مذاهب اسلامي
پرسش: آيا تفاوتي بين امامان شيعه و ائمه بقيه مذاهب اسلامي وجود دارد؟
پاسخ: امام در لغت به معناي پيشواي مردم «الامام هو المتقدم بالناس» مي باشد. به همين دليل، امام جماعت يا امام جمعه به کسي اطلاق مي شود که پيشواي مردم در نماز باشد. بقيه مذاهب چهارگانه اهل سنت نيز پيشوايان چهارگانه خود (امام ابوحنيفه، امام مالک، امام شافعي و امام احمد حنبل) را از آن جهت امام مي نامند که آن ها با اجتهاد و ابتکار خود، حلال و حرام را معين مي کرده اند.
در مذهب شيعه هم علما و فقهايي وجود دارند که در دوران غيبت امام دوازدهم، حضرتوليعصر ـ عجل الله تعالي فرج الشريف ـ بر اساس موازين چهارگانه «کتاب، سنت، عقل و اجماع» فتوا مي دهند و حلال و حرام را بر مردم معلوم مي کنند. ولي شيعيان بدان جهت آن ها را امام نمي دانند، زيرا امامت به معناي خلافت و ولايت و بصورت مطلق براي هر زمان و هر مکان توسط پيامبر و به امر الهي مختص به اوصياي دوازده گانه عترت طاهره مي باشد.(1)
بعد از قرن پنجم و به دستور پادشاه وقت، علماي اهل سنت، باب اجتهاد را مسدود نمودند. آن ها آراي علما و فقها را جمع و منحصر به همان چهار فقيه فوق الذکر بنام امام کردند; يعني فقط آن چهار نفر را به رسميت شمردند. از آن زمان تاکنون مذاهب چهارگانه رايج شده است و مردم نيز مجبور به تبعيت يکي از آن ها شده اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اما در محدوده زمان، مکان و شرايط خاصي امام بصورت اصطلاحي و به صورت مقيد داريم. مانند امام جماعت، امام جمعه يا امام در محدوده زماني خاص مانند امام خميني ـ که رهبري سياسي و مذهبي دارند که اين ها همه از علما هستند و هرگز جزو ائمه اصطلاحي بشمار نمي روند. ضمناً بايد دانست که ائمه شيعه را خداوند معين فرموده و از طريق پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به مردم معرفي کرده و آن ها بر طبق ادله اي که در جاي خود آمده معصوم از خطا و گناه هستند و علم آن ها علم افاضي و اشراقي و لدني است. ولي ائمه ساير مذاهب بين علماي زيادي که با نام امام خوانده مي شوند، انتخاب شده اند که اولاً ربطي به عالم غيب ندارند، ثانياً علم آن ها نيز بر اساس اجتهاد و تأويل خود آن هاست، ثالثاً نه خود آن ها بلکه ديگران آن ها را معصوم از خطا و گناه نمي دانند.
آيا اين چهار نفر داراي ويژگي هاي بارز و منحصر به فردي هستند؟ برتري هاي هر کدام بر ديگري چيست که امت اسلام بايد بعد از قرن ها به اين چهار نفر رجوع کند؟ آيا اين احتمال وجود ندارد که در آينده مجتهدي تربيت شود و ظهور کند که از نظر علم و تقوا، به مراتب بالاتر از آن چهار نفر باشد؟ در اين صورت آيا هنوز مردم بايد پيرو همان چهار نفر باشند؟ چهار نفري که نه خود از اصحاب پيغمبر(صلي الله عليه وآله) بوده اند، نه او را ملاقات کرده اند و بعد ازمدتي مذهبي را ارائه کرده اند.
به همين دليل است که ما معتقد به جمود فکري در بين جامعه مسلمين (اهل سنت) هستيم، زيرا راه تعالي و ترقي و بحث مسائل روز و جديد بسته شده است. در صورتي که يکي از ويژگي هاي دين اسلام، حفظ اصول و ارزش هاي مذهبي و همراهي با قافله تمدن، در طول پيشرفت زمان است. اين يکي از دلايلي است که از نظر شيعه، تقليد ابتدائاً بر ميت جايز نيست و همواره بايد از يک مجتهد زنده تقليد نمود. لذا در فقه شيعه باب اجتهاد باز است و علماي شيعه بر اساس روايات پيامبر و اهل بيت پيامبر با در نظر گرفتن کليه مقتضيات زمان و مکان اجتهاد مي کنند و فتواي مناسب با آن مي دهند.
جالب تر اين که، بسياري از مذهب ديگر اسلامي که خود همچنان پيرو مرده ده قرن پيش مي باشند و پيروي مسلمانان را منحصر به يکي از مذاهب اربعه مي دانند، شيعيان را مرده پرست، رافضي و مشرک مي خوانند. در صورتي که هيچ نص صريحي در باره اين چهار نفر وجود ندارد، ولي امام و امامت شيعه، نص صريح پيغمبر بوده که از بيان مجدد آن خودداري مي شود.
از طرف ديگر لفظ امام را بارها پيامبر براي اميرالمؤمنين بکار بردند:
انس بن مالک مي گويد پيامبر فرمود: اولين کسي که از اين در وارد مي شود او امام متقين است و سيد و سرور مسلمانان و خاتم اوصياء يعسوب مؤمنان و کشاننده روسفيدان به بهشت است.(1)
حاکم و بخاري و مسلم در صحيح روايت مي کنند پيامبر فرمود: سه چيز درباره علي به من وحي شد، سرور سيد مسلمانان و امام متقين و رهبر رو سفيدان بسوي بهشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . حلية الأولياء ـ کفاية الطالب...
امامت از اصول دين است يا فروع دين؟
پرسش: چرا امامت را جزو اصول دين مي دانيد در حالي که امامت فقط جزو فروع دين مي باشد؟
پاسخ: بزرگاني از علماي اهل سنت، نظير ملاسعد تفتازاني در «شرح عقايد نسفي» و حميدي در «جمع بين الصحيحين» از پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل کرده اند: «هر کسي که بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد به درستي که مانند مردمان زمان جاهليت مرده است(1)». اگر امامت جزو فروع دين بود، آيا پيغمبر مي فرمود: کسي که از امام زمان خود شناخت نداشته باشد و از دنيا برود به طريق اهل جاهليت مرده است؟ بديهي است که عدم معرفت و شناخت موردي از فروع دين، موجب تزلزل دين و مردن به سبک جاهليت نخواهد شد. پس مطابق اين برداشت، امامت بايد جزو اصول دين باشد که عدم شناخت آن باعث مردن به شيوه جاهليت مي گردد.
به همين دليل است که علمايي چون قاضي بيضاوي ـ مفسر معروف اهل سنت ـ در کتاب «منهاج الاصول» با صراحت مي گويد: «امامت، از بزرگترين موارد اصول دين است
که مخالفت با آن موجب کفر و بدعت مي گردد(2)». ملا علي قوشچي نيز در «شرح تجريد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مسند احمد، ج 4، ص96 ; مجمع الزوايد، ج 5 ، ص218 ; شبهاي پيشاور، ص279 «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً».
2 . الصوارم المهرقة، ص263 ; شبهاي پيشاور، ص279 «إن الإمامة من أعظم مسائل اُصول الدين التي مخالفتها توجب الکفر والبدعة»
شيعه اصول دين را سه تا مي داند توحيد و نبوت و معاد. به همين دليل اهل سنت را که به مسأله امامت و بعضي از آنان به عدل اعتقادي ندارند مسلمان مي داند. امامت و عدل را جزو اصول مذهب مي داند يعني منکران امامت انتصابي از سوي پيامبر خدا و عدل الهي را در زمره شيعه نمي داند.
منکرين ولايت اميرالمؤمنين و اهل بيت از حقيقت دين و مرحله کمال آن } أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ{ و تمام آن } أَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِي{ محروم هستند.
اين استدلال قاضي بيضاوي با اندکي مسامحه است، زيرا در مورد تارک حج هم آمده است که يا يهودي بمير و يا نصراني بمير. در مورد منکران ضرورت هاي ديني مانند اعتقاد به نماز و حج و روزه ماه مبارک رمضان نيز فرموده اند کافر است ولي اين دليل نمي شود که اعتقاد به ضروريات دين جزو اصول دين باشد و بگوئيم يکي از اصول دين نيز اعتقاد به وجوب نماز و روزه و حج و امر به معروف و نهي از منکر است.
اهميت فوق العاده مسأله امامت که «ما نودي بشيء کما نودي بالولاية» به دليل اين که شرط قبولي ساير اعمال است، موجب شده تا عده اي آن را جزو اصول دين بدانند.
مبحث امامت» مي گويد «امامت، رياست بر عموم مردم در امور دين و دنيا به طريق خلافت پيغمبر است(1)». قاضي روزبهان نيز مي گويد: «در نزد اشاعره، امامت همان خلافت رسول الله(صلي الله عليه وآله) در بر پايي دين و حفظ حوزه ملت اسلام است. به طوري که متابعت او بر جميع امت واجب است(2)».
آيا امام و امامتي با اين ويژگي ها که رياست عامه مسلمين را به عهده داشته باشد و اطاعتش بر همه واجب و در هر زماني فقط يک نفر اين مسئوليت را بر عهده داشته باشد، و جميع صفات حميده و اخلاق پسنديده، علم، زهد، تقوي و شجاعت را دارا باشد و علاوه بر اين، هم معصوم و هم به وسيله رسول الله منصوب پرورگار باشد به طوري که عدم شناختش مردن به سبک جاهليت مي باشد، نبايد جزو اصول دين باشد؟!! آيا تمام انحرافاتي که در امت واقع شد، حول مسأله امامت نبود؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مجمع الفائدة، ج 3، ص215 ; شبهاي پيشاور، ص279 «و هي رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا خلافة عن النبي(صلي الله عليه وآله)»
2 . شبهاي پيشاور، ص279 «الإمامة عند الأشاعرة هي خلافة الرسول في إقامة الدين و حفظ حوزة الملّة بحيث يجب اتباعه علي کافة الأمة».
مراتب نبوت از ديدگاه شيعيان
پرسش: آيا شيعه بر خلاف آيه شريفه } لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْ رُسُلِهِ{ براي نبوت مراتبي قائل است؟(1)
پاسخ: در مقام دعوت و هدف بعثت که همانا دعوت به مبدا و معاد و تربيت جامعه است، همه انبيا يکسان مي باشند. اما در فضيلت، کمال و ساير ويژگي ها داراي مراتب متفاوتي هستند. براي مثال پيغمبري که بر هزار نفر مبعوث شده با پيغمبري که بر صد هزار نفر مبعوث گشته، با رسولي که بر عموم مردم مبعوث شده، يکسان نمي باشند.
همانطور که معلم دبستان، معلم دبيرستان و معلم دانشگاه را ـ در عين حالي که از يک وزارتخانه و با احکام يکساني منصوب مي شوند ـ نمي توان برابر دانست و بر حسب فضيلت ها و کمالاتي که هر کدام دارند، محل خدمتشان بالاتر و متفاوت است; انبيا نيز همين گونه اند، از جهت رتبه و مقام متفاوتند. چنانچه خداوند در قرآن کريم مي فرمايد: } تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْض مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات{; بعضي از پيامبران را بر بعضي ديگر برتري و فضيلت داديم و درجات برخي از آن ها را بلند گردانيديم(2)».
چنانچه در قرآن مجيد آمده است، خداوند با برخي از اين انبيا مثل حضرت آدم: } يا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ{(3) يا با حضرت موسي: } أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْکَ{(4)يا در شب معراج با پيغمبر خدا: } فَأَوْحي إِلي عَبْدِهِ ما أَوْحي{(5) سخن گفته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . يادآوري اين نکته ضروري است که: نبوت خاصه و عامه دليلي بر فرق گذاشتن بين رسولان نيست. نبوت عامه يعني اصل رسالت و سفارت بين خدا و خلق به دليل عقل واجب است که وجود داشته باشد. نبوت خاصّه: چه کسي از افراد مي تواند واجد آن رسالت و سفارت باشد؟
2 . بقره (2): 253
3 . بقره (2): 35
4 . طه (20): 12
5 . نجم (53): 10
مهمترين اين ويژگي ها، مقام خاتميت است که از آن پيغمبر اسلام مي باشد.
بنابراين، بر اساس آيات قرآن مجيد، نبوت مراتب متفاوتي دارد که بالاترين آن، در وجود مبارک خاتم الانبياء خلاصه شده است. مقام ايشان، مادون مقام واجب و مافوق تمام مراتب امکانيه است. چون رسول الله(صلي الله عليه وآله) به بالاترين مرتبه ممکن نايل شدند، نبوت هم به وجود ايشان ختم گرديد.
حضرت ابراهيم، پس از امتحان هاي سه گانه که با جان و مال و فرزند خويش داد، خداوند آن بزرگوار را بلند مرتبه گردانيد و ايشان را پس از مقام هاي نبوت و رسالت به مقام امامت هم منصوب گردانيد.
از آيه شريفه: } وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ{; هنگامي که خداوند ابراهيم را به اموري امتحان کرد و او همه را به جاي آورد سپس خداوند فرمود: من ترا براي مردم امام و پيشوا قرار دادم. ابراهيم پرسيد آيا اين امامت را به فرزندان من هم عطا خواهي کرد؟ خداوند فرمود: امامت که عهد من است به ستمکاران نخواهد رسيد(1)» چنين استنباط مي شود که، امامت بالاتر از نبوت است; چون به شخصي که داراي مقام نبوت، خلافت، رسالت و نيز اولوالعزم بوده، عطا شده است.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بقره (2): 124
2 . نبوت خاصه يعني فرد خاصي از بين انسانها که با معجزه ثابت مي شود داراي مقام نبوت است. در اينجا بايد مقام امامت با مقام نبوت مقايسه شود نه يک امام خاص يا نبي خاص. زيرا افراد داراي مقام امامت از يکي از انبياء که نبوتش با ادله بي شمار ثابت شده است يعني رسول الله پايين ترند و از بقيه انبيا(عليهم السلام) که مصداق هايي هستند که نبوت عامه بر آن ها افاضه شده است بالاتر هستند.
بنابراين بايد اينگونه بيان شود که مقام امامت از مقام نبوت بالاتر است. به دليل اين که خداوند حضرت ابراهيم(عليه السلام)را بعد از طي مقامات عبوديت و نبوت و رسالت و خلت به مقام امامت در اواخر عمرش مفتخر فرمود.
اما اين که رسول الله(صلي الله عليه وآله) بالاتر از اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) است بخاطر اين است که رسول الله هم مقام امامت را دارد و هم نبوت، ولي علي(عليه السلام) فقط مقام امامت را دارد.
منزلت و مقام علي(ع) در مقايسه با ساير پيامبران
پرسش: آيا با اين که علي(عليه السلام) پيامبر نيست، مقام او هم تراز انبياء گذشته مانند هارون است؟
پاسخ: حديث شريف منزلت که تواتر و صحت آن نزد علماي تمام مذاهب اسلامي به اثبات رسيده است; يکي از دلايل شيعيان بر خلافت و وصايت بلا فصل و ترجيح بر تمام امت براي اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) است. خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله) مکرر به علي(عليه السلام)مي فرمود: «آيا از اين که نسبت تو به من به منزله هارون به موسي باشد راضي نيستي؟ با اين تفاوت که بعد از من ديگر پيغمبري نخواهد آمد(1)». گاهي هم ايشان به امت فرموده است: «عليّ بمنزلة هارون من موسي....» و اين حديث را جميع علماي اهل سنت تائيد کرده و آن را حديث صحيح و متواتر خوانده اند(2).
براي مثال مي توان از بخاري در جلد سوم صحيح، مسلم بن حجاج در جلد دوم صحيح، امام احمد حنبل در جلد اول مسند، محمد بن سوره ترمذي در جامع و بيش از 25 مأخذ ديگر که همگي آن ها در صفحات 286 تا 288 کتاب شبهاي پيشاور آورده شده است نام برد که در بين راويان آن ها معاوية بن ابي سفيان نيز ديده مي شود.
حديث مهمتري از خليفه دوم ـ عمر ابن الخطاب ـ روايت شده است. خليفه دوم مي گويد: «من و ابوعبيده جراح و تني چند از اصحاب در مجلسي حاضر بوديم. حضرت پيامبر(صلي الله عليه وآله) در حالي که به علي بن ابي طالب(عليه السلام)تکيه داده بود، با دست بر شانه هاي علي(عليه السلام)زد و فرمود: يا علي! تو اولين مؤمن از نظر ايمان آوردن و اولين مسلمان از نظر اسلام آوردن مي باشي». سپس ادامه داد: «ياعلي! تو براي من به منزله هارون براي موسي هستي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مناقب اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 1، ص472، 500 و 505 ; المسترشد، ص455 ; شرح الاخبار، ج 2، ص210 ; کنز الفرائد ص283 ; شبهاي پيشاور، ص286 «أَ ما تَرضي أَن تکون مِنّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي و لو کان لکنته»
2 . البته عالم نمايان اهل سنت همانند آمدي که مردي شرير و تارک الصلاة بوده، آن را معتبر نمي دانند.
و هر کس که گمان کند مرا دوست دارد و با تو دشمني ورزد، دروغ گفته است(1)». خبر
فوق را بسياري ديگر چون: ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن صباغ مالکي در «فصول المهمه» و بسياري از علماي اهل سنت بيان کرده اند و جاي هيچ شک و ترديدي در صحت آن باقي نگذاشته اند.
از آنجايي که از نظر مذاهب چهارگانه اهل سنت، رد و شک در گفتار خليفه دوم جايز و روا نمي باشد; لذا در صحت وسقم اين حديث هم نبايد شک کرد.
مطابق با آيه شريفه } إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْکَ کَما أَوْحَيْنا إِلي نُوح وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عِيسي وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً{(2) و نيز آيات شريفه } وَ اذْکُرْ فِي الْکِتابِ مُوسي... و وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيّاً{(3) که بر نبوت هارون صراحت دارد; از آنجايي که هارون، هم مقام نبوت و هم مقام خلافت حضرت موسي را داشت و هم افضل بر تمام بني اسرائيل بود; لذا با استفاده از حديث منزلت، دو ويژگي براي اميرالمؤمنين(عليه السلام)محرز مي گردد:
1 . مقام خلافت و وزارت آن حضرت بعد از رسول الله(صلي الله عليه وآله);
2 . فضيلت و برتري اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر امت و بر تمامي صحابه.
همانطور که قبلاً گفته شد درجات انبيا متفاوت است. برخي از آن ها مانند هارون، در امر نبوت استقلال نداشته و تابع پيغمبر صاحب احکام بوده اند. هارون هم تابع برادرش حضرت موسي(عليه السلام) بوده است.
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه خود در ذيل اين حديث مي گويد: پيغمبر(صلي الله عليه وآله) با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص296 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص95 ; الشيعة احاديث الفريقين، ص582 ; اصول کافي، ج2، ص238، ح 27 ; شبهاي پيشاور، ص291 «کنت أنا و أبو بکر و أبو عبيدة بن الجراح و نفر من أصحاب رسول الله(صلي الله عليه وآله) إذ ضرب النبي(صلي الله عليه وآله) علي کتف علي بن أبي طالب فقال يا علي أنت أول المسلمين إسلاماً و أنت أول المؤمنين إيماناً و أنت منّي بمنزلة هارون من موسي کذب يا علي من زعم أنّه يحبني و يبغضک».
2 . نسا (4): 161
3 . مريم (4): 52 تا 54
اين حديث، جميع مراتب و منزلت هاي هارون را براي علي(عليه السلام) اثبات کرد و اگر حضرت
محمد(صلي الله عليه وآله) خاتم الانبيا نبود و قرار مي بود که بعد از ايشان پيغمبر ديگري مبعوث شود، يقيناً تنها علي(عليه السلام) واجد اين شرايط بود. نه فقط ابن ابي الحديد، بلکه بسياري ديگر از علماي اهل سنت همچون: علامه جلال الدين سيوطي بر اين عقيده اند و از جابر بن عبدالله انصاري از قول نبي گرامي(صلي الله عليه وآله) نقل مي کنند: «اگر بنا بود که پس از من پيغمبري بيايد، يا علي تو آن مي بودي(1)». همچنين مير سيد علي همداني ـ فقيه شافعي ـ در «مودة القربي» از رسول الله(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند: «به درستي که خداوند مرا بر انبيا برگزيده و اختيار نمود. براي من وصي اختيار نمود و پسر عم مرا وصي من قرار داد و همانطور که بازوي موسي را به برادرش هارون محکم ساخت، بازوي مرا نيز محکم نمود. او خليفه و وزير من است و اگر قرار باشد بعد از من پيغمبري وجود داشته باشد، هر آينه او علي(عليه السلام)مي باشد. ليکن بعد از من پيغمبري نخواهد آمد(2)». بنابراين واجد شرايط بودن علي(عليه السلام)براي مقام نبوت، نه تنها غلو شيعيان نيست، بلکه فرموده پيامبر خدا است. اين واجد شرايط بودن، بدان معنا است که علي(عليه السلام) در تمامي صفات و خصايص (به جز نبوت) با پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)شريک مي باشد.
امام ثعلبي در تفسير خود و احمد شهاب الدين در کتاب «توضيح الدلايل علي ترجيح الفضايل» درباره علي(عليه السلام) چنين مي گويد: «بر کسي پوشيده نيست که مولاي ما اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بيشتر خصلت هاي رضيه، افعال زکيه، عادات، عبادات و احوال عاليه شباهت زيادي به پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) دارد و اين شباهت آنقدر آشکار است که نياز به برهان،
حجت و دليل ندارد. بعضي از علما، برخي از خصلت هاي حميده حضرت که نظير پيغمبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح مسلم، ج 7، ص120 ; صحيح بخاري، ج 4، ص208 ; مسند احمد، ج 1 ص173 و ج 2، ص238 ; مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص130 ; شبهاي پيشاور، ص297
«أ ما ترضي أن تکون منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي».
2 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص288 ; شبهاي پيشاور، ص297 «إنّ الله اصطفاني علي الأنبياء فاختارني و اختار لي وصياً و خيرت ابن عمّي وصيّي يشدّ عضدي کما يشدّ عضد موسي بأخيه هارون وهو خليفتي و وزيري ولو کان بعدي نبيّاً لکان علي نبياً ولکن لا نبوّة بعدي»
بوده است را برشمرده اند(1)».
سپس ادامه مي دهد: «علي(عليه السلام) در طهارت نظير پيغمبر(صلي الله عليه وآله) است. علت آن هم قول خداي تعالي در آيه تطهير است». او در ادامه مي گويد: «علي از حيث ولايت بر امت، نظير پيغمبر است و دليل آن آيه } إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ{(2) مي باشد. آنگاه مي گويد: «علي(عليه السلام) در اداي رسالت و تبليغ نيز نظير پيغمبر است و دليل آن هم سوره برائت است(3); زيرا موقع نزول اين سوره بر حضرت خاتم(صلي الله عليه وآله)، آن آيات را به ابوبکر داد تا در موسم حج بر اهل مکه بخواند. جبرييل نازل شد و گفت: به جز خودت يا کسي که از اهل تو باشد، کس ديگري نمي تواند اين رسالت را ادا کند. پس پيغمبر به امر پروردگار آيات سوره برائت را از ابوبکر گرفت و به علي(عليه السلام) داد تا در موسم حج آنرا قرائت کند(4)».
امام ثعلبي چنين ادامه مي دهد: «آن حضرت در مولاي امت بودن نيز، نظير پيغمبر است و دليل آن فرموده پيغمبر در غدير خم مي باشد(5)». آنگاه ادامه مي دهد: «علي(عليه السلام) در اتحاد نفساني نظير پيغمبر است و نفس علي قائم مقام نفس رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي باشد(6) چنانچه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شبهاي پيشاور، ص299 «و لا يخفي أنّ مولانا أميرالمؤمنين قد شابه النّبي في کثير بل أکثر الخصال الرضية والفعال الزکيّة و عاداته و عباداته و أحواله العليّة وقد صحّ ذلک له بالاخبار الصحيحة والآثار الصريحة و لا يحتاج إلي إقامة الدليل و البرهان و لا يفتقر إلي إيضاح حجّة وبيان و قد عد بعض العلماء بعض الخصال لأميرالمؤمنين علي التي هو فيها نظير سيّدنا النّبيّ الأمّي».
2 . مائده (5): 55
3 . شبهاي پيشاور، ص300 «و نظيره في الطهارة بدليل قوله تعالي } إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً».
4 . کشف الغمة، ج1، ص337 ; کتاب الاربعين، ص237 ; شبهاي پيشاور، ص300 «ونظيره في آية ولي الامة بدليل قوله } إِنَّمَا وَلِيُّکُمْ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ{ .
5 . کشف الغمة، ج 1، ص337 ; کتاب الاربعين، ص237 ; شبهاي پيشاور، ص300 «ونظيره في کونه مولي الأمة بدليل قوله: «مَنْ کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيّ مَولاهُ».
6 . کشف الغمة، ج 1، ص337 ; شبهاي پيشاور، ص300 «و نظيره في مماثلة نفسيهما و أنّ نفسه قامت مقام نفسه(عليه السلام) و أنّ الله تعالي اجري نفس علي مجري نفس النّبي صلي الله عليه و آله سلم، فقال: } فَمَنْ حَاجَّکَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ...{ ».
خداوند در آيه مباهله علي را به منزله نفس آن حضرت قرار داده است(1)» و بالاخره: «و
علي(عليه السلام) در باز بودن در خانه اش به مسجد نظير پيغمبر است(2) و همانند پيامبر خدا، اجازه ورود به مسجد در حال جنب بودن را دارد(3)». او در تائيد اين ويژگي اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)مي گويد: بخاري و مسلم در صحيحين خود از پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نقل مي کنند: «احدي بجز من و علي نمي تواند در حال جنب بودن وارد مسجد شود(4)». که اعطاي اين ويژگي به علي(عليه السلام)توسط پيامبر خدا به امر خداوند، بخاطر اين بود که آن بزرگوار در حدي از طهارت و قداست روح قرار داشتند که جنابت نمي توانست موجب کدورتي و يا تنزل معنوي در آن روح گردد.
به هر حال بسياري از علماي اهل سنت، از جمله جلال الدين سيوطي و امام احمد ثعلبي و سبط بن جوزي از ابوذر غفاري و از اسماء بنت عميس (همسر ابوبکر) نقل مي کنند که در روزي که پيغمبر هم تشريف داشتند، نماز ظهر را در مسجد به جاي آورديم، سائلي از راه رسيد و تقاضاي کمک نمود. هيچ کس به جز علي(عليه السلام) به او جوابي
نداد. علي(عليه السلام) در حال رکوع اشاره به انگشترش کرد و به سائل اجازه داد انگشتر را از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مراد از اتحاد نفساني با پيامبر خدا از حيث مجازي است نه حقيقي، و منظور از آن تساوي روح و کمالات به جز در مقام نبوت و شرايط آن مثل نزول وحي واحکام است.
2 . به دستور پيغمبر درهاي تمامي خانه هاي افراد که به مسجد راه داشت بسته شد به جز خانه هاي علي و پيغمبر. البته عده اي چون ابوهريره بر اين عقيده اند که تمامي درهاي ورودي به مسجد بسته شد به جز خانه پيغمبر و ابوبکر! که حال اينگونه راويان حديث معلوم است. ولي کساني چون امام حنبل و حاکم نيشابوري و ترمذي و حدود 17 نفر از بزرگان اهل سنت باز بودن در خانه علي به مسجد را مسجل مي دانند که اسامي آن ها در صفحات 302 و 303 کتاب شبهاي پيشاور آورده شده است.
3 . کشف الغمة، ج 1، ص337 ; شبهاي پيشاور، ص301 «و نظيره في فتح بابه في المسجد کفتح باب رسول الله(صلي الله عليه وآله) و جوازه في المسجد کجوازه و دخوله في المسجد جنباً کحال رسول الله(صلي الله عليه وآله) علي السواء».
4 . المعجم الکبير، ج 23، ص373 ; العمده، 177 ; کشف اللثام، ج 1، ص384 ; الحدائق الناضره، ج 3، ص49 ; شبهاي پيشاور، ص304 «لاَ يَنْبَغِي لاَِحَد أَنْ يُجْنِبَ فِي الْمَسْجِدِ إِلاَّ أَنَا وَ عَلِيٌّ» البته اين حديث را اهل سنت از طريق ابو هريره براي ابوبکر نقل کرده اند ولي سند آن براي اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) در 25 مورد اهل سنت حتي از عمر بن الخطاب و ابن عباس و ابن عمر و سعد بن ابيوقاص و جابر بن عبدالله نقل کرده اند و چون اين يک مورد بيشتر نمي تواند باشد حديث ابوهريره رد مي شود.
دستش بيرون آورد. سپس پيغمبر رو به آسمان کرده فرمود: «پروردگارا! برادرم موسي از
تو سؤال کرد و گفت سينه مرا فراخ گردان و وظيفه ام را در تبليغ رسالت آسان نما و... و برادرم هارون را در کار من شريک گردان. پس آيه اي که تقاضاي ايشان را پذيرفته بود از جانب خداوند نازل شد که: از طريق وزارت و همدستي برادرت هارون، بازوي ترا محکم ساختيم و قدرت و حکومتي را به شما داديم که هرگز به شما دست نيابند(1)». آنگاه پيغمبر ادامه داد: «خداوندا! من محمد برگزيده تو هستم. پس سينه ام را گشاده گردان و وظيفه ام را آسان نما. براي من از اهل من وزيري قرار ده که او علي باشد و پشت مرا به وجود او محکم گردان(2)».
ابوذر غفاري مي گويد: هنوز دعاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) تمام نشده بود که جبرئيل نازل گرديد و آيه } إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ{(3)» را بر آن حضرت قرائت نمود. بنابراين چنين استنتاج مي شود که دعاي پيغمبر مستجاب شده و علي(عليه السلام) به وزارت پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) برگزيده شده است.
ابن عباس نيز مي گويد: صداي منادي را شنيدم که گفت: «اي احمد! آنچه که خواستي به تو عطا شد(4)». پس پيغمبر دست علي(عليه السلام) را گرفت و فرمود: دست هايت را به سوي آسمان بلند کن و از خداي خود چيزي بخواه تا به تو عنايت کند. علي(عليه السلام) نيز چنين
دعا کرد: «خدايا! براي من نزد خود عهدي قرار ده و نزد خود مودّت و محبّت را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص209 ; نظم درر السمطين، ص87 ; شبهاي پيشاور، ص307
«اللهمّ إنّ أخي موسي سألک فقال } رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي...{ و اشرکه في أمري فأنزل عليه قرآناً ناطقاً سنشهد عضدک بأخيک ونجعل لکما سلطاناً فلا يصلون إليکما». در المنثور، تفسير ثعلبي. ابن جوزي، خواص الأمّه.
2 . تاويل الآيات، ج 1، ص151 ; شبهاي پيشاور، ص307 «اللهم و أنا محمّد صفيّک و نبيّک فاشرح لي صدري و يسر لي أمري و اجعل لي وزيراً من أهلي علياً أخي اشدد به أزري».
3 . مائده (5): 55 . مطالب السؤال از محمد بن طلحه شافعي، منقبة المطهّرين از حافظ ابو نعيم. مسند أحمد بن حنبل.
4 . مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص256 ; شواهد التنزيل، ج 1، ص484 ; شبهاي پيشاور، ص308 «يا أحمد قد أوتيت ما سألت».
پديد آر(1)» پس جبرئيل نازل شد و آيه شريفه را } إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ
سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا{; (آنان که ايمان آوردند و نيکوکار شدند خداي مهربان آن ها را محبوب مي گرداند(2) بر پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) خواند).
وقتي که اصحاب از اين قضيه متحير و متعجب شدند، پيغمبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: «از چه چيزي متعجب شده ايد؟ قرآن چهار قسمت است. يک ربع آن مخصوص ما اهل بيت، يک ربع قرآن حلال، ربع ديگر آن حرام و ربع ديگر فرايض و احکام است. به خدا سوگند کرامت هاي قرآن درباره علي(عليه السلام) نازل گرديده است(3)». بنابراين همانطور که موسي کليم الله در غيبت چهل روزه خود، امتش را به خود وانگذارد و هارون را که بر همه بني اسرائيل برتر و افضل بود، وصي و خليفه خود قرار داد تا در فقدان خود امر نبوت مختل نگردد; پيغمبر خاتم(صلي الله عليه وآله) نيز به طريق اولي بايد مردم را در غياب خود و پس از رحلتش، وانگذارد و شريعت را به دست افراد جاهل، نسپارد تا هر کس به ميل خود در آن تصرف کند.
به همين جهت تصريح کرده اند: «همان گونه که هارون در غيبت موسي خليفه و جانشين او بود، علي(عليه السلام) هم در غيبت من خليفه و جانشين من باشد. البته برخي بر اين تصورند که اين حديث، جنبه تشويقي و خصوصي داشته و عموميت ندارد و چنين استدلال مي کنند; پيغمبر(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) را در غزوه تبوک براي مدت معيني به خلافت برگزيد و چون علي دلتنگ آن حضرت شده بود، پيغمبر آن بيانات را از باب تشويق و رفع دلتنگي علي(عليه السلام)فرمود. در پاسخ اين قبيل افراد بايد گفت: غزوه تبوک يکي از
مواردي بوده که پيغمبر چنين بياني را فرموده است. ايشان در مواردي ديگر از جمله در مراسم مؤاخات در مکه و نيز در مدينه و هر جاي ديگري که مقتضي بود همين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شواهد التنزيل، ج 1، ص466 ; شبهاي پيشاور، ص308 «اللهمّ اجعل لي عندک عهداً و اجعل لي عندک ودّاً».
2 . مريم (19): 96
3 . شواهد التنزيل، ج 1، ص484 ; شبهاي پيشاور، ص309 «ممّا تتعجّبون . إنّ القرآن أربعة أرباع فربع فينا أهل البيت خاصة و ربع في أعدائنا، و ربع حلال و حرام، و ربع فرائض و أحکام و إنّ الله أنزل في علي کرائم القرآن».
جمله را مي فرمود.
نکته پاياني اين که امام غزالي، ابن ابي الحديد و جارالله زمخشري از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)حديثي را نقل مي کنند که فرمود: «علماي امت من مانند انبياي بني اسرائيل اند(1)» يا «علماي امت من برتر از انبياي بني اسرائيل اند(2)».
وقتي که به فرموده پيامبر گرامي اسلام، علماي ما مساوي يا حتي برتر و افضل از انبياي بني اسراييل باشند، آيا شخصي مثل اميرالمؤمنين(عليه السلام) از انبيا بالاتر نمي باشند؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . المکاسب، ج 3، ص551 و ج 4 ص415 ; منية الطالب، ج 2، ص233 ; نهج الفقاهه، ص299 ; شبهاي پيشاور، ص472 «علماءُ أمّتي کأنبياء بني اسرائيل».
2 . بحار الانوار، ج 35، ص304 ; بلغة الفقيه، ج 3، ص229 ; الذريعة. ج 16، ص228 ; شبهاي پيشاور، ص473 «عُلماءُ أمّتي أفضل من أنبياء بني إسرائيل».
باز بودن درهاي مسجد براي ابوبکر يا امير المؤمنين
پرسش: حديث انسداد درهاي مسجد براي همه جز اميرالمؤمنين در بعضي از منابع اهل سنت براي ابوبکر وارد شده! آيا دليلي از کتب اهل سنت براي اثبات آن براي اميرالمؤمنين وجود دارد؟
پاسخ: براي اطلاع بيشتر به کتب زير از کتب اهل سنت مراجعه شود:
امام احمد حنبل در 3 مورد در مسند، ج 1، ص 175; ج 2، ص 26; ج 4، ص 369.
نسائي در سنن ـ خصائص العلوي.
حاکم نيشابوري در مستدرک، ج 3، ص 117 و 125.
سبط بن جوزي در تذکره، ص 24 و 25.
به نقل کتاب شبهاي پيشاور ص 302، در سي مدرک از معتبرترين کتب اهل سنت آمده و بالاخره يوسف گنجي شافعي در باب 50 کفاية الطالب آن را «حديث عال» خوانده (از نظر تواتر سند) و آن حديث چنين است:
«سدّوا الأبواب کلّها إلاّ باب عليّ بن أبي طالب و أومأ بيده إلي باب
عليّ(عليه السلام)...»
آنگاه اضافه مي کنند، علت آن اين است که پيامبر مي داند علي و فاطمه و اولادش به نص قرآن تطهير شده اند. «إِنَّما يُرِيدُ اللهُ...»
دليل جعلي بودن روايت در شأن ديگران، نفي مطلقي است که پيامبر از ساير درب ها فرموده اند و يا بايد همه راويان روايت خبر فوق الذکر کاذب باشند که بسياري از ائمه اهل سنت در بين اين ها هستند. روايت ديگر از عمر بن الخطاب است که حاکم در ص125 مستدرک و سليمان بلخي حنفي در باب 56 ص 210 ينابيع الموده از مسند احمد بن حنبل و خطيب خوارزمي ص 261، مناقب ابن حجر در صواعق ص 76 و... نقل کرده اند.
عمر گفت: به علي سه خصلت داده شده که اگر يکي از آن ها به من داده مي شود
براي من بهتر بود از حيوانات سرخ مو!
1 . پيامبر دخترش فاطمه(عليها السلام) را به ازدواج او در آورد.
2 . همه درها به مسجد بسته شده، جز در خانه علي و آرام گرفت در مسجد همان طور که براي پيامبر حلال بود.
3 . پرچم روز خيبر به او داده شد (او فرمانده لشکر شد).
دلايل بيعت نکردن امت اسلام و صحابه با علي(ع) بعد از وفات پيامبر
پرسش: اگر وصي بودن و ولايت علي(عليه السلام) صحت و عموميت دارد چرا امت اسلام و مخصوصاً اصحاب پيامبر بعد از وفات ايشان، از بيعت با امام علي(عليه السلام)امتناع نموده و با ديگري بيعت کردند؟
پاسخ: حضرت موسي کليم الله به صراحت و روشني، برادرش جناب هارون را خليفه و جانشين خود قرار داد. ايشان بني اسرائيل را که بيش از هفتاد هزار نفر بودند جمع نموده و به آن ها تأکيد کرد که هارون جانشين و خليفه من است و همگي بايستي امر او را اطاعت کنيد. وقتي که ايشان براي مدت کوتاهي به کوه طور به ميهماني پروردگار رفت، تکليف مردم کاملاً مشخص شده بود و بايد در اين ايام از هارون تبعيت مي کردند. هنوز مدت يک ماه از غيبت موسي سپري نشده بود که فتنه سامري برپا شد و بين مردم اختلاف پيش آمد. پس از آن که سامري، گوساله طلا را به آن ها نشان داد، بني اسرائيل دسته دسته هارون، خليفه مسلّم خود را که از جانب موسي تعيين شده بود، رها نموده و در اطراف سامري اردو زدند. در مدت کوتاهي، هفتاد هزار نفر از همان قوم بني اسرائيل که خلافت هارون را با گوش خود از حضرت موسي شنيده بودند و وجوب اطاعت هارون برايشان بديهي بود، هارون را رها کرده و گرفتار دسيسه سامري گوساله پرست شدند. حتي وقتي که هارون آن ها را منع کرد، در صدد قتل وي بر آمدند. آن قدر هارون اذيت شد که در برگشت از کوه طور، نزد موسي رفت و شکايت و درد دل نمود. اين شکايت در قرآن مجيد چنين آمده است: } إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَکادُوا يَقْتُلُونَنِي{; اين قوم مرا خوار و ضعيف ساختند و مي خواستند مرا به قتل برسانند(1)».
آيا مي توان تمرد قوم بني اسرائيل از هارون، و روي نمودن آن ها به گوساله پرستي را دليل بر بطلان خلافت هارون و در نتيجه بر حق بودن سامري دانست؟ آيا مي توان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اعراف (7): 150
گفت: اگر خلافت هارون بر حق بود، بني اسرائيل به سامري و گوساله پرستي روي نمي آوردند؟ آيا مي توان گفت بني اسرائيل نص صريحي از موسي نداشته اند؟ حال آن که اين قوم در شرايطي که خلافت و حقانيت هارون را خود ـ از زبان موسي شنيده بودند تمرد و سرپيچي نمودند.
حال اگر اين سابقه تاريخي با سرگذشت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بعد از وفات پيامبر مقايسه شود، معلوم مي گردد که عمل پيامبر گرامي اسلام، نسبت خود و علي(عليه السلام) را چون نسبت موسي به هارون تلقي کردن، بدون حکمت نبوده است. زيرا آن حضرت همان سرگذشت هارون را براي علي(عليه السلام) پيش بيني مي کرد. بعد از وفات رسول الله، همان جماعتي که مکرر از آن حضرت و با صراحت، جانشيني علي(عليه السلام) را شنيده بودند، علي را رها کرده و به پيروي از هواي نفس، حب جاه و مقام و بر اساس عداوت با بني هاشم، تشکيلات مخصوصي را سازماندهي کردند و به قول امام غزالي از علماي اهل سنت «حق را پشت سر انداخته و به جهالت اوليه برگشتند». اين قوم نه تنها از علي(عليه السلام) بر گشتند بلکه بر در خانه علي(عليه السلام)، آتش هم بردند. آن ها با تهديد و فشار، آن حضرت را به مسجد آوردند و او را بر سر دو راهي «بيعت با خليفه» يا «قتل و گردن زدن» قرار دادند. علي(عليه السلام)خود را به قبر مبارک پيغمبر رساند و خطاب به پيغمبر، همان کلمات هارون را گفت: } إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ کادُوا يَقْتُلُونَنِي{(1).
آيا اين شباهت تاريخي دليل بر عدم حقانيت علي(عليه السلام) و بطلان خلافت او است؟
به طور کلي براي پاسخ به اين سؤال مي توان به عوامل زير اشاره داشت:
1 ـ وجود منافقين در بين مردم که ايمان آن ها يا ناقص بود يا اصلا ايمان نداشتند و خود را براي فرصت هاي بعدي آماده کرده بودند.
2 ـ جو خفقان بوجود آمده بعد از سقيفه به حدّي بود که هيچکس حتّي حق نقل حديث از پيامبر را نداشت و غير از مؤمنين شجاع کسي سفارشات پيامبر را دنبال نمي کرد، به طوري که بدعت هاي زيادي گذاشته مي شد و جز اقليتي همه مي پذيرفتند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اعراف (7): 150
3 ـ وجود کينه بين افرادي که بستگانشان در جنگ ها توسط اميرالمؤمنين(عليه السلام) کشته شده بودند.
4 ـ دقت در عدالت از طرف اميرالمؤمنين که کمتر کسي ياراي همراهي با آن را داشت.
5 ـ اميرالمؤمنين حاضر به باج دهي به هيچ يک از سران قبايل و افراد با نفوذ و گذشتن از اصول نبودند و تنها براي ايشان حفظ اسلام مطرح بود که از هيچ اقدامي در اين راستا فروگذار نمي کردند.
با وجود اين همه روايت با سندهاي متواتر و فوق حد تواتر از طريق اهل سنت، اينک ما سؤال مي کنيم که چرا اصحاب پيامبر، علي(عليه السلام) را کنار گذاشتند و ديگران را سر کار آوردند؟!!
اگر اين روايات دروغ باشد پس ديگر اهل سنت از سنت پيامبر(صلي الله عليه وآله) چه چيزي دارند؟
اگر راست است ولي آن ها (اصحاب پيامبر) نشنيده بودند، پس چگونه چراغ هدايتند که «أصحابي کالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم»
اگر راست است و آن ها شنيده اند و مخالفت کرده اند پس چگونه اصحاب پيامبر خدا همگي را عدول مي دانند؟!
وبالاخره ما هستيم و روايات نبوي که حجت است به نص قرآن ما } وَمَا آتَاکُمْ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ...{ و ما هستيم و عمل صحابه که عمل آن ها هيچ حجيتي ندارد و هيچ آيه اي به حجيت افعال آن ها دلالت نمي کند.
پيامبر(ص) در کجا و چه زماني علي(ع) را به جانشيني خود برگزيد؟
پرسش: چه زماني و در کجا پيغمبر(صلي الله عليه وآله) صراحتاً علي(عليه السلام) را به خلافت و جانشيني خود برگزيده است؟
پاسخ: اولين روزي که خاتم الانبياء(صلي الله عليه وآله) نبوت خويش را آشکار ساخت، به خلافت علي(عليه السلام) تصريح نمود که به «حديث الدار» معروف است. چنانچه امام احمد حنبل در مسند، محمد بن جرير طبري در «تاريخ الامم والملوک» وابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه و حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء و بسياري ديگر نقل نموده اند: زماني که آية شريفه } وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ اْلأَقْرَبِينَ{(1) نازل شد پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) چهل نفر از اشراف، بزرگان و خويشاوندان خود را در منزل عموي خويش، ابوطالب دعوت کرد و به علي(عليه السلام)فرمود: براي ميهمانان يک ران گوسفند و مقداري نان و شير (تقريبا 3 کيلو) تهيه نمايد. وقتي که اشراف و بزرگان قريش بر سر سفره نشستند، به هم نگاه کردند و با خنده مي گفتند: محمد(صلي الله عليه وآله) حتي غذاي يک نفر را هم آماده نکرده است. حضرت فرمود: «کلوا بسم الله; با نام خداوند متعال بخوريد». حضار تا توانستند غذا خوردند و پس از سير شدن، دست از غذا کشيدند، اما همچنان غدا تمام نشده بود. آن ها بعدها به يکديگر گفتند: «اين مرد شما را با اين غذا سحر و جادو نمود(2)».
آنگاه حضرت برخاسته و لب به سخن گشود که قسمتي از فرمايشات ايشان چنين است: «اي فرزندان عبد المطلب! خداي تعالي مرا بر عموم مردم و مخصوصاً بر شما مبعوث گردانيد. من شما را به دو کلمه دعوت مي کنم که بر زبان سبک و آسان، ولي در ترازوي اعمال شما سنگين و گران است، با گفتن اين دو کلمه بر عرب و عجم مالک شويد، تا جميع امور در اختيار شما قرار گيرد. با اين دو کلمه وارد بهشت مي شويد و از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شعراء (26): 214
2 . مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص306 ; تاويل الايات، ج 1، ص394 ; نظم درر السمطين، ص83 اً نهج الايمان، صص238 و 239 ; شبهاي پيشاور، ص318 «هذا ما سحرکم به الرجل»
دوزخ نجات پيدا خواهيد کرد. آن دو کلمه: يکي گواهي به وحدانيت خدا و ديگري
گواهي به رسالت من است. بنابراين اولين کسي که دعوت مرا اجابت و ياري نمايد او برادر من، وزير من، وارث من و خليفه بعد از من خواهد بود(1)».
ايشان آخرين جمله را سه بار تکرار نمود. در هر بار به جز علي(عليه السلام) کسي پاسخ نداد و فقط علي(عليه السلام) مي گفت: «اي پيامبر خدا من ياريت مي دهم و کمک کار تو مي باشم(2)». پس حضرت او را نويد خلافت داد و فرمود: «به درستي که او برادر من، وصي من و خليفه من در ميان شما مي باشد(3). امام احمد حنبل و مير سيد علي همداني شافعي از پيامبر خدا نقل مي کنند که فرمود: «اي علي! تو ذمه مرا بري مي کني و تو خليفه من بر امتم مي باشي».(4) اين حديث در بيش از بيست کتاب معتبر اهل سنت ذکر شده که بيش از حد تواتر است.(5)
امام احمد حنبل و ابن مغازلي و ثعالبي نيز از حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) نقل مي کنند: «همانا که تو برادر من، وصي، خليفه و ادا کننده دِين من هستي».(6) در جايي ديگر ابوالقاسم حسين بن محمد از انس ابن مالک از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند: «به درستي که دوست من، وزير من، خليفه من و بهترين کسي که بعد از خود بجاي مي گذارم تا دِين مرا ادا کند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الارشاد، ج 1، ص49 ; الانوار العلويه، ص39 ; شبهاي پيشاور، ص318 «يا بني عبد المطّلب إنّ الله بعثني إلي الخلق کافة و بعثني إليکم خاصة فقال عزّ و جلّ } وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ الاَْقْرَبِينَ{ و أنا أدعوکم إلي کلمتين خفيفتين علي اللسان ثقيلتين في الميزان تملکون بهما العرب و العجم و تنقاد لکم بهما الأمم و تدخلون بهما الجنة و تنجون بهما من النار شهادة أن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ و أنّي رسول الله فمن يجبني إلي هذا الأمر و يؤازرني عليه و علي القيام به يکن أخي و وصيي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي».
2 . شبهاي پيشاور، ص318 «أنا أنصرک و وزيرک يا نبيّ الله».
3 . مسند احمد، ج 1، ص111 ; شبهاي پيشاور، ص318 «إنّ هذا أخي و وصيّي وَ خليفتي فيکم».
4 . عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ص65 ; مسند الامام رضا(عليه السلام). ج 1، ص130 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص280 ; شبهاي پيشاور، ص319 «يا عليّ أنت تبريء ذمّتي و أنت خليفتي علي أمّتي».
5 . مسند احمد بن حنبل ص111 و 331 جلد اول ـ ثعلبي در تفسير آيه ـ ابو نعيم حليه الاولياء و بيست مدرک از کتب اهل سنت مذکور در ص317 شبهاي پيشاور.
6 . الصوارم المهرقه، ص209 ; شبهاي پيشاور، ص319 «أنت أخي و وصيّي و خليفتي و قاضي ديني».
وعده مرا وفا کند، همانا علي ابن ابي طالب(عليه السلام) مي باشد(1)».
مير سيد علي همداني شافعي نيز از خليفه دوم عمر نقل مي کند که چون پيغمبر(صلي الله عليه وآله)بين اصحاب خود عقد اخوت بست، فرمود: «اين علي برادر من در دنيا و آخرت، خليفه من در اهل من، وصي من در امت من و وارث و ادا کننده دين من است. مال او از من و مال من از اوست. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. پس هر کس او را دوست دارد مرا دوست داشته، و هرکس با او دشمني ورزد با من دشمني داشته است(2)». باز همان شخص فرمود: «او وزير و خليفه من است(3)».
محمد بن يوسف گنجي شافعي نيز از ابوذر غفاري و او از پيغمبر چنين نقل کرده است: «پرچم علي اميرالمؤمنين(عليه السلام) در کنار حوض کوثر بر من وارد شود کسي که پيشواي روي و دست و پا سفيدان است و خليفه من بعد از من است(4)».
کساني چون خطيب خوارزمي و ابن مغازلي نيز از پيغمبر نقل کرده اند خطاب به علي(عليه السلام)فرمود: «من و علي از يک نور آفريده شده ايم. خداوند قبل از خلقت آدم آن نور را در صلب آدم قرار داد. پس همواره با هم يکي بوديم تا در صلب عبدالمطلب از هم جدا شديم. آنگاه نبوت در من و خلافت در علي مقرر گرديد(5)».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . معجم الکبير، ج 6 ، ص221 ; کنز العمال، ج 11، ص610 ; شواهد التنزيل، ج 1، ص98 ; شبهاي پيشاور، ص320 «إنّ خليلي و وزيري و خليفتي و خير من أترک بعدي يقضي ديني و ينجز موعدي عليّ بن أبي طالب».
2 . الخلاف، ج 1، ص28 ; مقام الامام علي(عليه السلام) ص22 ; الامام علي(عليه السلام) في آراء الخلفا، ص85 ; شبهاي پيشاور، ص320 «هذا عليّ أخي في الدنيا والآخرة و خليفتي في أهلي و وصيّي في أمتي و وارث علمي و قاضي ديني ماله منّي مالي منه نفعه نفعي و ضرّه ضرّي من أحبّه فقد أحبّنني و من أبغضه فقد أبغضني».
3 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص288 ; شبهاي پيشاور، ص320 «وَ هُوَ خَليفتي و وزيري»
4 . معجم الاوسط، ج 3، ص6 ; الموضوعات، ج 1، ص389 ; شبهاي پيشاور، ص320 «ترد عليّ الحوض راية عليّ أميرالمؤمنين و إمام الغر المحجّلين و الخليفة من بعدي».
5 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص308 ; مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص61 ; شرح الاخبار، ج 1، ص220 ; نهج الايمان، ص292 ; شبهاي پيشاور، ص321 «خلقت أنا و علي من نور واحد قبل أن يخلق الله آدم بأربعة آلاف عام فلما خلق آدم رکب ذلک النور في صلبه فلم نزل في شيء واحد حتي افترقنا في صلب عبد المطّلب ففي النبوة و في علي الخلافة».
محمد بن جرير طبري نيز در «کتاب الولايه» از قول پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند که
ايشان در اوايل خطبه غدير خم فرمود: «جبرئيل از جانب پروردگا، مرا امر نمود که در اين مکان قيام نموده و تمامي مردم، از سفيد و سياه را آگاه سازم که علي ابن ابي طالب(عليه السلام)برادر، وصي، خليفه و امام بعد از من است. اي جماعت! خداوند علي را به عنوان ولي و امام شما نصب، و طاعت او را بر همه واجب نموده است، قول او جايز و حکم او امضا شده است. هر کس با او مخالفت نمايد ملعون و هر کس او را تأييد نمايد، مشمول رحمت خداي تعالي خواهد بود(1)».
همچنين شيخ سليمان بلخي حنفي در «ينابيع الموده» روايتي را از ابن عباس از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند که در آن بسياري از صفات مخصوص حضرت امير(عليه السلام) بيان شده است. هر کدام از اين صفات مي تواند دليل و گواهي بر اثبات خلافت ايشان باشد. معني کامل آن حديث چنين است «يا علي! تو صاحب حوض مني، صاحب پرچم و لواي مني، حبيب دل، وصي، وارث علم من و خليفه مني. تو امانت دار مواريث انبيا و امين خدا و تو حجت پروردگار بر تمامي خلق مي باشي. تو رکن ايمان، نگهبان اسلام، چراغ ظلمت، نور هدايت، علم و مرفوع براي اهل دنيا هستي. هر کس از تو پيروي کند نجات يابد و هر کس مخالفت نمايد هلاک گردد. اي علي تو راه آشکار و واضح و صراط مستقيمي. تو پيشواي سفيد رويان، سلطان مؤمنان، آقا و پيشواي همه کساني هستي که من، آقا و مولاي آنان هستم. البته من مولا و آقاي هر مؤمن و مؤمنه اي هستم. هر حلال زاده اي تو را دوست مي دارد و به جز حرام زاده، کسي تو را دشمن نمي داند. خداوند هيچ گاه مرا به آسمان نبُرد و با من تکلم نکرد مگر آن که فرمود: اي محمد! سلام مرا به علي برسان و به او اعلام کن که او امام دوستان من و نور مطيعان من است. پس اي علي!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الغدير، ج1، ص215 ; شبهاي پيشاور، ص322
«و قد أمرني جبرائيل عن ربّي أن أقوم في هذا المشهد و أعلم کل أبيض و أسود أنّ عليّ بن أبي طالب أخي و وصيي و خليفتي و الإمام بعدي... معاشر الناس ذلک فإن الله قد نصبه لکم إماما و فرض طاعته علي کل أحد ماض حکمه جائز قوله ملعون من خالفه مرحوم من صدقه».
اين کرامت گواراي تو باد(1)».
ابوالمؤيد موفق الدين که از مشاهير خطباي خوارزم است، در کتاب «فضائل اميرالمؤمنين» از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) چنين نقل مي کند: وقتي در معراج به سدره المنتهي رسيدم از من سؤال شد که محمد! چه کسي را در ميان خلق فرمانبردارتر نسبت به خود يافتي؟ عرض کردم «علي را»، گفتند به راستي که درست پاسخ دادي. آنگاه از من سؤال شد که «آيا براي خود خليفه اي انتخاب نموده اي تا مقاصد تو را به مردم برساند و بندگان مرا از کتابم تعليم دهد». عرض کردم: پروردگارا! هر کس را تو انتخاب نمايي من هم او را اختيار خواهم کرد. پس خطاب آمد که من علي را از براي تو خليفه و وصي اختيار کردم و او را به علم و حلم خود مفتخر نمودم. او امير مؤمنان است و به حق، که نه در گذشته و نه در آينده احدي با چنين مقام و منزلتي نخواهد آمد(2)».
همچنين صلاح الدين صفدي در «وافي بالوفيات» گفته است: «پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) بر امامت علي(عليه السلام) صراحت نموده و آن حضرت را به امامت برگزيد. صحابه نيز آن را مي دانستند; اما عمر بن الخطاب امامت و خلافت علي(عليه السلام) را به خاطر ابوبکر کتمان نمود(3)».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص397 ; خلاصة عبقات الانوار، ج 9، ص279 ; شبهاي پيشاور، ص322 «يا علي أنت صاحب حوضي و صاحب لوائي و منجز عداتي و حبيب قلبي و وارث علمي و أنت مستودع مواريث الأنبياء و أنت أمين الله في أرضه و أنت حجة الله علي بريته و أنت رکن الإيمان و أنت مصباح الدجي و أنت منار الهدي و أنت العلم المرفوع لأهل الدنيا من تبعک نجا و من تخلف عنک هلک و أنت الطريق الواضح و أنت الصراط المستقيم و أنت قائد الغر المحجلين و أنت يعسوب المؤمنين و أنت مولي من أنا مولاه و أنا مولي کل مؤمن و مؤمنة لا يحبک إلا طاهر الولادة و لا يبغضک إلا خبيث الولادة و ما عرج بي ربّي عزّ و جلّ إلي السماء قط و کلمني ربي إلا قال لي يا محمّد أقرئ عليا منّي السلام و عرفه أنّه إمام أوليائي و نور أهل طاعتي فهنيئاً لک يا عليّ هذه الکرامة».
2 . المناقب، ص303 ; شبهاي پيشاور، ص323
«فهل اتخذت لنفسک خليفة يؤدي عنک و يعلم عبادي من کتابي ما لا يعلمون، قال: قلت اختر لي فإن خيرتک خير لي، قال: قد اخترت لک علياً فاتخذه لنفسک خليفة و وصيّاً و نحتله علمي و حلمي و هو أمير المؤمنين حقاً لم ينلها أحد قبله و لا أحد بعده». فضائل أميرالمؤمنين(عليه السلام)، فصل19، ص240
3 . بيت الاحزان، ص123 ; شبهاي پيشاور، صص323 و 324 «نص النبيّ(صلي الله عليه وآله) علي أنّ الإمام علي ـ و عينه ـ و عرفت الصحابة ذلک ولکن کتمه عمر لأجل أبي بکر رضي الله عنهما».
بسياري از علماي اهل سنت از جمله سبط ابن جوزي و سليمان بلخي حنفي و خطيب خوارزمي و... از قول خليفه دوم از رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) نقل مي کنند: «اگر تمام درختان قلم، درياها مرکب، جنيان حسابگر و آدميان نويسنده شوند بازهم نمي توانند فضائل علي ابن ابي طالب(عليه السلام) را بر شمرند».
کتاب فضل تو را آب بحر کافي نيست *** که تر کني سر انگشتان و صفحه بشماري
از طرفي امام احمد حنبل، طيراني و سيوطي، از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل کرده اند: «علي با قرآن و قرآن با علي است. اين دو تا کنار حوض کوثر از هم جدا نمي شوند. علي از من است و من از علي هستم. هر کس علي را سب نمايد مرا سب نموده و هر کس مرا سب کند خدا را سب کرده است(1)».
آنگاه وضعيت معاويه و جانشينان او که تا زمان عمر بن عبد العزيز دستور دادند در منابر بر اميرالمؤمنين و فرزندانش اهانت کنند روشن مي شود.
خلاصه احاديث اين موضوع براي آشنائي بيشتر عبارتند از:
1 . حديث الدار يوم الانذار:
اين حديث را در بيست مدرک معتبر علماي اهل سنت از طرق مختلف نقل کرده اند: از جمله احمد بن حنبل در 3 محل از مسند، ثعلبي در تفسير آيه انذار، طبري در تفسير و در تاريخ الامم ابي الحديد از سکافي و ابن اثير، ابونعيم در حليه، حميدي در جمع، بيهقي در سنن ودلائل، حلبي در سيره، نسائي در خصائص، حاکم در مستدرک، بلخي حنفي در ينابيع و گنجي شافعي در کفايه مي باشند.
اصل حديث قبلا ذکر شد، در پايان حديث حضرت فرمود: هر کس دعوت مرا امروز بپذيرد برادر من، وزير من، وارث من، خليفه بعد از من خواهد بود. هيچکس پاسخ نداد. اميرالمؤمنين سه بار پاسخ دادند اي پيامبر خدا من شما را ياري مي کنم. پيامبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سبل الهدي والرشاد، ج 11، ص297 ; النص والاجتهاد، صص10 و 144 ; کشف الغمه، ج 1، ص146، مستدرک حاکم نيشابوري، ص124 ج 3، کنز العمال ص153 ج 6 ـ ابن حجر مکي ص74 صواعق محرقه ـ تاريخ الخلفاء سيوطي ص116 و... ، شبهاي پيشاور، ص330 «علي مع القرآن والقرآن مع عليّ لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض. عليّ منّي و أنا من عليّ من سبّه فقد سبّني و من سبّني فقد سبّ الله».
فرمودند: تو وصي و خليفه بعد از من هستي «اطلاق بعد» بلا واسطه را مي رساند.
2 . حديث منزلت:
پيامبر در چند مورد فرمودند: يا علي تو براي من بمنزله هارون هستي براي موسي، مگر اين که بعد از من پيامبري نيست که اين حديث را به طرق مختلف علماي اهل سنت نقل کرده اند که به بيست طريق مي رسد و شرح آن گذشت.
3 . حديث غدير:
پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بازگشت از آخرين حج تمام حجاج را جمع کرده و طي خطبه مفصلي فرمود هر کس من مولاي اويم علي مولاي اوست، اين حديث فوق حد تواتر است از طرق اهل سنت و شيعه و در طول چهارده قرن در توصيف اين واقعه اشعار زيادي سروده شده است که براي تفصيل به کتاب الغدير مراجعه شود.
4 . احمد بن حنبل در مسند و علي شافعي در مودة القربي و ديگران از پيامبر نقل مي کند:اي علي تو ذمه مرا بري مي کني و تو خليفه من بر امت من هستي.
5 . احمد بن حنبل از طرق متعدد و مغازلي شافعي در مناقب و ثعالبي در تفسير نقل مي کند: پيامبر(صلي الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: تو برادر من و وصي من و خليفه من و اداء کننده دين من هستي.
6 . همداني شافعي در مودة القربي از عمر بن الخطاب نقل مي کند پيامبر فرمود: اين علي برادر من در دنيا و آخرت و خليفه من در خانواده من و وصي من در امت من و وارث علم من، ادا کننده دين من، مال او از من و مال من از او، نفع او نفع من، ضرر او ضرر من، کسي که او را دوست دارد مرا دوست داشته و کسي که با او دشمني کند با من دشمني کرده است.
7 . نسائي صاحب يکي از صحاح سته نقل مي کند پيامبر بعد از حديث منزلت هاروني به اميرالمؤمنين فرمود: تو خليفه من بر هر مؤمن بعد از من هستي
8 ـ عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ حيث دار; علي با حق است و حق با علي هر چه (روزگار) بگردد.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مسند احمد حنبل و تفسير فخر رازي و...
ايمان علي(ع) تحقيقي بود يا تقليدي؟
پرسش: با وجود اين که علي(عليه السلام) اولين کسي است که اسلام آورد. ولي چون ايشان کودک نابالغي بود، ايمان آوردنش تقليدي بوده است. اما بقيه خلفا که پيرِ ورزيده و جهان ديده و صاحب عقل کامل بوده اند به طور تحقيقي ايمان آورده اند. آيا ايمان تحقيقي آن ها افضل از ايمان تقليدي علي(عليه السلام) نيست؟
پاسخ: در تاريخ آمده است که علي(عليه السلام) به دعوت پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله) لبيک گفته و اسلام آورده است. اين نقل قول، مورد قبول همه فرقه هاي اسلامي چه شيعه و چه سني است. حال بايد بررسي نمود که آيا پيغمبر(صلي الله عليه وآله) مي دانسته است که بر نوجوان نابالغ تکليفي نيست؟! چنانچه نمي دانسته است، پس نسبت جهل به حضرت پيامبر داده ايم. و اگر با وجود اين که مي دانسته، تکليفي بر نابالغ نيست و او را به اسلام دعوت کرده است، پس کار بيهوده و عبثي انجام داده است. در اين صورت، نسبت لغو و عبث به ايشان داده ايم. بنابراين در هر دو حالت مرتکب کفر شده ايم، زيرا در قرآن مجيد آمده است: } وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي{; پيامبر خدا به هواي نفس سخن نمي گويد: آنچه مي گويد: وحي است که به او رسيده است(1)».
پس قطعاً پيغمبر(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) را لايق، قابل و آماده دعوت مي دانسته و زمينه ايمان را در او ديده است که او را به اسلام دعوت نموده است. اگر اين زمينه در ديگران بيشتر و بهتر بود، چه بسا آن ها را زودتر به اسلام دعوت مي کرد.
از طرف ديگر، نه تنها خردسالي و کم سن و سال بودن، با کمال عقل و اراده منافاتي ندارد، بلکه بلوغ سني فقط براي احکام شرعيه لازم است و براي امور عقلاني شرط سني وجود ندارد. بديهي است که ايمان آوردن نيز از امور عقلاني است. بنابراين ايمان آوردن علي(عليه السلام) در خردسالي از فضايل آن حضرت به شما مي رود. همان گونه که قرآن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نجم (3): 3 و 4
مجيد از زبان عيسي بن مريم ـ طفل تازه به دنيا آمده ـ مي فرمايد: } قالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْکِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً{; به درستي که من بنده خاص خدا مي باشم و خداوند کتاب آسماني و شرف نبوت را به من عطا فرموده است(1)». در آيه ديگري از همان سوره درباره حضرت يحيي مي فرمايد: } يا يَحْيي خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّة وَآتَيْناهُ الْحُکْمَ صَبِيّاً{; در کودکي به حضرت يحيي مقام نبوت را بخشيديم(2)». پس آيا مي توان اعطاي اين فضيلت و مقام به يحيي و عيسي را قبل از رسيدن به سن بلوغ، تقليدي و تلقيني وفاقد اعتبار دانست؟ يقيناً اين گونه نيست، زيرا مطابق آيات قرآن براي آن ها فضيلت محسوب مي شود. بنابراين مي توان نتيجه گرفت که ايمان آوردن در خردسالي براي امام علي(عليه السلام) نيز فضيلت مي باشد.
از طرف ديگر، چنانچه ايمان آوردن سه خليفه اول از ايمان آوردن علي(عليه السلام) افضل و برتر مي بود از پيامبر خدا به دور و بعيد است که در مجلسي که ابوبکر، عمر و ابوعبيده جراح در آن حاضر بودند دست بر شانه علي(عليه السلام) زده و فرمود: «اي علي تو اولين مؤمني هستي که ايمان آوردي و اولين مسلمي هستي که مسلمان شدي و تو براي من، به منزله هارون نسبت به موسي هستي(3)»؟ پيامبري که همه معتقديم بجز وحي سخني نمي گويد. } وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي{ و چون حضرت هارون خليفه بلا فصل حضرت موسي بوده منظور پيامبر(صلي الله عليه وآله) اين بوده که حضرت علي(عليه السلام) خليفه بلا فصل پيامبر(صلي الله عليه وآله) است.
طبري در تاريخ خود به نقل از سعد ابن ابيوقاص، در پاسخ سؤال پسرش مي نويسد: «ابوبکر پس از آن که بيش از پنجاه نفر اسلام آوردند، مسلمان شد. عمر نيز پس از اسلام آوردن 45 مرد و 21 زن مسلمان شد». بنابراين مي توان گفت که «اسلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مريم (19): 30
2 . مريم (19): 12
3 . مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص290 و ج 3 ص378 ; تاريخ طبري، ج 4، ص433 ; ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي، ص58 ; شبهاي پيشاور، ص396 «يا عليّ أنت أوّل المؤمنين و أوّلهم إسلاماً و أنت منّي بمنزلة هارون من موسي». اين حديث را بارها عمر خليفه دوم نقل کرده است.
علي(عليه السلام)از «فطرت»، و اسلام آن ها از «کفر و شرک» بوده است. يعني آن ها از کفر و شرک و بت پرستي بيرون آمده و به اسلام گرويده اند، در حالي که علي(عليه السلام) حتي لحظه اي تمايل به کفر و شرک نداشته است».
به همين دليل، پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «برترين مرد عالميان در زمان من علي(عليه السلام)مي باشد(1)». اين حديث را ميرسيد علي همداني ـ فقيه شافعي ـ در کتاب «مودة القربي» نقل کرده است. همچنين محمد بن يوسف گنجي شافعي در باب 24 کتاب کفاية الطالب از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) چنين نقل مي کند: «سبقت گيرندگان همه امت ها در ايمان و توحيد سه نفر بودند که شرک به خدا نياوردند. اين سه تن علي ابن ابي طالب(عليه السلام) و حبيب نجار ـ صاحب ياسين ـ و حزقيل ـ مؤمن آل فرعون ـ بودند که راست کرداران نيز بودند و علي ابن ابي طالب(عليه السلام)افضل آن ها بود(2)».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار الانوار، ج 37، ص49 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص298 ; شبهاي پيشاور، ص399 «أفضل رجال العالمين في زماني هذا عليّ»
2 . مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص290 ; بحار الانوار، ج 64 ، ص205 ; تفسير قرطبي، ج 15، ص20 ; شبهاي پيشاور، ص398 «سباق الأمم ثلاثة لم يکفروا بالله طرفة عين خربيل مؤمن آل فرعون و حبيب النجار صاحب ياسين و عليّ بن أبي طالب(عليه السلام) و هو أفضلهم».
چرا شيعيان به سه شرط انتخاب خليفه گردن نمي نهند؟
پرسش: در انتخاب خليفه اول سه شرط رعايت گرديده است که عبارتند از: «اجماع مسلمين»، «سن» و «جهان ديده بودن» و نيز حديثي که عمر نقل کرده که «سلطنت و نبوت در يک خاندان جمع نمي شود». اين سه، شروط اصلي براي حقانيت خلافت بعد از پيغمبر است. زيرا از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل شده است که «امت من بر خطا (گمراهي و ضلالت) اجتماع نمي کنند(1)». چرا شيعيان به اين حق گردن نمي نهند؟
پاسخ:
الف ـ اجماع:
با فرض صحت اين حديث، موارد زير قابل توجه است:
در اين حديث چون کلمه امت با «ياي متکلم» همراه شده، بدين معنا است که عموم امت من، بر راه خطا و گمراهي نمي روند. يعني هر گاه همه امت پيغمبر بر انجام کاري اتفاق نظر داشتند آن کار خطا نخواهد بود. اين مطلب يعني «اجتماعِ بدون استثنا» به نتيجه خواهد رسيد، مورد قبول ما است. چون خداوند همواره در ميان امت، افرادي را قرار داده که حق با آن ها است و قادرند حق را تشخيص دهند و به آن عمل کنند. يعني هميشه حجت و نماينده خدا در ميان آن ها مي باشد و همراهي همه با هم به معناي همراهي بقيه با آن ها است و بدين دليل از خطا رفتن امت جلوگيري مي کنند. اما در عين حال به هيچ عنوان، اين حديث بر اين که پيغمبر حق تعيين خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار کرده باشد، دلالت ندارد. بنابراين همواره حق تعيين جانشين و خليفه از آن پيغمبر بوده و با اينگونه احاديث، اين حق ساقط نمي گردد.
بنابراين با اين فرض محال که پيغمبر چنين حقي را به اجماع امت واگذار کرده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اللمع في اصول الفقه، ص246 ; شبهاي پيشاور، ص480 «لا تجتمع أمّتي علي الخطاء ـ لا تجتمع أمتي علي الضلالة».
باشد، بايد همگي مسلمين در تعيين خلافت دخيل بوده و اتفاق نظر داشته باشند تا اجماع حاصل گردد. يا حداقل بايستي همه مسلمين جمع شوند و براي تعيين خليفه راي خود را داده باشند و کسي که اکثريت آراء را داشته باشد به عنوان خليفه انتخاب گردد ـ همان طور که الان در تمامي دنيا براي انتخاب رييس جمهور عمل مي کنند و افراد حائز اکثريت را به عنوان رئيس جمهور بر مي گزينند. اما آنچه که بعد از وفات پيغمبر و در محل سرپوشيده کوچکي به نام «سقيفه» اتفاق افتاد تا ابوبکر را به خلافت رسانند، دلالت بر اجماع مسلمين نداشته و يا خيلي خوشبينانه تر ـ به قول اهل سنت ـ بر اجماع عقلا، اکابر و صحابه رسول الله(صلي الله عليه وآله) هم دلالت ندارد.
در تاريخ مورد قبول شيعه و سني چنين آمده است: بلافاصله بعد از فوت پيامبر، هنگامي که بني هاشم سرگرم غسل و کفن و دفن پيغمبر بودند، عده اي از انصار در محلي به نام سقيفه بني ساعده جمع شدند تا درباره جانشين پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) مشورت نمايند. محمد بن جرير طبري در تاريخ خود مي نويسد: خبر به گوش عمر رسيد و او خود را به در خانه پيامبر(صلي الله عليه وآله) رسانيد، ولي وارد خانه نشد تا بقيه صحابه که سرگرم مراسم تغسيل و کفن و دفن رسول الله(صلي الله عليه وآله) بودند او را نبينند. براي ابوبکر پيغام فرستاد که امر مهمي پيش آمده و زودتر خودت را به من برسان. ابوبکر به قاصد گفت: الان فرصت بيرون آمدن ندارم. عمر قاصد را دوباره برگرداند و گفت: امر بسيار مهمي پيش آمده که وجود تو خيلي لازم است. بالاخره ابوبکر بيرون آمد و عمر قضيه اجتماع انصار در سقيفه را به منظور تعيين جانشين پيامبر خدا براي ابوبکر بازگو کرد. دو نفري به سمت سقيفه به راه افتادند و در بين راه ابوعبيده جراح(1) را ديدند و او را نيز با خود بردند و با عجله به سقيفه رسيدند. در آنجا صحبت هايي رد و بدل شد. ابوبکر با تيزبيني و زيرکي پيش دستي نمود و خلافت را به ابوعبيده و عمر تعارف کرد. آن ها هم تعارفش را به خود او برگرداندند و گفتند: تو بزرگتر و اولي هستي.
از سوي ديگر، در طرف مقابل، سعد بن عباده که از قبيله خزرج بود و قصد امارت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ابو عبيده گورکن بود.
................................................................................................................
را داشت، موجب شد تا عمر و ابوعبيده فوراً با ابوبکر بيعت کنند و مسلمين را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند. چند نفر ديگر از حضار که از قبيله اوس بودند از روي عداوتي که با قبيله خزرج داشتند نيز با ابوبکر بيعت نمودند. موقعي که اين خبر به گوش اسامة بن زيد رسيد، فورا خود را به مسجد رسانيد و فرياد برآورد که اين چه غوغايي است که شما برپا نموده ايد و خليفه تراشي مي کنيد؟ شما چکاره اين امت هستيد که بدون مشورت مسلمانان اقدام به تعيين و انتخاب خليفه مي کنيد؟ عمر جهت استمالت و پوزش از اسامه جلو رفت و گفت: کار تمام شده و خيلي ها بيعت کرده اند (منظور خودش و ابوعبيده و معدودي از قبيله اوس بود) و تو هم با ابوبکر بيعت نما! اسامه با ناراحتي گفت: پيغمبر خدا مرا بر شما امير قرار داده و از اين امارت هم معزول نشده ام. چگونه اميري که پيغمبر خدا برگزيده است بيايد و با مأمور خود بيعت نمايد!؟
در اين مکان کوچک که تعداد بسيار محدودي جمع شده بودند، نه فقط همه مسلمين، بلکه حتي اکابر و بزرگان صحابه نيز در آنجا حضور نداشتند. بسياري از اهل سنت معتقدند که به دليل حياتي بودن امر خلافت، فرصت خبر رساني به بقيه صحابه در مناطق مختلف، مانند يمن و شام و مکه وجود نداشته است. در پاسخ به اين بهانه اهل سنت بايد گفت: حتي محمد بن جرير طبري در تاريخ خود معتقد است که فقط دو قبيله اوس و خزرج مي خواستند براي خود امير تعيين کنند.
علاوه بر اين، اردوي لشکر اسلام به فرماندهي اسامه بن زيد در همان نزديکي مدينه بود. در اين اردو هم عمر و هم ابوبکر تحت فرماندهي اسامه بودند. چگونه عمر و ابوبکر توانستند خود را به سقيفه برسانند ولي ديگر بزرگان همين اردو، از جمله خود اسامه را به دليل ضيق وقت دعوت نکرده و بي خبر گذاشتند!!؟ بنابراين به همان دليل که عمر و ابوبکر توانستند از اردوگاه جدا شده و خود را به سقيفه برسانند، مي توانستند در همان زمان و بدون فوت وقت بقيه صحابه اي را که در آن اردوگاه بودند مطلع نموده و به سقيفه بياورند.
بنابراين، از عدم اطلاع رساني به صحابه و لشکر اسامه مي توان دريافت که برنامه و توطئه از پيش طراحي شده اي در حال تکوين و اجرا بوده است. از طرفي ديگر علي ابن
ابي طالب(عليه السلام) که فضايل او مورد اتفاق همه مسلمين است و عضو بسيار مؤثر جامعه مسلمين بود، و نيز عباس عموي پيامبر که شيخ القبيله بود و بسياري ديگر از بني هاشم که مورد تأييد پيامبر بودند، و در مدينه هم حاضر بودند را بي اطلاع گذاردند. حال اگر نقشه اي از قبل طراحي نشده بود، چرا عمر وارد خانه پيغمبر نشد تا قضيه را علناً به اطلاع همه بني هاشم و صحابه برساند و از همه آن ها استمداد نمايد؟ آيا ابوبکر عقل کل منحصر به فرد امت بود؟ و بقيه جزو صحابه به حساب نمي آمدند و عترت پيامبر بيگانه بودند؟ و لذا نبايد آن ها را مطلع مي کرد!!
بنابراين آنچه که اتفاق افتاد انتخاب و تعيين خليفه به وسيله سه نفر بود (ابوبکر، عمر و ابوعبيده) و بعد به تدريج، عوام الناس به آن ها پيوستند. ولي همچنان صحابه و عترت پيامبر از بيعت با خليفه منصوب آن ها امتناع مي کردند. در کجاي دنيا، اين همه مصلحت انديشي سراغ داريد که به بهانه مصلحت انديشي، امت و اسلام را منحصر به اين سه نفر کنند و آن را اجماع بنامند؟
آيا اين عقيده قابل قبولي است که سه نفر يا بيشتر، در پايتخت يک مملکت جمع شوند و براي بقيه، رييس جمهور و خليفه تعيين نمايند؟! آنگاه تبعيت بقيه افراد را واجب پندارند؟ جالب تر اين که همه افرادي که در آينده نيز خواهند آمد تحت بيعت و راه آن خليفه باشند. به طوري که پس از 1400 سال همگي را موظف به اين تبعيت بدانند. چنانچه کساني حتي در فکر و عقيده (نه در عمل) با آن ها مخالف باشند و از آن ها اطاعت و تبعيت نکنند آن ها را مهدور الدم، رافضي و کافر بخوانند!
با کدام قانون و با چه حقي اين سه نفر (ابوبکر و عمر و ابو عبيده)، و يا اصلاً همه معدود کساني که در سقيفه جمع شده بودند را بايد اجماع مسلمين بخوانيم؟ در صورتي که بين اجماع، اکثريت و اقليت، تفاوت فاحشي وجود دارد. اجماع يعني اتفاق نظر همه افراد بدون حتي يک نفر مخالف و يا ممتنع. اکثريت يعني بيش از نيمي از افراد شرکت کننده و اقليت يعني کمتر از نيمي از جمعيت شرکت کنندگان.
لذا با اين تعاريف بايد گفت: در ميان شرکت کنندگان در سقيفه، نه تنها اجماعي به وقوع نپيوست بلکه از ترس اين که سعد بن عباده ـ بزرگ قبيله خزرج ـ خلافت را به
دست نگيرد، عمر و ابوعبيده جراح و قبيله اوس، سياسي بازي نموده و با ابوبکر بيعت کردند.
حتي در خود مدينه سعد بن عباده انصاري و اولاد و قبيله اش، بسياري از خواص صحابه، تمام بني هاشم و دوستان آن ها و نيز علي ابن ابي طالب(عليه السلام) تا شش ماه، همچنان به مخالفت ادامه داده و زير بار بيعت نرفتند.
بنابراين با مختصر مطالعه اي مي توان دريافت که در خود مدينه منوره ـ که پايتخت حکومت اسلامي آن زمان بود ـ چنين اجماعي (حتي اجماع اکابر و بزرگان صحابه) هرگز به وقوع نپيوست. بلکه بسياري از صحابه و رجال به مسجد رفته و با ابوبکر، مجادله و بحث کردند. ابن حجر عسقلاني، بلاذري و نيز محمد خاوند شاه در روضه الصفا، اسامي 18 نفر از بزرگان صحابه که با ابوبکر مخالفت نموده و بيعت نکردند را چنين ذکر کرده اند:
1 . سلمان فارسي
2 . ابوذر غفاري
3 . مقداد بن اسود کندي
4 . عمارياسر
5 . خالد بن سعيد ابن العاص
6 . بريدة الاسلمي
7 . ابي بن کعب
8 . خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين (لقبي که پيغمبر به او داد)
9 . ابوالهيثم بن التيهان
10 . سهل بن حنيف
11 . عثمان بن حنيف ذوالشهادتين
12 . ابوايوب انصاري
13 . جابر بن عبدالله انصاري
14 . حذيفة اليمان
15 . سعد بن عباده
16 . قيس بن سعد
17 . عبدالله بن عباس
18 . زيد بن ارقم.
يعقوبي در تاريخ خود مي افزايد که افراد ديگري چون:
19 . علي ابن ابي طالب(عليه السلام)
02ـ عباس بن عبد المطلب
21 . فضل بن عباس
22 . زبير بن العوام بن العاص
23 . براء بن عازب
24 ـ مقداد بن عمر
نيز با ابوبکر بيعت نکردند و شيعه علي(عليه السلام) شدند.
با توجه به مطالب فوق، اين گونه انتصاب خليفه، توسط سه نفر در سقيفه را بايد اولين کودتاي عالم اسلام ناميد که تاريخ آن را ثبت کرده است. امام فخر رازي نيز در «نهاية الاصول» به صراحت مي گويد: «هرگز در خلافت ابوبکر و عمر اجماع واقع نشد تا پس از کشته شدن سعد بن عباده، اجماع منعقد گرديد.»
اگر اجماع اتفاق مي افتاد بايد حداقل، عترت واهل بيت پيامبر(عليه السلام) که در حديث ثقلين
«إِنِّي تَارِکٌ فِيکُمُ الثَّقَلَيْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي إنْ تَمَسَّکْتُم بِهِما فَقَد نَجَوتُم وَ لَنْ تَضِلُّوا بَعدها أَبَداً» و حديث سفينه «مثل أهل بيتي کمثل سفينة نوح، من توسّل بهم نجا ومن تخلّف عنهم هلک» آن ها را ميزان و ملاک نجات دانسته اند، در آنجا حضور مي داشتند.
از طرف ديگر، بر اساس همين احاديث، چون تشکيل دهندگان سقيفه از اهل بيت و عترت پيامبر دوري گرفته اند، اهل هلاک مي باشند. ابن حجر نيز در کتاب «صواعق»، درباره لزوم توجه به اهل بيت رسالت و عترت طاهره(عليه السلام) دو حديث از ابن سعد از پيامبر نقل مي کند:
«من و اهل بيتم درختي در بهشت هستيم که شاخه هاي آن در دنيا است. پس هر کس که بخواهد راهي به سوي خدا بيابد، بايد به آن ها تمسک جويد.»(1)
و نيز «در هر دوره براي امت من عدولي از اهل بيت من وجود دارد که تحريف گمراهان، ادعاي مدعيان باطل و تاويل جاهلين را از دين اسلام دور مي نمايد. به درستي که بدانيد امامان شما، پيشوايان شما هستند که شما را به سوي خداي تعالي هدايت مي کنند. پس دقت کنيد که پيشوايان شما چه کساني هستند.»(2)
لذا مجدداً يادآوري مي نمايد که به دليل وجود اهل بيت پيامبر و عترت او در ميان امت ـ که هرگز به گمراهي نمي روند ـ و در هر دوره اي اين حجت ها در روي زمين وجود دارند، اجماع امت پيامبر به گمراهي و خطا نمي رود. ليکن در قضيه سقيفه، بيعت کنندگان راه خود را از اهل بيت پيامبر جدا کردند و در نتيجه به گمراهي رفتند.
اکنون به بررسي چگونگي رفتار با افرادي که بيعت نکردند خواهيم پرداخت تا ماهيت به اصطلاح «اجماع مسلمين» روشن تر گردد.
ابن عبدالبر قرطبي که از بزرگان علماي اهل سنت است در کتاب «استيعاب» و نيز ابن حجر مکي مي گويند: سعد بن عباده انصاري که خود مدعي مقام خلافت بود، هرگز با ابوبکر و عمر بيعت نکرد و آن ها هم در ظاهر متعرض او نشدند. وي که صاحب قبيله بزرگي بود، از ترس اين که در بين مسلمين شورش و بلوايي بر پا نشود به شام رفت و در آنجا سکني گزيد. به تحريک يکي از بزرگان شام، شبانه به او تيراندازي شد و او را کشتند. قاتل او را پيدا نکردند و زدن تير را به اجنه نسبت دادند.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص439 ; شبهاي پيشاور، ص493 «أنا و أهل بيتي شجرة في الجنّة و أغصانها في الدنيا فمن شاء أن يتخذ إلي ربّه سبيلاً فليتمسک بها»
2 . النص والاجتهاد، ص138 ; کتاب الاربعين، ص378 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص135 ; شبهاي پيشاور، ص493 «في کلّ خلف من أمتي عدول من أهل بيتي ينفون عن هذا الدين تحريف الضالّين و انتحال المبطلين وتأويل الجاهلين إلاّ و إنّ أئمتکم وفدکم إلي الله عزّوجلّ فنظروا من توفدون».
3 . قاتل سعد بن عباده و زننده تير خالد بن وليد بود. او در ابتداي حکومت ابوبکر، مالک بن نويره را کشت و همسر او را تصرف کرد و مغضوب خليفه واقع شد. خالد چون مي خواست در دوره خلافت عمر خود شيريني کند، شبانه به سعد بن عباده انصاري تير اندازي کرد تا خود را نزد خليفه پاک سازد.
اما در مورد بيعت علي(عليه السلام)، همانطور که بخاري در جلد سوم صحيح و مسلم در جلد
پنجم صحيح خود مي نويسند، بيعت علي بعد از وفات فاطمه(عليهم السلام) بوده است. فاطمه(عليهم السلام)هم چند ماه پس از رحلت پيغمبر فوت کرده است. مسعودي در مروج الذهب مي گويد:
«هيچ يک از بني هاشم تا وقتي که فاطمه(عليهم السلام) وفات يافت، با ابوبکر بيعت نکردند.»
علي(عليه السلام) را هم با زور شمشير، آتش زدن خانه اش و تهديد به گردن زدن، مجبور به بيعت با ابوبکر کردند. حداقل 12 نفر از مورخين اهل سنت، خبر فوق را نقل کرده اند. براي مثال:
1 . ابو جعفر بلاذري;
2 . احمد بن يحيي بن جابر البغدادي;
3 . ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه;(1)
4 . محمد بن جرير طبري;
5 . ابن خزابه در کتاب غرر;
6 . ابن عبد ربه در جزء سوم عقد الفريد;
7 . ابو محمد عبدالله ابن مسلم بن قتيبة بن عمرو الباهلي الدينوري در جلد اول تاريخ الخلفا الراشدين;
8 . احمد بن عبدالعزيز جوهري;
9 . ابو وليد محب الدين محمد بن الشحنه الحنفي در کتاب «روضة المناظر في اخبار الاوائل والاواخر» و
10 . ابي الحسن علي بن الحسين مسعودي در کتاب «اثبات الوصيه» مضمون اين خبر را با مختصر تفاوتي چنين روايت کرده اند:(2)
«ابوبکر به عمر گفت: برو آن ها را بياور تا با من بيعت کنند. اگر از آمدن هم خودداري کردند با آن ها قتال کن. پس عمر همراه اسيد بن خضير و سلمه بن اسلم و عده اي ديگر به در خانه فاطمه(عليها السلام) رفتند. آن ها با خود هيزم بسياري بر در خانه فاطمه(عليها السلام)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ج2، ص60 ; ج14، ص193
2 . اثبات الوصيه، ص143; الوافي بالوفيات، ج6 ، ص17 ; الملل والنحل، ج1، ص57
بردند. بني هاشم از جمله عباس عموي پيغمبر و علي(عليهم السلام) و زبير(1) در آنجا بودند. عمر
گفت: بيرون آييد و با خليفه، ابوبکر بيعت کنيد و گرنه شما را مي سوزانم. به فاطمه(عليها السلام)نيز گفت: هر که در خانه است بيرون کن. زبير شمشير کشيد و عمر گفت: اين سگ را بگيريد. شمشيرش را گرفتند و بر سنگ کوبيدند و شکست. بني هاشم از بيرون آمدن امتناع مي کردند. عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايي که جان عمر در قبضه قدرت او است يا بيرون آييد، يا خانه را با هر که در آنجا است مي سوزانم. مردم گفتند: يا اباحفص! ـ کنيه عمر اباحفص بود ـ فاطمه(عليها السلام) در اين خانه است. عمر در پاسخ گفت: هر کس در آنجا باشد مي سوزانم. پس همه به جز علي(عليه السلام) بيرون آمدند. عمر جهت چاره جويي نزد ابوبکر برگشت. ابوبکر اشخاص ديگري را چند بار فرستاد ولي مايوس برگشتند. مجدداً عمر با جماعتي ديگر بر خانه فاطمه(عليها السلام) هجوم بردند و چون دق الباب کردند، فاطمه(عليها السلام) با صداي بلند گفت: «اي پدر و اي پيامبر خدا! ببين بعد از تو از عمر و ابوبکر به ما چه مي رسد و چگونه ما را ملاقات مي کنند.» مردم با صداي شنيدن ناله و گريه فاطمه(عليها السلام)برگشتند، ولي همچنان عمر و عده ديگري در آنجا باقي ماندند. بالاخره علي(عليه السلام) را به اجبار و زور به سوي ابوبکر کشيدند. بني هاشم هم با او مي آمدند و ناظر قضايا بودند. چون به نزد ابوبکر رسيدند; ابوبکر از علي(عليه السلام) خواست تا بيعت کند. امام علي(عليه السلام) فرمود: من به اين مقام بر حق ترم و با شما بيعت نخواهم کرد. اگر از خدا مي ترسيد بايد به حق ما اعتراف نماييد. سپس عمر گفت: تا بيعت نکني دست از تو برنخواهم داشت. علي(عليه السلام) در پاسخ عمر گفت: خوب با يکديگر ساخته ايد، امروز تو براي او کار مي کني و فردا او آن را به تو بر مي گرداند. آنگاه امام خطاب به مردم گفت: به خدا سوگند که ما اهل بيت به اين امر بر حق تر هستيم و شما نبايد از حق دور شويد. عمر، علي(عليه السلام) را تهديد کرد که اگر بيعت نکني گردنت را خواهم زد. ابوبکر به عمر گفت: مادامي که فاطمه(عليها السلام) هست او را اکراه
نمي کنيم. سپس اميرالمؤمنين(عليه السلام) بدون اين که بيعت کند، برگشت و خود را به قبر پيغمبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . امام علي(عليه السلام) درباره زبير مي فرمايند: زبير هميشه با ما بود تا پسرانش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند.
رسانيد و با گريه و ناله عرض کرد: } إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَکادُوا يَقْتُلُونَنِي{;(1) «مردم مرا
ضعيف ساختند و خواستند مرا بکشند.»
پس از آن، علي(عليه السلام) به خانه خود نزد فاطمه(عليها السلام) برگشت. بعد از مدتي ابوبکر و عمر جهت جلب رضايت فاطمه(عليها السلام) به خانه او آمدند; ولي فاطمه(عليها السلام) فرمود:
«به خدا سوگند شما دو نفر مرا اذيت کرديد، و در هر نمازم شما را نفرين مي کنم تا پدرم را ببينم و نزد او از شما شکايت کنم.»
سپس فاطمه(عليها السلام) ادامه داد:
«به خدا تا زنده ام (تا با خدا ملاقات نمايم) با عمر حرف نخواهم زد.» پس از رحلت فاطمه(عليها السلام) علي(عليه السلام) را دوباره مجبور به بيعت کردند.
بنابراين با تعجيلي که در روز سقيفه نمودند، و چند ساعت تأمل و درنگ نکردند تا مراسم تغسيل و تدفين پيامبر تمام شود، و حداقل علي(عليه السلام) ـ که به فرموده پيامبر جدا کننده حق و باطل است ـ و نيز عموي بزرگوار پيامبر ـ که شيخ القبيله بود ـ بيايند هر صاحب فکري نسبت به آنچه در سقيفه رخ داد بدبين مي شود و پيش خود خواهد گفت: توطئه اي در کار بوده است، و امروز پس از 1400 سال اين اختلاف ها پيش نمي آمد.
اما توطئه از اين قرار بود: چنانچه صبر مي کردند تا افرادي از اردوي اسامه يا از قبيله بني هاشم در سقيفه حاضر شوند، نام علي(عليه السلام) و عباس هم به عنوان يک داوطلب، مورد وثوق پيغمبر برده مي شد. با شواهد و قرائني که در اختيار بود، کلاه خلافت نصيب ابوبکر و عمر نمي شد و خلافت به صاحب آن يعني علي(عليه السلام) مي رسيد. لذا درنگ را جايز ندانسته و گفتند: تا طرفداران علي(عليه السلام) و ساير بزرگان، مشغول غسل و کفن و دفن پيغمبرند بايد لباس خلافت را به تن حاضرين و بقيه مسلمين را در مقابل عمل انجام شده قرار داد.
احاديث و اخباري که پيامبر تصريح در خلافت اميرالمؤمنين فرمود و همه را علماي اهل سنت بعضي تا حد تواتر نقل کرده اند که در صفحات (95 ـ 89) گذشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . همان جمله اي که هارون به برادرش موسي در بازگشت از کوه طور گفت و در سوره طور (52): آيه 150 آمده است.
ب ـ سن بالاي ابوبکر:
چنانچه سن، يکي از شرايط خلافت مي بود بزرگتر و مسن تر از ابوبکر و عمر بسيار بودند. محققاً ابوقحافه (پدر ابوبکر) که در آن زمان حيات داشت از خود ابوبکر مسن تر بود و در نتيجه، بايد او را به عنوان خليفه بر مي گزيدند. و او همين مورد را در نامه اي به پسرش ابوبکر نوشته بود، لذا اين دليل عملاً و منطقاً نمي تواند درست باشد.
اما از نظر تجربه و جهان ديدگي، اگر اين شرط نيز بايد رعايت مي شد و از شرايط خلافت مي بود، بايد رسول الله(صلي الله عليه وآله) در زمان حيات خويش به آن جامه عمل مي پوشانيد. در صورتي که مي دانيم وقتي رسول الله(صلي الله عليه وآله) در غزوه تبوک عازم حرکت بود، در غياب خود، علي(عليه السلام) را نايب و خليفه خود قرار داد. ايشان در آن زمان به علي(عليه السلام) فرمود: «تو در اهل بيت من، در خانه من و در محل هجرت من خليفه من هستي.»(1) لذا بايد اين ايراد را به پيغمبر وارد کرد که چرا با وجود شيوخ با تجربه و جهان ديده، علي جوان و کم سن و سال را خليفه خود قرار داد؟ چرا در موقع فرستادن آيات اول سوره برائت بر اهل مکه، پيرمرد جهان ديده را از وسط راه برگردانده و علي جوان را مامور آن کار بزرگ نمود؟ يا چرا براي هدايت اهل يمن از وجود چنان شيوخ با تجربه اي استفاده نکرد و اميرالمؤمنين(عليه السلام)را مامور هدايت اهل يمن نمود؟
ج ـ نبوت و سلطنت:
اما در پاسخ به قول عمر مبني بر اين که سلطنت و نبوت در يک خاندان جمع نمي شود(2) بايد گفت: اولا خلافت و امامت، سلطنت و پادشاهي نيست بلکه ادامه نبوّت و جزو لاينفک آن است. به همان دليلي که هارون برادر حضرت موسي از خلافت برکنار نبود، علي(عليه السلام) نيز نبايد از خلافت رسول الله(صلي الله عليه وآله) بر کنار باشد. آشکارترين وروشن ترين دليل بر رد حديث منسوب به عمر بن الخطاب، عمل و پيشنهاد خود او براي نامزدي
علي(عليه السلام) بعد از خلافت خودش مي باشد، تا اين که بالاخره علي(عليه السلام) خليفه چهارم شد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . کتاب السقيفة، ص62 ; شبهاي پيشاور، ص496 «فأنت خليفتي في أهل بيتي و دار هجرتي».
2 . نساء (4): 54
همه اهل سنت او را به عنوان خليفه چهارم قبول دارند. لذا بسيار عجيب است که با مبنا قرار دادن اين اصل، خلافت (سلطنت!) بلافاصله علي(عليه السلام) را رد مي کنند ولي خلافت بافاصله همان شخص را قبول مي کنند. بالاخره دليل محکم تر استناد به آيه شريفه } أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَيْناهُمْ مُلْکاً عَظِيماً{; «آيا مردم به آنچه خدا به فضل خود آن ها را برخوردار نموده است حسد ميورزند. پس به تحقيق ما بر آل ابراهيم کتاب و حکمت فرستاديم و به آن ها ملک (حکومت) بزرگ عطا نموديم» مي باشد. از آنجايي که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) هرگز بر خلاف نص صريح قرآن سخني نمي گويد پس اين آيه، دليل بر رد سخن عمر است. يعني خلافت و نبوت مي توانند (و بايد) و ممکن است در يکجا جمع گردند. همانطور که محمد بن يوسف گنجي شافعي در باب 44 کفاية الطالب از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)نقل مي کند «و او پادشاه مؤمنين است و او باب من است که مي آيد. او بعد از من، خليفه من است.»(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . لسان الميزان، ج 3، ص283 ; ميزان الاعتدال، ج 2، ص3 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص43 ; شبهاي پيشاور، ص499 «و هو يعسوب المؤمنين و هو بابي الذي أوتي منه و هو خليفتي من بعدي».
علي(ع) فاروق و جداکننده ي حق و باطل
پرسش: چرا و به چه استنادي علي(عليه السلام) را فاروق و جدا کننده حق و باطل مي خوانيد؟
پاسخ: دليل اين ادعاي شيعيان، فرمايشات پيغمبر(صلي الله عليه وآله) است که با استناد به منابع اهل سنت درباره آن بحث مي شود.
بسياري از علماي اهل سنت، چون شيخ سليمان بلخي حنفي در باب 16 ينابيع الموده، ابو جعفر احمد بن عبدالله شافعي، مير سيد علي همداني شافعي در مودة القربي و همچنين محمود بن يوسف گنجي شافعي در کفاية الطالب، حديثي را به نقل از ابوذر غفاري از رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) نقل مي کنند که آن حضرت چنين فرمود: «به زودي بعد از من فتنه اي برپا مي شود، پس اگر چنين شد شما ملزم هستيد که با علي بن ابي طالب باشيد چون او اولين کسي است که مرا مي بيند و روز قيامت با من مصافحه مي کند. او با من در مرتبه اي بلند و عالي است. او جدا کننده بين حق و باطل است.»(1)
محمد بن طلحه شافعي در «مطالب السئول»، بيهقي در «سنن» و نورالدين مالکي در «فصول المهمه» از ابن عباس و سلمان فارسي نقل مي کنند که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) با دست مبارک خود به سوي علي ابن ابي طالب(عليه السلام) اشاره کرده و فرمود:
«به درستي که علي اول کسي است که به من ايمان آورده و اول کسي است که روز قيامت با من مصافحه مي کند. و اين علي، صديق و راستگوي بزرگ است و او فاروق اين امت است که حق و باطل را جدا مي کند.»(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص387 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص450 ; مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص287 ; شبهاي پيشاور، ص497 «ستکون من بعدي فتنة فإذا کان ذلک فالزموا علي بن أبي طالب فإنّه أول من يراني و أول من يصافحني يوم القيامة و هو الصديق الأکبر و هو فاروق هذه الأمة يفرق بين الحق و الباطل».
2 . المعجم الکبير، ج 6 ، ص269 ; مناقب اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)، ج 1، ص267 ; مجمع الزوايد، ج 8 ، ص102 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص41 ; شبهاي پيشاور، ص498 «هذا أوّل من آمن بي و أوّل من يصافحني يوم القيامة و هذا الصديق الاکبر و هذا فاروق هذه الأمّة يفرق بين الحق و الباطل».
امام احمد حنبل در مسند و امام فخر رازي در تفسير کبير خود از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)چنين نقل مي کنند:
«علي همراه حق و حق همراه علي است هر جا حرکت کند»(1)
و يا فرمايش ديگري مبني بر: «علي با حق و حق با علي(عليه السلام) است. علي(عليه السلام) به طرف حق مي رود، هر گونه که حق حرکت کند.»(2) از اين دو حديث مي توان استنباط نمود: کسي که همواره با حق باشد و يا حق همراه او باشد، ملاک تشخيص حق نيز مي باشد.
در پايان به ذکر يک واقعه تاريخي بسنده مي کنيم:
وقتي به ابو ايوب اعتراض کردند و از او پرسيدند که چرا به طرف علي بن ابي طالب(عليه السلام) رفتي و با ابوبکر بيعت نکردي؟ ابوايوب در پاسخ گفت: روزي خدمت پيغمبر رسيدم پس از مدتي عمار ياسر هم وارد شد و از آن حضرت سؤالي پرسيد. حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) ضمن صحبت هايش فرمود: «اي عمار! اگر تمامي مردم به راهي بروند و علي به تنهايي راه ديگري را در پيش گيرد، پس به راهي که علي ابن ابي طالب(عليه السلام)مي رود برو. اي عمار از همه مردم بي نياز شو; زيرا علي(عليه السلام) تو را از راه هدايت باز نگرداند و تو را به راه هلاکت و گمراهي راهنمايي نکند. اي عمار! اطاعت علي اطاعت من و اطاعت من اطاعت خدا است.»(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص260 ; شبهاي پيشاور، ص499 «عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ حيث دار».
2 . بحار الانوار، ج 28 ص190 ; مجمع النورين، ص73 ; شبهاي پيشاور، ص499 «عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ يميل مع الحق کيف مال».
3 . السقيفة، ص67 ; شبهاي پيشاور، ص506
«يا عمار إن سلک الناس کلّهم وادياً و عليّ وادياً فاسلک وادي عليّ و خل عن الناس، يا عمّار علي لا يردک عن هدي ولا يدلّک علي ردي، يا عمّار طاعة علي طاعتي و طاعتي طاعة الله» ; حليه الاولياء، حافظ ابو نعيم ; مطالب السئول، محمد بن طلحه شافعي ; ينابيع المؤده، باب 43، سليمان بلخي حنفي، ج 2، ص287 ; مودة القربي، مودت پنجم، مير سيد علي همداني شافعي ; بلاذري ـ تاريخ و...
بهشت پاداش محبّ علي(ع) و گريه کننده بر حسين(ع)
پرسش: بعضي عقايد و احاديث شيعيان مانند «کسي که بر حسين گريه کند بهشت بر او واجب مي شود» يا «دوست داشتن علي(عليه السلام) حسنه اي است که هيچ گناهي به آن ضرر نمي رساند» باعث ترويج فساد و فحشا در بين شيعيان نمي گردد؟ آيا مي توان گفت: کسي که در هر سال، فقط چند قطره اشک براي حسين بن علي(عليه السلام)مي ريزد مثل اين است که تازه متولد شده و همه گناهان گذشته او پاک مي شود، و جايگاهش بهشت است؟
پاسخ: اولاً، اگر به اعتقاد سؤال کننده، اشاعه فساد و فحشا در بين شيعيان به دليل وجود اين احاديث و اعتقادات باشد بايد در مذاهب و ادياني که چنين احاديثي وجود ندارد، اين قبيل گناهان و معاصي ديده نشود. حال آن که در بين ساير اديان الهي و نيز مسلمين ساير مذاهب، اين گونه معاصي به چشم مي خورد و حتي بيشتر هم ديده مي شود.
ثانياً اين احاديث فقط منحصر به کتب علماي شيعه نيست، بلکه امام احمد حنبل در مسند، خطيب خوارزمي در فصل ششم مناقب، سليمان قندوزي حنفي در باب 42 ينابيع الموده و بسياري از علماي اهل سنت، از انس بن مالک و معاذ بن جبل از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)روايت کرده اند که:
«دوستي علي بن ابي طالب(عليه السلام) حسنه اي است که هيچ گناهي به آن آسيب نمي رساند. دشمني با ايشان نيز گناهي است که با وجود آن هيچ کار خيري نمي تواند مفيد واقع شود.»(1)
همچنين از رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) آورده اند:
«دوستي علي ابن ابي طالب(عليه السلام) گناهان را مي خورد، همانطور که آتش، هيزم را در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص375 و ج 2، صص75، و 292 ; القصائد والعلويات، ص122 ; شبهاي پيشاور، ص525 «حبّ عليّ حسنة لا يضر معها سيئة و بغض عليّ سيّئة لا تنفع معها حسنة».
کام خود فرو مي کشد.»(1)
گناهان به دو نوع کبيره و صغيره تقسيم مي شود. در قرآن مجيد از گناهان صغيره با عنوان سيئه نام برده شده است. چنانچه در قرآن مجيد مي فرمايد: } إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَيِّئاتِکُمْ وَنُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِيماً{; «اگر از گناهان بزرگي که نهي شده ايد دوري نماييد از بقيه گناهان شما چشم پوشي نموده و شما را به مقام بلند و نيکو خواهيم رسانيد.»(2)
ثالثاً وجود اين گونه احاديث از نا اميدي مسلمانان پيشگيري مي کند، هر چند که موجب اميد بي پايان نيز نمي گردد. وقتي که افراد معتقد، گرفتار هوي و هوس شده و مرتکب سيئه اي شوند، ممکن است شيطان آن ها را وسوسه نمايد که ديگر درهاي رحمت الهي به رويتان بسته شده است و در نتيجه به آن ها تلقين کند که ديگر کنترل نفس، مفهومي ندارد و موجب طغيان و سرکشي آن ها شود و سرانجام آن ها را به سمت و سوي گناهان کبيره سوق دهد. بنابراين براي آمرزش گناهان، بايد ابزار و وسايلي باشد که از آن جمله حب علي(عليه السلام) و اولاد علي است.
البته بايد ياد آور شد که محب علي(عليه السلام) نيز کسي است که پا جاي علي(عليه السلام) بگذارد و عملاً و قولاً به دنبال ايشان برود. اما چون عصمت، مخصوص مقام نبوت و امامت است، نمي تواند در عمل همانند علي(عليه السلام) شود. لذا حداقل بايد مرتکب معاصي و گناهان کبيره نشود و بر انجام گناهان صغيره نيز اصرار نورزد. آنگاه در زمره شيعيان علي(عليه السلام)قرار گرفته و مشمول آيه فوق مي شود.
همين طور گريه بر امام حسين(عليه السلام)، يکي ديگر از ابزار عفو و آمرزش گناهان صغيره است. گريه بر حسيني که پيامبر خدا فرموده است: «حسين منّي وأنا من حسين» اين حديث بدان معنا است که حسين پاره تن است و دين من به نيروي مظلوميت و جانبازي حسين احيا خواهد شد. آيا عقلا و منطقاً اگر مسلماني بر حسين، با اين مشخصات و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الموضوعات، ج 1، ص370 ; مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص3 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص241 ; شبهاي پيشاور، ص525 «حبّ علي بن أبي طالب يأکل الذنوب کما تأکل النار الحطب».
2 . نسا (4): 31
ويژگي ها بگريد يعني راه حسين را بشناسد جايگاهش در بهشت نخواهد بود؟ حديثي از
پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به نقل از عايشه از قول جابر و انس بن مالک، پاسخگوي اين سؤال خواهد بود. ايشان فرمود: «هرکس حسين را در حالي که عارف به حق او باشد، زيارت کند بهشت بر او واجب مي شود.»(1) عارف به حق حسين نيز بدان معنا است که ايشان را پسر پيغمبر، امام بر حق و وصي سوم رسول الله(صلي الله عليه وآله) بدانيم که قائم به حق بوده و براي احقاق حق کشته شده است. آيا چنين عزاداري، که براي امام حسين(عليه السلام) گريه کند مي تواند بر خلاف رويه مولاي خود عمل کند؟ و راه انبيا و معصومين را نرود؟
بدين جهت است که محب علي و عزادار حسين، راه آنان را شناخته و گرد معاصي کبيره نمي رود. لذا در احاديث آمده است که بهشت برين براي محب علي و عزادار حسين(عليه السلام)واجب مي گردد.
در روايات فريقين آمده است که قول «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» موجب دخول بهشت مي شود.
در جلد 2، محجة البيضاء، ص 272 از پيامبر نقل شده که هر کس «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» را بگويد وارد بهشت مي شود.
حالا ما مي پرسيم چگونه ممکن است صحابه پيامبر که عمري مشرک و بت پرست و بعضي اهل هر گناه و فسق بوده اند با گفتن يک «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» همه گناهانشان پاک شود. والاسلام يجب ما قبله. ولي گريه بر امام حسين(عليه السلام) و حب علي بن ابي طالب(عليه السلام)معقول نيست که موجب آمرزش يکسال گناه شود.
واقعاً چگونه است که مسلماني که در عمرش کارهاي خلافي انجام مي دهد، دروغ مي گويد، غيبت مي کند و... وقتي بر امام حسين گريه کند معقول نباشد که آمرزيده شود. ولي معاويه که بر عليه خليفه چهارم قيام کرد و باعث کشته شدن ده ها هزار نفر از
طرفداران علي(عليه السلام) که بسياري از آن ها از صحابه پيامبر خدا بودند (مانند عمار ياسر) شد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شبهاي پيشاور، ص532 «من زار الحسين بکربلاء عارفاً بحقّه وجبت له الجنة».
شبهاي پيشاور، ص532 «من بکي علي الحسين عارفاً بحقّه وجبت له الجنّة».
بعد از استقرار خلافتش آن همه ظلم توسط او و اياديش بر مسلمانان رفت و به دستور او خليفه چهارم مسلمين را بر منابر و جايگاه هاي نماز جمعه لعن و سب مي کردند و افرادي مانند حجر بن عدي و يارانش را به جرم برائت نجستن از علي(عليه السلام)کشت و سبط پيامبر امام حسن مجتبي را با فرستادن سم براي جعده همسر آن حضرت و وعده ازدواج با يزيد در صورت ريختن سم در غذاي حضرت به شهادت رساند. او نه تنها گناهکار نيست بلکه به خاطر اجتهاد غلطش يک ثواب هم دارد، رضي الله عنه هم هست؟!!
چگونه است که اگر خداوند چند دروغ و غيبت را بر گريه کننده امام حسين(عليه السلام)ببخشد معقول نيست، ولي بخشيدن معاويه و يزيد بن معاويه نعوذ بالله من سبات العقل(1)است! اگر رواياتي گريه برامام حسين(عليه السلام) و محبت به علي(عليه السلام) را موجب پاک شدن گناهان مي داند موجب جرأت شيعيان بر انجام گناه مي شود؟!
بنابراين، آن ها بايد ملتزم شوند که آيه شريفه } إِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَکَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ يَشاءُ{; که مفادش اين است که غير از شرک هر گناهي، حتي بدون توبه ممکن است مورد مغفرت الهي قرار گيرد (زيرا با توبه حتي شرک هم بخشيده مي شود)، و آيه شريفه } لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً{; موجب جرأت همه مسلمان ها بر گناه شده است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . غفلت و از کار افتادن عقل.
دلايل قيام امام حسين(ع)
پرسش: آيا قيام امام حسين(عليه السلام) و کشته شدن وي توسط يزيد به دليل دعوي خلافت و تصاحب رياست نبوده است؟
پاسخ: دفاع از اسلام، و عمل به وظيفه تنها دليل قيام حسين بن علي(عليه السلام) بوده و آن حضرت هيچ گاه در پي کسب قدرت، مقام خلافت، حب جاه و رياست نبوده است. پشتوانه اين ادعا دلايلي از قرآن مجيد، حديث و نيز عقل و منطق مي باشد.
* خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: } إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً{; «خداوند اراده نموده است که هر ناپاکي و رجسي را از خاندان نبوت بزدايد و شما را از هر عيب و نقصي پاک و منزه گرداند.»(1)
بسياري از علماي اهل سنت از قبيل: مسلم، ترمذي، ثعلبي، سجستاني، سيوطي، حمويني، احمد بن حنبل، زمخشري، بيضاوي، ابن اثير، فخر رازي و عسقلاني در تفسير اين آيه آورده اند که: اين آيه درباره پنج تن آل عبا يعني: محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) نازل گرديده و آن ها از هر رجس و پليدي پاک و مبرا مي باشند.
از طرف ديگر، چون پيامبر مي فرمايد: «محبت و دوستي دنيا، راس تمام بديها و خطاها است»(2) پس قطعاً اباعبدالله الحسين دنبال چنين رياستي نبوده و اگر کسي عمداً و عالماً آن حضرت را دنيا طلب بخواند، يقيناً منکر قرآن مجيد شده است.
* اگر قيام ابا عبدالله الحسين(عليه السلام) عليه يزيد، جنبه جاه طلبي و رياست دنيوي داشت، رسول الله(صلي الله عليه وآله) دستور به ياري و کمک ايشان نمي داد. شيخ سليمان بلخي حنفي در باب
60 ينابيع الموده از بخاري از قول انس بن حارث از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند: «به درستي
که پسر من يعني حسين در سرزمين کربلا کشته مي شود. پس هر کس از شما که در آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . احزاب (33): 33
2 . الخصال، ص25 ; عدة الداعي، ص211 ; شبهاي پيشاور ص535 «حبّ الدنيا رأس کلّ خطيئة».
روز حاضر باشد بايد به حسين ياري رساند»(1) و ادامه مي دهد: «انس بن حارث به طرف کربلا رفت و به دستور پيغمبر عمل کرد و با اباعبدالله الحسين(عليه السلام)کشته شد.»
* اگر کسي دعوي رياست داشته باشد و بخواهد عليه دولتي قيام کند، ابتدا بايد به فکر جمع آوري لشکريان ورزيده و مجرب باشد. عقل و منطق حکم مي کند که با نظاميان ماهر به ميدان جنگ برود و در صورت پيروزي و غلبه بر دشمن و آرام شدن اوضاع، خانواده اش را به محل حکومت فتح شده ببرد. در نتيجه مدعي رياست، بايد از بردن همسر، فرزندان، کودکان خردسال، زنان باردار و نوزادان شيرخواره به ميدان کارزار اجتناب نمايد. اما حرکت دسته جمعي امام حسين(عليه السلام) با خانواده و بچه هاي خردسال و شيرخوار، دليل ديگري است که آن حضرت، قصد رياست و خلافت ظاهري و غلبه بر دشمن را نداشته است. آبياري شجره طيبه «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» که جد بزرگوارش پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و پدرش علي(عليه السلام) به او سپرده بودند، تنها هدف ايشان بوده است. زيرا شجره طيبه اي که از پيغمبر به جاي مانده بود به دست قومي افتاده بود که به هيچ چيز اعتقاد نداشتند.
براي مثال در زمان عثمان ـ خليفه سوم ـ که دست بني اميه باز شده بود و زمامدار امور حکومت شده بودند، روزي دست ابو سفيان را که در آن هنگام نابينا بود گرفته و به مجلسي آوردند تا به عنوان بزرگ قبيله سخنراني کند. او با صداي بلند گفت: «اي بني اميه، دولت بي پايان خلافت را به دست گيريد که نه بهشتي در کار است و نه جهنمي. اي بني اميه بکوشيد و خلافت را مانند گوي به دست آوريد. قسم به آن که (بتها) قسم مي خورم پيوسته براي شما آن را آرزو مي کرده ام. آن را دست به دست به اولاد خود به ارث برسانيد!»(2) چنين قوم ملحد و معاندي زمام حکومت اسلامي را به دست گرفته بود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 3، ص8 ; ترجمة الامام الحسين(عليه السلام)، ص247 ; شبهاي پيشاور، ص535 «إنّ ابني هذا يعني الحسين يقتل بأرض يقال لها کربلاء فمن شهد ذلک منکم فلينصره».
2 . يا بني أميّة تداولوا الخلافة فإنّه لا جنّة ولا نار.
يا بني أميّة تلقّفوها تلقّف الکرة فوالذي يحلف به أبوسفيان ما زلت أرجوها لکم ولتصيرنّ إلي صبيانِکم وراثةً.
ريشه اسلام و توحيد را مي خشکانيد.
مي توان گفت: امام(عليه السلام) با يک تير سه نشانه را هدف قرار داد:
1 ـ با بيعت نکردن خود، يزيد را به رسميت نشناخت.
2 ـ حجت را بر مردم کوفه تمام کرد.
3 ـ با شهادت مظلومانه خود اسلام را زنده و پاينده ساخت.
پس مي توان گفت با دعوت هاي پياپي مردم کوفه بر حسب ظاهر وظيفه ساقط کردن قدرت بني اميه بر دوش امام آمد ولي امام از عالم غيب مطلع بود که انتهاي راه شهادت است.
سپس براي قوت قلب آنان حقيقت را آشکار نموده و گفت: جدم رسول الله(صلي الله عليه وآله) را در خواب ديدم که به من فرمود: «به سوي عراق خارج شو، به درستي که خداي تعالي مي خواهد تو را در آنجا کشته ببيند.»(1)
ايشان در پاسخ به آن هايي که مي پرسيدند چرا زنان و کودکان را با خود مي بريد گفت: جدم فرمود: «خداي تعالي مي خواهد آن ها را در آنجا اسير ببيند.»(2). پس به امر او زنان و فرزندان را به آنجا مي بريم.
اين بدان معنا است که شهادت شهيدان کربلا و اسارت اسيران، متمم و مکمل يکديگرند. اسرا پرچم مظلوميت شهدا را بر دوش مي کشند و به شام مي برند تا ريشه خلافت و قدرت يزيد را بر کنند. همان طور که در مجلس قدرت و جشن پيروزي يزيد،
خطابه هاي حضرت زينب و سيدالساجدين، مردم را بيدار و اساس سرنگوني بني اميه را
پايه ريزي کرد و نهضت ضد امويان آغاز گرديد.
در تاريخ آمده است که حسين(عليه السلام) در طول راه همواره به کنايه و به صراحت خبر شهادت خود را مي داد و مي گفت: من به کوفه و مقر خلافت نخواهم رسيد و در کربلا کشته خواهم شد، و اين فرمايشات با نيت رياست و خلافت دنيوي منافات دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اللهوف في قتلي الطفوف، ص85 ; شبهاي پيشاور، ص539 «أُخْرُجْ فَإِنَّ اللهَ قَدْ شاءَ أَنْ يَراکَ قَتيلاً».
2 . لواعج الاشجان، صص73 و 254 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 3، ص60 ; شبهاي پيشاور، ص540 «إِنَّ اللهَ شاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبايا».
* از طرفي آن حضرت در خطبه اي صريحاً مطالبي بيان نمود که مردم جاه طلب را خوف و ترس برداشت. ايشان فرمود:
«هر کس خيال رياست و حکومت دنيوي در سر دارد بداند که هر کسي که در اين سرزمين باشد، کشته خواهد شد و دشمن به غير از من احد ديگري را نمي خواهد. لذا بيعتم را از گردن شما برداشتم و تا شب تاريک است و کسي شما را نمي بيند، برخيزيد و برويد.» هنوز خطبه آن حضرت تمام نشده بود که بسياري از جمعيت ايشان را ترک کردند و فقط عده کمي باقي ماندند.
حال اگر ايشان قصد رياست دنيوي داشت آيابايد در شب سرنوشت سازي که فرداي آن روز، تاريخ رقم خواهد خورد، بيعت و عهد خود را از گردن لشکريانش بردارد و آن ها را از کشته شدن در فرداي آن شب خبر دهد تا متفرق شوند; يا اين که آن ها را به ماندن و استقامت تشويق و ترغيب نمايد و فتح و پيروزي ظاهري را به آن ها نويد دهد؟
* در تاريخ آمده است که آن حضرت در ظهر روز عاشورا ـ که اکثر يارانش به شهادت رسيده بودند و مصايب و بلايا ايشان را احاطه کرده بود ـ نمازش را ترک نکرد و نماز ظهر را به جماعت اقامه کرد. ايشان با اين کار مي خواست در آخرين لحظات زندگي، هدف قيام و مبارزه خود را که احياي اقامه نماز بود را به ديگران برساند.
بالاخره در زيارت وارث، زائرين آن حضرت، خطاب به ايشان دلايل قيام آن امام را چنين قلمداد مي کنند:
«شهادت مي دهيم که تو اقامه نماز و اداي زکات و امر به معروف و نهي از منکر نمودي و تا هنگام وفات، از خدا و رسولش اطاعت نمودي.»(1)
حديث «حسين از من است و من از حسينم»(2) که از رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) نقل شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مصباح المجتهد، ص720 ; اللهوف في قتلي الطفوف، ص6 ; شبهاي پيشاور، ص532 «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاَةَ وَ آتَيْتَ الزَّکَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَطَعْتَ اللهَ وَ رَسُولَهُ حَتَّي أَتَاکَ الْيَقِينُ».
2 . صحيح ابن حبان، ج 15، ص428 ; الصحيح من السيرة، ج 6 ، ص176 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، صص34 و 38 ; شبهاي پيشاور، ص532 «حسينٌ منّي و أنا من حسين».
است، مورد قبول تمام علماي فريقين مي باشد. معناي قسمت اول که حسين از من است روشن است. تفسير قسمت دوم اين حديث شايد چنين باشد که: احياي دين من به واسطه حسين است. حسين(عليه السلام) با جانبازي و مظلوميت خويش ريشه ظلم خانداني را که مي خواستند ريشه دين را بکنند از بين برد و راه گسترش دين را هموار ساخت. پس دين مرا در راه حسين(عليه السلام) بجوييد.
از طرف ديگر امام حسين(عليه السلام) قصد و هدف خود را از قيام در محل هاي گوناگون در خطبه ها از مکّه تا کربلا بيان فرمودند: در وصيت نامه خود که به برادرشان محمّد حنفيه دارند پس از شهادت به توحيد و نبوت و معاد فرمودند:
«أنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لاَ بَطَراً وَ لاَ مُفْسِداً وَ لاَ ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ اْلإِصْلاَح فِي أُمَّةِ جَدِّي(صلي الله عليه وآله) ، أُرِيْدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهيَ عَنِ الْمُنْکَرِ... وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَأَبِي عَلِيّ بْنَ أَبِي طالِب(عليه السلام) فَمَنْ قَبِلَنِي...».(1)
من براي طغيان و لهو و ظلم و فساد خارج نشدم فقط براي اصلاح در امت جدم حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) خارج شدم. و اين که امر به معروف کنم و نهي از منکر نمايم و به سيره جدّم و پدرم حرکت کنم پس هر که (راه) مرا نپذيرفت....
لذا هدف آن حضرت از فرمايشات ايشان آشکار است. ولي چنانچه فرض شود که يکي از اهداف آن حضرت تشکيل حکومت بوده، هر چند با ظواهر اقدامات ايشان همانطور که گذشت تطبيق نمي کند، چه کسي صالح تر از امام(عليه السلام) براي خلافت و جانشيني پيامبر و چه کسي غاصب تر و فاسدتر از يزيد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار الانوار، ج44، ص329
فوايد زيارت قبور ائمه و ديگران
پرسش: آيا زيارت قبور ائمه و ساير افراد بدعت نيست؟ اين زيارت ها چه فايده اي دارد؟
پاسخ: بدعت به عمل و دستوري اطلاق مي شود که از جانب خدا يا رسولش و اهل بيت چيزي درباره آن نيامده باشد. ليکن رفتن به زيارت قبور، مخصوصاً زيارت حسين(عليه السلام) را در کتب معتبر اهل سنت نيز مي توان يافت. براي مثال در کتب اهل سنت آمده است که: «روزي رسول الله(صلي الله عليه وآله) در خانه عايشه تشريف داشتند که حسين(عليه السلام) وارد شد. پيغمبر او را در آغوش کشيد و بسيار بوسيد و بوييد. عايشه سؤال کرد: چقدر حسين را دوست مي داري؟ حضرت فرمود: مگر نمي داني او پاره جگر من و ريحانه من است. سپس حضرت گريست و فرمود: جاي نيزه ها و شمشيرها را مي بوسم که بني اميه بر حسينم خواهند زد. سپس ادامه داد: او را با لب تشنه مي کشند و شفاعت من هرگز به آن ها نمي رسد. خوشا به حال کسي که بعد از شهادت حسينم، او را زيارت کند. عايشه پرسيد: اجر زائر حسين چقدر است؟ حضرت فرمود: يک حج من. عايشه تعجب کرد و اين سؤال را چندين بار پرسيد و هر بار رسول الله(صلي الله عليه وآله) ثواب زيارت حسين را زيادتر گفت. تا اين که فرمود: ثواب زيارت حسين(عليه السلام) برابر نود حج و نود عمره من است که در نامه عمل زائر نوشته مي شود.»(1)
البته اين کار در اهل سنت و ساير فرق هم وجود دارد، مثلا زيارت قبر شيخ عبدالقادر گيلاني و امام ابوحنيفه در بغداد، يا خواجه نظام الدين در هند، يا شيخ اکبر مقبل الدين در مصر، از نظر آن ها جائز و ثواب دارد و جماعتي از اهل سنت مي روند و زيارت مي کنند و هيچ روايتي هم از پيامبر در شأن آن ها نرسيده است.
از طرفي قبور اولياء خدا و ائمه معصومين محل تقرب به خداست، محل عبادت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . کامل الزيارات، باب 22، ص67 ; بحارالانوار، ج44، ص260، امالي شيخ66
خداوند است. در حرم پيامبر(صلي الله عليه وآله) خداوند را عبادت مي کنيم. پيامبر را عبادت نمي کنيم،
بلکه پيامبر را زيارت مي کنيم و با زيارت پيامبر از ايشان مي خواهيم نزد خداوند براي ما شفاعت و طلب آمرزش کند; طبق آيه شريفه: } وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً{.(1) لذا اين کار مورد تأييد خداوند است. اميرالمؤمنين که در آيه شريفه مباهله نفس پيامبر محسوب مي شود و اهل بيت معصومين از اين قاعده مستثني نيستند. دختر گرامي پيامبر حضرت زهرا(عليهما السلام)به زيارت حمزه و بعد به زيارت پيامبر مي رفتند. حضرت اميرالمؤمنين به زيارت قبر حضرت زهرا مي رفتند. پيامبر خدا به زيارت قبور بقيع مي رفتند و در اول هر سال به زيارت شهداي احد مي رفتند.
سيره صحابه و علماي اهل سنت نيز بر همين منوال بوده است که بعضي از موارد آن عبارتند از:
1 . ابو علي خلال، شيخ حنابله مي گويد: هر گاه به مشکلي برخورد مي کنم قبر موسي بن جعفر(عليه السلام) را زيارت مي کنم و به ايشان متوسل مي شوم و خداوند مشکل مرا آسان مي کند.(2)
2 . قسطلاني مي گويد: شايسته است که زائر در کنار قبر پيامبر زياد دعا و استغاثه کند، متوسل شود، طلب شفاعت کند و بي تابي کند و سزاوار است که خداوند شفاعت پيامبر را در حق او بپذيرد.(3)
3 . ابن خزيمه، شيخ (استاد) بخاري و مسلم و باصطلاح شيخ الاسلام است، شاگردي دارد بنام محمد بن مومل که مي گويد به همراه استادم ابن خزيمه و جمعي به زيارت قبر علي بن موسي الرضا(عليه السلام) در طوس رفتيم. استادم چنان در مقابل بقعه متبرکه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نسا (4): 64، اگر آن ها (به گناه) به خود ستم کردند (آنگاه) نزد تو آمدند و درخواست استغفار و آمرزش از درگاه خداوند کردند و پيامبر براي آن ها طلب آمرزش کرد خدا را توبه پذير و مهربان يافتند.
2 . تاريخ بغداد، ج 1، ص120
3 . المواهب اللدنيه، ج 3، ص417
تعظيم و تواضع کرد که همگي در شگفت مانديم.(1)
4 . محمد بن ادريس شافعي به قبر ابوحنيفه و احمد بن حنبل به قبر شافعي متوسل مي شدند.(2)
5 . در سنن الکبري، از پيامبر روايت کرده که فرموده: «من زار قبري وجبت له شفاعتي». هر که قبر مرا زيارت کند شفاعت من بر او واجب مي شود.(3)
6 ـ أم سلمة از پيامبر نقل مي کند کسي که مرا بعد از وفات زيارت کند مانند کسي است که در حيات با من مصاحبت داشته و کسي که اهل بيت مرا زيارت کند مثل آن است که مرا زيارت کرده است.
7 . انس بن مالک روايت مي کند پيامبر فرمود کسي که مرا بعد از وفات زيارت کند، مانند اين است که در حال حيات زيارت کرده و هر کس بتواند مرا زيارت کند و نکند هيچ عذري ندارد.(4)
8 . علامه اميني در کتاب شريف «الغدير» 22 حديث متواتر مشابه حديث مذکور از کتب معتبر اهل سنت نقل کرده است و 42 کلام از ائمه اهل سنت در تأکيد استحباب زيارت قبر پيامبر مي آورد و متون زيارت را نقل مي فرمايد.(5)
9 . فاکهي در حسن الأدب و غزالي در احياء علوم الدين براي ائمه بقيع زيارت نامه هايي نقل کرده اند.(6)
10 . براي شهداء احد زياراتي را مستحب دانسته اند بويژه حضرت حمزه از طريق صحابه نقل کرده اند. رحله ابن جبير 153; حسن الادب 83; وفاء الوفا; مراقي الفلاح 152. و نظاير آن ها که کتب زيادي در خصوص آن نوشته شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تهذيب التهذيب، ج 7، ص339
2 . مناقب ابي حنيفه، ج 2، ص199
3 . سنن الکبري، ج5 ، ص245
4 . وفاء الوفاء، 4، ص1346
5 . الغدير، ج5 ، زيارت مشاهد مشرفه.
6 . حسن الادب: 83 ; احياء العلوم، ج1، ص232
به طور خلاصه مي توان به بعضي از فوائد زيارت مشاهد مشرفه چنين اشاره کرد:
1 . زائر با اين کار از سنت الهي سلام و صلوات بر بندگان مقرب تبعيت مي کند، سلام و صلوات خدا بر انبياء و صالحان در قرآن فراوان است.
2 . تشکر از صاحب رسالت و عمل به آيه مودت ذي القربي است.
3 . قدرشناسي از حاملان علوم نبوي است که آن ها را بر مسلمان ها رسانده اند
4 . با اظهار ارادت به مقربان خداوند، به خداوند تقرب مي جويد.
دلايل برتري علي(ع) برديگر انبيا
پرسش: چرا علي(عليه السلام) را برتر و افضل از بقيه انبيا (به جز خاتم الانبيا) مي دانيد؟
پاسخ: در روز بيستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجري، آثار مرگ بر چهره امام علي(عليه السلام) ظاهر شده بود. امام به فرزند بزرگش امام حسن(عليه السلام) فرمود: به شيعياني که جلو درب منزل اجتماع کرده اند اجازه دهيد تا بيايند و مرا ببينند. درب باز شد و شيعيان، دور آن حضرت جمع شده و به گريه و زاري پرداختند. امام علي(عليه السلام) خطاب به آنان فرمود: «قبل از آن که فرصت از دست رود و ديگر نتوانيد مرا ببينيد، هر سؤالي داريد از من بپرسيد، ليکن سؤالاتتان کوتاه و مختصر باشد.»
يکي از سؤال کنندگان، صعصعه بن صوحان بود که روايات او حتي در صحاح اهل سنت هم، آورده شده و مورد اعتماد علماي فريقين مي باشد. او از امام پرسيد «شما فضيلت بيشتري داريد يا حضرت آدم؟» حضرت فرمود: «خوب نيست که کسي از خودش تعريف نمايد»(1) لکن از اين جهت که خداوند فرموده است: «نعمت هاي خدادادي به خود را نقل کنيد: } وَأَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ{(2) بايد بگويم: «من از حضرت آدم افضل ام». صعصعه دليل اين برتري را جويا شد و خلاصه پاسخ امام علي(عليه السلام) چنين است: «براي آدم همه جور وسايل راحتي و آسايش و نعمات در بهشت فراهم بود و فقط خداوند او را از خوردن گندم منع نمود. با وجود اين ممنوعيت، آدم از گندم خورد و از بهشت رانده شد. در حالي که من از خوردن گندم منع نشده ام، و چون دنيا را قابل توجه نمي بينم به ميل و اراده خود، هرگز نان گندم نخورده ام». منظور حضرت آن است که کرامت و فضيلت افراد نزد خداوند به زهد، ورع و تقواي آن ها است. هر کسي از دنيا اعراض بيشتري داشته باشد، يقيناً نزد خدا مقرب تر است. کمال زهد و تقوي هم، اجتناب از حلال ممنوع نشده است که ايشان اين کار را انجام داده اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الامام علي(عليه السلام)، ص369 ; اللمعة البيضاء، ص220 ; شبهاي پيشاور، ص474 «تزکية المرء لنفسه قبيح».
2 . ضحي (93): 11
سپس صعصعه پرسيد «شما افضل ايد يا نوح شيخ الانبياء؟» حضرت پاسخ داد: «من از نوح افضل ام» و علت اين برتري بر نوح را چنين فرمود: «نوح(عليه السلام) قوم خود را به سوي خدا دعوت کرد، ولي آن ها او را اطاعت نکردند و به آن بزرگوار آزار و اذيت بسياري رساندند. سپس نوح پيغمبر، آنان را نفرين کرد و گفت: پروردگارا! احدي از کافرين را بر روي زمين باقي نگذار. اکنون با وجود اين که بعد از وفات خاتم الانبيا، صدمات و آزار فراواني از اين امت به من رسيده است، هرگز آنان را نفرين نکرده و کاملاً صبر پيشه کردم».
ايشان صبر خود را در خطبه شقشقيه چنين توصيف مي کند: «در حالي صبر نمودم که در چشمم خار و در گلويم استخواني بود.»(1) منظور امام اين است که هر کس که بر بلاها و سختي ها بيشتر صبر داشته باشد مقرب تر است.
آنگاه صعصعه پرسيد: «شما افضل هستيد يا ابراهيم(عليه السلام)؟» ايشان پاسخ داد: «من از ابراهيم افضل مي باشم» و دليلش را در قرآن، از زبان ابراهيم(عليه السلام) چنين مي فرمايد: } رَبِّ أَرِنِي کَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي قالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلي وَلکِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي{; پروردگارا چگونگي زنده کردن مردگان را به من نشان ده. خداوند فرمود: آيا باور نداري؟ پاسخ داد: چرا باور دارم، اما مي خواهم با مشاهده آن دلم آرام گيرد».(2) اما من گفتم: «اگر کشف حجاب گردد و پرده ها بالا رود، يقين من زيادتر نخواهد شد».(3) منظور امام آن است که علو درجه هر کس، درجه يقين او مي باشد که واجد مقام حق اليقين گردد.
در ادامه پرسشِ صعصعه، امام خود را از موسي(عليه السلام) نيز افضل و برتر خواند و دليل آن را چنين فرمود: «وقتي که خداوند او را ماموريت داد تا به دعوت فرعون به مصر رود، مطابق قرآن مجيد، ايشان عرض کرد: } رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ وَأَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُکَذِّبُونِ{; «خداوندا من از آنان يک نفر را کشته ام و مي ترسم که آنان مرا به قتل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الغدير، ج 10، ص124 ; شبهاي پيشاور، ص474 «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا».
2 . بقره (2): 260
3 . شرح الاسماء الحسني، ج 1، ص190 ; شبهاي پيشاور، ص475 «لو کشف الغطاء ما ازددت يقيناً».
برسانند. برادرم هارون را که زبان فصيح تر و گوياتري از من دارد، با من همراه گردان تا ياور و شريک من در امر رسالت باشد، و مرا تصديق نمايد; زيرا مي ترسم آن ها رسالتم را تکذيب نمايند».(1) اما موقعي که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به من مأموريت داد تا به مکه معظمه روم، و آيات اول سوره برائت را در بالاي بام کعبه بر کفار قريش قرائت نمايم ـ با آن که در آنجا کمتر کسي را مي توان يافت که يکي از خويشان و بستگانش به دست من کشته نشده باشدـ هرگز و ابداً نهراسيدم. امر پيامبر خدا را اطاعت نمودم و به تنهايي مأموريت خود را انجام داده، آيات سوره برائت را بر آنان قرائت نموده و مراجعت کردم.»
اين سخن امام کنايه از توکل او به خدا است; چون هر کس توکلش بيشتر باشد فضيلت بيتشري دارد و موسي کليم الله به برادرش هارون اتکا و اعتماد داشت، ولي اميرالمؤمنين(عليه السلام) به طور کامل به خداي بزرگ توکل و اعتماد نمود.
همچنين امام علي(عليه السلام) خود را برتر و افضل از عيسي مسيح دانست و دليل آن را نيز چنين بيان کرد: به اذن و قدرت پروردگار، وقتي جبرئيل در گريبان مريم دميد، او حامله شد و زماني که موقع وضع حملش رسيد به مريم وحي شد که: «از خانه بيت المقدس بيرون آي ، اين خانه محل عبادت است نه محل ولادت و زايشگاه.»(2) به همين دليل از بيت المقدس بيرون رفت و عيسي در بيابان خشکيده اي متولد شد. اما وقتي مادر من ـ فاطمه بنت اسد ـ درد زاييدن گرفت در وسط کعبه به مستجار کعبه متوسل شد و گفت: بارالها بحق اين خانه کعبه و بحق کسي که اين خانه را بنا نهاده است، درد زايمان را بر من سهل و آسان گردان. در همان وقت ديوار کعبه شکافته شد و مادرم فاطمه با نداي غيبي به داخل خانه راه يافت، من در همان خانه کعبه متولد شدم. بنابراين چون مکه معظمه بر بيت المقدس برتري دارد و مريم از زادن عيسي در بيت المقدس ـ مکاني پائين تر از مکه ـ نهي شد; ولي مادر علي(عليه السلام)، براي زادن او به درون کعبه ـ مکاني برتر از بيت المقدس ـ دعوت شد، بدين جهت روح، نفس و بدن او از عيسي پاکيزه تر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قصص (2): 33
2 . الامام علي(عليه السلام) ص369 ; اللمعة البيضاء، ص221 ; شبهاي پيشاور، صص476 و 814 «اخرجي عن البيت فإنّ هذه بيت العبادة لا بيت الولادة».
بالاخره کساني چون ابن ابي الحديد، امام حنبل، امام فخر رازي، شيخ سليمان بلخي حنفي و بسياري ديگر، حديث زير را از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل نموده اند که فرمود: «هر کس مي خواهد به علم آدم نظر کند، به علم علي توجه کند. هر کس مي خواهد حقيقت تقواي نوح و حکمت او را ببيند و نيز حلم و خلت ابراهيم، هيبت موسي و عبادت عيسي را ببيند پس به سوي علي بن ابي طالب(عليه السلام) نظر کند».(1) بالاخره ميرسيد علي همداني شافعي در پايان اين حديث مي افزايد: «نود خصلت از خصلت هاي انبيا در حضرت علي(عليه السلام) جمع مي باشد که در کس ديگر نمي باشد».(2) البته تشبيه نمودن علي(عليه السلام) به آدم از بعد علم، بدان جهت است که خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: } وعَلَّمَ آدَمَ الأسْماء کُلَّها{; «خداوند همه اسماء را به آدم آموخت»(3) و تشبيه نمودن حلم علي(عليه السلام)به حلم ابراهيم از آن جهت است که خداوند در سوره توبه فرمود: } إنَّ إبْراهِيمَ لأوَّاهٌ حَليمٌ{; به درستي که ابراهيم بردبار و حليم بود».(4)
بنابراين چنانچه کسي در ويژگي بارز هر يک از انبيا با آن نبي مساوي شد مي توان نتيجه گرفت که تمام ويژگي هاي همه انبيا را دارد و لذا برتري او بر آن ها اثبات مي گردد.
بلخي حنفي و گنجي شافعي در کفاية الطالب از امام احمد حنبل نقل نموده اند: فضائلي که براي علي ابن ابي طالب(عليه السلام) آمده براي هيچ يک از صحابه نيامده است.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . کفاية الطالب، باب 33 ; مسند احمد بن حنبل ; فخر رازي در تفسير آيه مباهله ; محي الدين عربي 172 ; يواقيت و جواهر ص121، فصول المهمه، باب 40 ، ينابيع المودّة و...
«من أراد أن ينظر إلي آدم في علمه و إلي نوح في تقواه و إلي إبراهيم في حلمه و إلي موسي في هيبته و إلي عيسي في عبادته فلينظر إلي علي بن أبي طالب(عليه السلام) ».
2 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، صص307 و 80 ; الامام علي(عليه السلام)، ص301 ; شبهاي پيشاور، ص477 «فإنّ فيه تسعين خصلة من خصال الأنبياء جمعها الله فيه و لم يجمعها في أحد غيره».
3 . بقره (2): 31
4 . توبه (9): 114
5 . ينابيع المودّة باب 40 ـ مناقب خوارزمي، کفاية الطالب، باب 2
امامت و خلافت منحصر به دوازده امام معصوم است، چرا؟
پرسش: چرا شيعيان امامت و خلافت را منحصر به 12 امام مي دانند و ائمه چهارگانه اهل سنت را قبول ندارند؟
پاسخ: بسياري از اوامر و دستورات پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) حتي به وسيله علماي اهل سنت روايت شده که در آن، اهل بيت و عترت طاهره به عنوان عديل قرآن به امت معرفي شده اند تا به آنان تمسک جويند. از جمله آن ها حديث ثقلين، حديث سفينه و حديث باب حطه از اسناد محکم شيعيان است. حتي در کتب اهل سنت، نمي توان يک حديث ـ هر چند يک طرفه ـ پيدا نمود که پيغمبر امتش را به پيروي از ابوالحسن اشعري و معتزلي و نيز اطاعت از چهار امام اهل سنت يعني مالک بن انس، احمد بن حنبل، ابوحنيفه يا محمد بن ادريس شافعي ترغيب، تشويق و رهنمون کرده باشد.
اما ابن حجر مکي در باب 11 کتاب صواعق و نيز شيخ سليمان بلخي حنفي در باب 59 ينابيع الموده نقل نموده اند که بيش از 20 نفر از اصحاب رسول الله(صلي الله عليه وآله) حديث تمسک به ثقلين ـ قرآن و عترت پيغمبر ـ را از طرق مختلف نقل کرده اند. بدان جهت که قرآن و عترت با همديگر حکم ثقلين را دارند و پيروي از هر دوي اين ها لازم و واجب است ـ نه فقط يکي از اين دو.
اکنون بايد ديد که آيا مي توان قرآن ـ يکي از ثقل ها ــ را فداي مصلحت زمان و مکان نموده و آن را عوض کرد و کتاب ديگري را انتخاب و جايگزين آن کرد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، پس تغيير ثقل ديگر يعني همان عترت نيز ممکن خواهد بود. در نتيجه با پذيرفتن تغيير ثقل اول ـ قرآن ـ پيروي از غير اهل بيت ميسر و بدون اشکال مي شود. اما چون از نظر شيعه، پاسخ اين سؤال منفي است يعني هرگز نمي توان کتاب ديگري را جايگزين قرآن نمود، لذا چون يکي از ثقل ها را نمي توان تغيير داد، ثقل ديگر نيز غير قابل تغيير مي باشد.
حال بايد بررسي کرد که کداميک از خلفاي سه گانه ـ ابوبکر و عمر و عثمان ـ از
عترت و اهل بيت پيغمبر بوده اند تا مطابق دستور رسول الله(صلي الله عليه وآله)، مجبور به اطاعت و پيروي از آن ها باشيم؟ يقيناً تاريخ و اجماع مسلمين اتفاق نظر دارند که عترت پيغمبر، کسان ديگري به جز اين سه نفر بوده اند; لذا اين ها از عترت و اهل بيت پيغمبر به حساب نمي آيند.
اينک اين سؤال پيش مي آيد که اگر پيغمبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) اطاعت و پيروي از فرد يا قومي را امر و توصيه نمايد و جمعي از صلحا و صحابه امت بگويند که صلاح در آن است که از افراد ديگري پيروي نماييد، آيا اطاعت امر پيغمبر واجب است يا اطاعت از مصلحت انديشي صلحا و بزرگان امت؟! از نظر شيعه پاسخ اين سؤال «اطاعت محض از پيغمبر گرامي اسلام» است.
حال که تاريخ گواهي مي دهد که هيچ کدام از خلفاي ثلاثه، نه ابوالحسن اشعري، نه معتزلي و نه چهار امام اهل سنت (مالک بن انس، احمد بن حنبل، ابوحنيفه يا محمد بن ادريس شافعي) از اهل بيت و عترت پيغمبر نيستند، و اصلاً هيچ گونه دستور و سفارشي از پيغمبر مبني بر پيروي از آن ها نرسيده است و حتّي تا سال ها بعد از پيغمبر نامي از آن ها در ميان نبوده ـ با فرض اين که از علما و فقهاي اسلامي بوده اند و بعدها نام آنان جلوه گر شده است ـ چه دليلي وجود دارد که همه نسل هاي گذشته، حال و آينده از اين چهار نفر ـ که اهل سنت سفارش مي کنند ـ پيروي و متابعت نمايند؟ در صورتي که حتي يک حديث يا روايت نيز در اين زمينه وجود ندارد.
از طرف ديگر، همه امت اسلام متفق القولند که امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) و يازده فرزند ايشان، همگي از عترت صحيح النسب و از اهل بيت خاص پيغمبر به حساب مي آيند. پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) بارها اطاعت از آن ها را اسباب نجات دانسته و صريحاً فرموده است: از آن ها سبقت نگيريد، زيرا آن ها اعلم بر شما هستند. دلايل و براهين زيادي مبني بر متابعت از اين دوازده امام وجود دارد.
حال بايد ديد که دليل پيروي از چهار امام اهل سنت چه بوده و چگونه بوجود آمده است؟ علت پيروي از ائمه اربعه اهل سنت در اين است که بعضي از خلفا و پادشاهان مردم را مجبور نمودند که حتماً بايد از يکي از اين چهار مذهب تقليد نمايند. علي رغم
اين که هيچ گونه نص صريح و دستور خاصي از جانب پيغمبر درباره منحصر کردن تقليد به اين چهار نفر وجود ندارد، آيا اين انحصار، ظلم فاحشي به کليه فقها و علماي بزرگ اسلام و تضييع حقوق علمي آن ها محسوب نمي شود؟ در حالي که تاريخ نشان داده است بعد از آن ها، فقها و علماي بسيار بزرگي که اعلم و افقه از اين چهار امام بوده اند، همواره وجود داشته اند. آيا خود اين علماي بزرگي که پس از اين چهار امام تربيت مي شوند، بايد از اين چهار نفر تقليد کنند؟
ممکن است در پاسخ، بعضي با قياس استدلال کنند که به همان دليل که شيعيان، امامت را به 12 امام منحصر نموده اند، ما نيز امامت را با همان دلايل مشابه به اين چهار نفر منحصر مي کنيم. در پاسخ بايد گفت: خود پيامبر خدا عدد خلفاي بعد از خود را به اين 12 نفر منحصر نموده است. شيخ سليمان قندوزي حنفيِ حمويني در فرائد، امام ثعلبي در تفسير خود، ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، خوارزمي و ابن مغازلي در مناقب، همگي به طرق مختلف از رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) نقل کرده اند که: تعداد ائمه و خلفاي بعد از من دوازده نفر است که جملگي از قريش مي باشند. حتي نام آن ها را به ترتيب بيان نموده اند. بنابراين اصلاً قياس بين اين چهارنفر و دوازده امام شيعه، که اوصياي رسول الله(صلي الله عليه وآله) و منصوب و منصوص از جانب حق تعالي مي باشند، جايز و روا نمي باشد.
از طرف ديگر، برخي از ائمه چهارگانه، نظير: ابوحنيفه اصلاً و ابداً اهل فقه و اجتهاد نبوده بلکه فقط اهل قياس بوده اند. جالب تر اين که بعضي از ائمه چهارگانه، خود از خوشه چينان خرمن 12 امام شيعه بوده اند. پس اگر تقليد بر اين چهار نفر جايز و روا باشد، چرا به سراغ استادان آن ها يعني کساني چون امام جعفر صادق(عليه السلام)نبايد رفت؟!!
علت اشتهار مذهب شيعه ي اثني عشري به مذهب جعفري
پرسش: به چه علت مذهب شيعه اثني عشري به مذهب جعفري معروف شده است؟
پاسخ: بر اساس اصل نبوت که هر پيغمبري قبل از وفاتش، وصي و جانشين خويش را از جانب خدا معين مي کند، خاتم الانبيا نيز اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) را باب علم، وصيّ و خليفه خود معرفي و امت را به اطاعت از وي امر نمود. هرچند بعد از وفات پيامبر، خلافت به امام علي(عليه السلام) نرسيد; اما دو خليفه اول در تمام دوره خلافت خود ـ باستثناي اوايل خلافت ابوبکر ـ در تمام امور با حضرت علي(عليه السلام) مشورت نموده و مطابق راهنمايي هاي ايشان عمل مي کردند. حتي حضرت علي(عليه السلام) راهنماي خليفه اول و دوم در امر قضاوت آن ها بوده است. وقتي که رجال و دانشمندان ساير اديان، براي کشف حقايق به مدينه مي آمدند تا مناظره و مباحثه علمي نمايند، امام علي(عليه السلام) آنان را مجاب مي کرد و بدين طريق از ارايه خدمات شايان علمي خود به جامعه مسلمين دريغ نميورزيد.
پس از شهادت امام علي(عليه السلام) زمام امور به دست بني اميه افتاد و امام حسن مجتبي، امام حسين، امام سجاد و امام باقر(عليهم السلام) تحت فشار شديد و آزار و اذيت اموي ها قرار گرفته و تحت نظر و کنترل بودند. فقط عده قليلي از شيعيان خاص، موفق به ديدار آن ها و اخذ حقايق و علوم مي شدند. بالاخره هر کدام از فرزندان رسول الله(صلي الله عليه وآله) را به طريقي به
شهادت رساندند. در اوايل قرن دوم هجري، درگيري هاي شديدي بين بني عباس و بني اميه شکل گرفت و اموي ها مشغول و مجبور به دفاع از حکومت خود شدند. در
نتيجه توان ادامه آن سختگيري ها و کنترل ها را نداشتند. لذا امام صادق(عليه السلام) با استفاده از اين فرصت، از انزوا بيرون آمد و درِ خانه خود را به روي همه مردم باز گذاشت. ايشان آزادانه در منبر مساجد به نشر علوم و احکام و قواعد دين مي پرداخت. در اين زمان بيش از چهار هزار طلبه و دانشجوي علم و دانش از درياي بي کران علم آن حضرت بهره مي گرفتند.
شاگردان خاص آن حضرت با بهره گيري از جلسات درس ايشان، درباره مباني
علمي، قسمت هايي از چهارصد اصل معروف را نوشتند که به «اصول اربعه مائه» معروف شد.يکي از خوشه چينان مکتب آن حضرت به نام جابر بن حيان کتابي شامل هزار ورق و پانصد رساله به رشته تحرير در آورد. اکابر علما و فقهاي اهل سنت، نظير: ابوحنيفه، مالک بن انس، يحيي بن سعيد انصاري، ابن جريح، محمد بن اسحق، يحيي بن سعيد قطان، سفيان بن عيينه و سفيان ثوري از مکتب آن حضرت بهره گرفتند.
بنابراين براي هيچ کدام از اهل بيت عترت و طهارت، چنين فرصتي پيش نيامده بود تا بتوانند به نشر احکام و قواعد فقهي، تفسير آيات قرآن مجيد و کشف اسرار حقايق بپردازند. چون اين موقعيت بيشتر براي امام جعفر صادق(عليه السلام) پيش آمد، لذا مذهب شيعه به نام آن حضرت معروف شد. اشتهار مذهب شيعه به نام امام صادق(عليه السلام) هيچ دلالتي بر تفاوت بين ايشان و اجدادش و نيز عموي بزرگوارش امام حسن مجتبي(عليه السلام)که از امامان بر حق شيعه است، ندارد.
جاي بسي تأسف است که نام اين فقيه اهل بيت، جزو نام ائمه اربعه قرار نگرفته و حتي روايت هاي ايشان را در کتبي مانند صحيح بخاري و صحيح مسلم نيز نياورده اند؟ و بجاي آن مطالبي از خوارج و نواصب را نقل کرده اند!
انتقاد به صحابه کفر نيست؟
پرسش: آيا شيعيان را نمي توان به دليل طعن، سبّ و انتقاد به صحابه کافر دانست؟
پاسخ: انتقاد، سبّ و طعن به مؤمن مي تواند داراي چند حالت باشد:
* چنانچه انتقاد و سبّ صحابه مستند، مستدل و منطقي باشد نه فقط کفرآور نيست بلکه مذمت هم ندارد.
* چنانچه بدون دليل و برهان باشد، اتهام است ولي باز هم موجب کفر نمي گردد.
* اگر کسي بدون جهت، مؤمني ـ هر چند صحابي ـ را طعن، نقد و يا حتي لعن نمايد آن فرد فاسق مي شود، ولي هرگز کافر نخواهد شد.
* فقط وقتي که به دليل صحابه پيامبر خدا بودن به آن ها دشنام داده شود، در اين صورت دشنام دادنش منتهي به عداوت و اهانت به خدا و رسول او مي گردد، و در نتيجه دشنام دهنده کافر مي شود. ابن حزم ظاهري اندلسي در جزء سوم کتاب الفصل في الملل والنحل در اين باره چنين مي گويد: «اگر کسي به اصحاب رسول الله دشنام دهد و اين دشنام از روي جهل و ناداني باشد معذور است، و اگر از روي بصيرت باشد، فاسق خواهد بود.»
* امام محمد غزالي نيز مي گويد: سب و شتم صحابه ابداً موجب کفر نمي شود حتي سب شيخين نيز کفرآور نمي باشد. به همين دليل است که در مواردي ـ که برخي از آن ها در زير مي آيد ـ اين دشنام دادن ها و سب کردن ها بين خود صحابه اتفاق افتاده است، ولي ما آن ها را کافر نمي خوانيم.
1 . عمر به پيغمبر(صلي الله عليه وآله) عرض کرد: اجازه بده گردن «حاطب» منافق را بزنم ـ حاطب از اصحاب بدر و از مهاجرين بزرگ بود. با نسبت دادن نفاق به اين صحابي و دشنام دادن به او، هيچ کس عمر را کافر نمي خواند.
2 . امام محمد غزالي در جلد دوم احياء العلوم، امام احمد بن حنبل در جز اول مسند و ذهبي در تلخيص مستدرک، نقل مي کنند که: روزي در زمان خلافت ابوبکر
مردي وارد شد و شديداً به او فحش و دشنام داد. حاضرين شديداً متاثر شدند، در اين
حال ابوبرزه اسلمي گفت: اي خليفه! اجازه ده تا او را که کافر شده به قتل رسانم. خليفه پاسخ داد: احدي به جز پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نمي تواند چنين حکمي صادر کند.
3 . معاويه و اتباع او، خليفه چهارم علي(عليه السلام) را که افضل صحابه بود سب و لعن مي کردند. پس چرا او را کافر نمي خوانند؟
4 . عايشه همواره عثمان ـ خليفه سوم ـ را سب و لعن مي کرد و علناً مي گفت: «اين پير خرفت که کافر شده است را بکشيد»(1) پس چرا کسي عايشه را کافر نمي خواند؟! حال اگر اين حرف را يک شيعه بزند آن وقت او را کافر مي خوانند.
5 . ابن ابي الحديد در جلد چهارم شرح نهج البلاغه مي گويد: ابوبکر در جريان غصب فدک در مسجد و بالاي منبر در مقام انتقاد از اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر آمد و به بهترين صحابه رسول الله(صلي الله عليه وآله) دشنام داد و گفت: «او به سان دم روباهي مي باشد و...»(2) ولي هيچ کس او را ابداً تقبيح نمي کند.
6 . امام احمد بن حنبل در جلد سوم مسند مي نويسد: شخصي به خليفه ثاني نوشت: فردي به شخص شما دشنام مي دهد که شما را سب مي کند، آيا اجازه مي دهيد او را بکشم. عمر در پاسخ نوشت: خون هيچ مسلماني براي سب و شتم نمودن به مسلمان ديگر ـ مگر رسول الله(صلي الله عليه وآله) ـ مباح نمي شود.
7 . احمد بن حنبل در جلد دوم مسند و نيز در جلد دوم سيرة الحلبية حلبي و نيز در صحيح مسلم و صحيح بخاري آمده است که: اصحابي مانند ابوبکر و غيره در حضور خود پيغمبر به همديگر دشنام مي دادند و حتي همديگر را مي زدند، و پيامبر خدا آن ها را کافر نمي خواند و آن ها را آشتي مي داد.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الجمل، صص24 و 128 ; النص والاجتهاد، صص393 و 426 ; احاديث ام المؤمنين عايشه، ج 1، صص13 و 162 ; شبهاي پيشاور، ص584 «اقتلو نعثلاً فقد کفر».
2 . سقيفة و فدک، ص104 ; فدک في التاريخ، ص67 ; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص215 ; شبهاي پيشاور، ص585 «إنّما هو ثعالة شهيده ذنبه مرب لکلّ فتنة هو الذي يقول کروها جذعة بعد ما هرمت يستعينون بالضعفة و يستنصرون بالنساء کأم طحال أحب أهلها إليها البغي».
3 . اين قبيل اخبار فقط در کتب اهل سنت پيدا مي شود و در کتب شيعيان نمي توان چنين اخباري را يافت.
از اين مهمتر بنابر اقوال برخي علماي اهل سنت، نظير: ابوالحسن اشعري اگر کسي قلباً مؤمن ولي به کفر تظاهر نمايد يا خدا و رسول را بدون عذر، شديداً دشنام دهد کافر نمي شود و نمي توان حکم کافر را بر او جاري ساخت. ابن حزم اندلسي در جزء چهارم کتاب الفصل، اين عقايد را به طور مفصل شرح داده است.
بنابراين لعن و دشنام به هيچ يک از صحابه موجب کفر نمي شود و اگر کسي بدون دليل و برهان، مؤمني را سب نمايد فاسق است و هر عمل فسقي قابل عفو و آمرزش مي باشد. به همين دليل اگر عده اي از شيعيان برخي از صحابه را سب نمايند نمي توان آن ها را کافر خواند، هر چند بر اين باوريم که سب آن ها بدون دليل و برهان نمي باشد.
همچنان که ملا سعد تفتازاني در شرح عقايد نسفي گويد: سب صحابي موجب کفر نيست، از آنجا که بعضي به صحابه حسن ظن داشتند و بدي هاي آن ها را ناديده مي گرفتند و رد اين گفتار جنگ هايي است که بين صحابه اتفاق افتاده و حسادت و جاه طلبي آن ها را از راه راست منحرف کرده حتي بزرگان صحابه از کارهاي زشت مصون نبوده اند.
هر صحابه اي هادي و مقتدا نيست
پرسش: چون پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرموده است: «إنّ أصحابي کالنّجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم» آيا تمامي اصحاب، هادي و مقتداي امت قرار داده نشده اند؟
پاسخ: ابتدا بر فرض صحت سند حديث روي مدلول حديث بحث مي کنيم تا بعد به سند بپردازيم.
صحابه به کساني اطلاق مي گردد که رسول الله(صلي الله عليه وآله) را زيارت نموده وياموفق به ضبط حديث از آن حضرت شده باشند. اصحاب مي توانند مهاجر يا انصار يا موالي آن ها باشند.
به دليل مطالب سوره منافقون و آياتي از سوره هاي توبه و احزاب که شأن نزول آن ها در مذمت منافقين و فاسقين مي باشد، نمي توان همه صحابه را پاک و منزه از جميع عيوب دانست. از جمله منافقيني که خداوند در قرآن مجيد و نيز پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) آن ها را مذمت و اهل آتش معرفي نموده اند، افرادي هستند که در زمره اصحاب آن ها حضرت بودند. حتي برخي علماي اهل سنت، نظير هشام بن محمد سايب کلبي کتاب مخصوص درباره صحابه نگاشته اند.
داستان عقبه مثال بارزي است که حافظ ابوبکر احمد بن حسين بيهقي شافعي در کتاب «دلايل النبوه» و امام احمد حنبل در جلد پنجم مسند آن را بيان کرده اند. در اين واقعه همان عده اي از اصحاب بودند که در صدد قتل خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله) بر آمدند. اين واقعه در مراجعت پيغمبر از غزوه تبوک اتفاق افتاد. در آن ما جرا 14 نفر از منافقين به طور محرمانه تصميم به قتل پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) گرفتند. در بطن عقبه و در دامن کوه، راه بسيار باريکي بود که افراد، بايستي يکي يکي از آن عبور نمايند. منافقين در آن محل مي خواستند نقشه و نيت شوم خود را عملي نمايند; اما جبرئيل مأموريت يافت تا پيامبر خدا را از آن توطئه مطلع نمايد و ايشان حذيفه نخعي را مامور کرد تا در آنجا مخفي شود و در موقعي که با هم صحبت مي کنند آن ها را شناسايي نمايد. حذيفه هم منافقين را
شناسايي کرد و خود را به پيغمبر رسانيد و آن ها را معرفي نمود. هفت نفر از توطئه گران از
بني اميه بودند. حضرت به حذيفه دستور داد تا رازداري نمايد; زيرا خداوند نگه دارنده او مي باشد. در ابتداي شب، کمي بعد از غروب خورشيد، خود پيغمبر جلوتر از بقيه حرکت نمود. عمار ياسر مهار شتر را از جلو گرفته بود و حذيفه شتر را از عقب مي رانيد. وقتي به گذرگاه باريک رسيدند، منافقين که ظرف هايي را پر از ريگ کرده بودند با سر و صدا به طرف شتر پرتاب کردند تا شتر رَم کرده و آن حضرت را به دره عميق پرتاب نمايد. آنگاه منافقين فرار کردند و در وسط جمعيت پنهان شدند; ولي همانطور که پيغمبر به حذيفه نخعي فرموده بود، خداوند آن حضرت را محافظت نمود.
سعد بن عباده از اصحاب کبار بود که با ابوبکر و عمر بيعت نکرد، باتفاق جمهور مورخين از شيعه و سني در شام ماند تا اواسط خلافت عمر کشته شد. پس اقتداکردن به او و مخالفت با عمر و ابوبکر به حکم حديث راه هدايت است.
طلحه و زبير از اصحاب بودند که در مقابل خليفه چهارم قيام کردند و باعث کشته شدن عده زيادي از مسلمين شدند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) درباره اميرالمؤمنين فرموده بودند: حربک حربي; چگونه مي شود عمل آن ها را حمل بر صحت کرد؟! اجتهاد مقابل نص؟!
ابوهريره کذاب نيز از جمله اصحاب بود که عمر ـ خليفه ثاني ـ او را به جرم احاديث دروغ نسبت به پيغمبر تازيانه زد. سمرة بن جندب نيز که حديث وضع مي نمود، از صحابه بود.
به طور کلي اگر دو نفر از صحابه دو راه مخالف يکديگر را برگزينند، در اين صورت حداقل يک نفر از آن ها بر باطل رفته است. اکنون که مطابق حديث مذکور، صحابه راهنما و هادي امت هستند، مسلمانان بايد از کداميک پيروي نمايند تا هدايت يابند؟
اگر پاسخ اين است که بايد بررسي شود کدام يک راه حق را مي روند، در اين صورت حديث فوق از درجه اعتبار ساقط مي گردد و بدين معنا است که نمي شود بر
صحابه اي اقتدا کرد.
اصلاً با فرض درست بودن اين حديث، ديگر نمي توان به شيعيان که به راه جمعي از صحابه ـ نظير سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ياسر و علي(عليه السلام) ـ که با ابوبکر بيعت نکردند، مي روند ايراد گرفت. آيا علي(عليه السلام) حداقل چهارمين خليفه بر حق مسلمين و جانشين پيغمبر نبود؟ پس چرا اصحابي مانند طلحه و زبير در مقابل علي(عليه السلام) ايستادند و باعث خون ريزي بسياري از مسلمانان شدند؟ راه کداميک از اين دو دسته اصحاب که در مقابل هم قرار گرفتند راه هدايت است؟ راه علي(عليه السلام) يا راه طلحه و زبير؟
آيا معاويه و عمرو بن عاص از اصحاب نبودند که با خليفه چهارم جنگيدند و حتي در منابر و خطبه ها او را سب و لعن مي کردند و تا هشتاد سال اين کار ادامه داشت؟ آيا راه و روش هر دو طرف، راه هدايت است؟ در صورتي که پيامبر به علي بن ابي طالب(عليه السلام)فرمودند: حربک حربي.
مگر عثمان ـ خليفه سوم ـ از اصحاب پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نبود که امام علي(عليه السلام) خليفه چهارم ـ درباره اش فرمود: «و او همانند کلاغي بود که همتش شکمش بود. واي به حال او! اگر پر و بالش چيده مي شد و سرش قطع مي شد، براي او بهتر بود.»(1)
بنابراين با ذکر اين مقدمات و مثال ها بايد نتيجه گرفت که: نمي توان هر صحابه اي را ستاره راه و چراغ هدايت پنداشت.
ضعف سند
از عدم صحّت دلايل که بگذريم از نظر سند حديث با مشکل روبروست. قاضي عياض در صفحه 91 جلد دوم شرح الشفاي گويد: دارقطني در فضائل و ابن عبدالبر اسناد حديث را ضعيف و مردود دانسته اند و نيز عبد بن حميد در مسند خود از عبدالله بن عمر نقل نموده که بزار منکر صحت حديث است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نهج السعادة، ج 1، ص181 ; بحار الانوار، ج 28، ص378 «و قام الثالث کالغراب همّته بطنه، ويله لو قصّ جناحاه و قطع رأسه لکان خيراً له».
ابن عدي باسناد خود از نافع از ابن عمر نقل نموده اسناد حديث ضعيف است.
بيهقي گويد که متن اين حديث مشهور است ولي سند به علت وجود حارث بن غضين مجهول الحال و حمزه بن ابي حمزه نصيري کذاب مشکل دارد. ابن حزم گفته اين حديث مکذوب و موضوع باطل است.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شبهاي پيشاور، ص595
صحابه معصوم نيستند
پرسش: به نظر شيعيان، آيا صحابه مرتکب اعمال زشت و ناپسند و به طور کلي گناه مي شده اند يا از معصيت به دور بوده اند؟
پاسخ: شيعيان معتقدند که عصمت، منحصر به 14 معصوم شامل شخص پيامبر، دختر گرامي ايشان فاطمه زهرا(عليها السلام)، امام علي و يازده فرزند ارجمندش(عليهم السلام) که امامت شيعيان را بر عهده داشتند، مي باشد. از نظر شيعيان بقيه صحابه از خطا و گناه مصون نبوده و برخي از آن ها حسب عادات ديرينه خود مرتکب گناه مي شده اند. براي مثال ابن حجر مکي در جلد دهم فتح الباري مي نويسد: ابوطلحه زيد بن سهل در منزل خويش مجلس دوستانه اي تدارک ديده بود و ده نفر را به آن مجلس دعوت نمود که همگي شراب نوشيدند. نام اين ده نفر را چنين ذکر مي کند:
1 . ابوبکر بن ابي قحافه
2 . عمر بن الخطاب
3 . ابوبکر بن شغوب
4 . ابوعبيده جراح
5 . ابي بن کعب
6 . سهل بن بيضا
7 . ابوايوب انصاري
8 . ابوطلحه (صاحب مجلس)
9 . ابودجانه سماک بن خرشه
10 . انس بن مالک (در آن زمان 18 ساله و ساقي مجلس بوده است).
خبر فوق را نيز بيهقي در جلد هشتم کتاب «سنن» از خود انس بن مالک نقل مي کند که مي گويد: من در آن روز از همه کوچکتر و ساقي مجلس بودم و ابوبکر نيز اشعاري در مرثيه کفار و مشرکين و کشته شدگان بدر مي سرود!؟
بخاري نيز در صحيح خود در تفسير آيه خمر، مسلم در صحيح خود در کتاب «اشربه باب تحريم الخمر»، امام احمد حنبل در جلد سوم مسند، سيوطي در جلد دوم درالمنثور، طبري در جلد هفتم تفسير، عسقلاني در جلد چهارم اصابه و بدر الدين حنفي در جلد دهم عمدة القاري، مطلب فوق را آورده اند و با توجه به تاريخ مندرج در اين کتب، معلوم مي شود که اين مجلس بعد از نزول آيات تحريم شراب بوده است.
خلاف بعدي، نقض عهدي است که برخي از صحابه انجام دادند. در قرآن مجيد آمده است: } وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَلا تَنْقُضُوا اْلأَيْمانَ بَعْدَ تَوْکِيدِها{; «وقتي با خدا عهد نموديد، به آن عمل و وفا کنيد و بعد از آن که پيمان بستيد، ايمان خود را نشکنيد.»(1) قرآن مجيد در آيه ديگري، کساني که عهد خود را نقض مي کنند، ملعون مي خواند: } وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَيَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدّارِ{; «آنان که پس از پيمان بستن، عهد خدا را شکستند و نيز آنچه را خدا دستور به پيوند آن داده، گسستند و در روي زمين فتنه و فساد بر انگيختند. لعنت بر آن ها و عذاب الهي بر آنان باد.»(2) بسياري از علماي فريقين ـ شيعه و سني ـ معترفند که خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله) در روز هجدهم ذي القعده سال دهم هجري، در مراسم غدير و در حضور بيش از هفتاد هزار مسلمان،(3) بالاي منبر رفته و خطبه اي در مدح و فضايل علي(عليه السلام)ايراد نموده و گفت: «هر کس را من مولا و ولي او هستم، علي نيز مولا و ولي او مي باشد.»(4) آنگاه دست ها را به آسمان بلند کرد و چنين دعا نمود: «خداوندا کسي که علي را دوست دارد دوست بدار و دشمن علي را دشمن
بدار. کسي که علي را ياري نمايد ياري فرما و کسي که علي را واگذارد واگذار.»(5) سپس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نحل (16): 91
2 . رعد (13): 25
3 . برخي تعداد مسلمين را 120 هزار نفر نقل کرده اند.
4 . جواهر الفقه، ص193 ; عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، صص138 و 164 ; عمر بن خطاب، ص193 ; شبهاي پيشاور، ص622 «مَنْ کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيّ مَولاهُ».
5 . البداية، ص149 ; الخلاف، ج 5 ، ص336 ; الامالي، ص428 ; شبهاي پيشاور، ص601 ، «اللهمّ وال مَن والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».
پيغمبر دستور داد خيمه اي برپا کردند و از علي خواست تا در آن خيمه بنشيند و به تمام امت دستور داد که با علي(عليه السلام)بيعت کنند. پيغمبر فرمود: «من از جانب پروردگار مامورم تا براي علي(عليه السلام) بيعت بگيرم.» در ابتدا عمر، بعد ابوبکر و عثمان و طلحه و زبير بيعت کردند. بنابر آنچه در کتاب «الغدير» (ج1) آمده اين حديث را 110 صحابي و 84تابعي نقل کرده اند و 360 دانشمند سني در 14 قرن اين حديث را روايت کرده اند.(1) بسياري از صحابه نيز نقل کرده اند که عمر، بسيار خوشحالي مي کرد و مي گفت: «پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)علي(عليه السلام) را راهنما و مهتر و بزرگتر قوم قرار داد.»(2) خود عمر مي گويد: در آن حال جوان زيبا رويي که داراي حُسن صورت و بوي خوشي بود پهلوي من نشسته بود. من او را نمي شناختم ولي او به من گفت: «به درستي که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) عهد محکمي بست و به جز منافق کسي اين عهد را نمي شکند. پس حذر کن که تو باز کننده اين عهد نباشي.»(3) عمر ادامه مي دهد که بعد، از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) پرسيدم که آن جوان خوش رو چه کسي بود که من او را نمي شناختم؟ پيغمبر فرمود: «او از اولاد آدم نبود. او جبرئيل امين بود و آمده بود تا بر آنچه من بر شما گفتم تأکيد نمايد.»(4)
حال آيا مي توان گفت که کداميک از آن 5 نفر اين عهد و پيمان را رعايت کردند؟ حتي هنوز دو ماه از آن واقعه نگذشته بود که علي(عليه السلام) را به زور شمشير و تهديد براي بيعت با ابوبکر به مسجد بردند. آيا اين کار آن ها نقض عهد و پيمان شکني نيست که در قرآن مجيد مذمت شده است؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ليست 60 نفر از آن ها در صفحات 602 تا 604 کتاب شبهاي پيشاور آورده شده است. محمد بن جرير طبري (م ـ 310) در الولايه از 75 نفر روايت کرده است.
2 . السقيفة ام الفتن، ص82 ; الغدير، ج 1، ص378 ; شبهاي پيشاور، ص606 «نصب رسول الله عليا علماً».
3 . السقيفة امّ الفتن، ص82 «لقد عقد رسول الله عقداً لا يحلّه إلاّ المنافق فاحذر أن تحلّه».
4 . مودة القربي، مودت پنجم.
فدک مال شخص پيامبر بود؟
پرسش: واقعه فدک چه بوده است و مگر فدک مال شخصي پيغمبر بود که بعضي مدعي هستند آن را از فاطمه(عليها السلام) مصادره و ضبط نموده اند؟
پاسخ: بعد از فتح خيبر، بزرگان و مالکين فدک و حوالي آن(1) به حضور پيامبر رسيدند، و قرار داد صلحي را با وي امضا نمودند که نيمي از فدک براي آن حضرت و نصف ديگر مال خودشان باقي بماند. بعد از بازگشت به مدينه، جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و آيه شريفه } وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَالْمِسْکِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً{; «حقوق خويشان و ارحام خود را ادا کن و فقرا و رهگذران بيچاره را به حق خودشان برسان و از اسراف و تبذير بپرهيز»(2) را بر آن حضرت خواند. سپس پيامبر خدا در مصداق ذو القربي ـ خويشان و اقوام ـ و حق حقوق آن ها تامل نمود. مجدداً جبرئيل نازل شد و عرض کرد: خداوند مي فرمايد: «فدک را به حضرت فاطمه واگذار.»(3) پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز فاطمه(عليها السلام) را خواست و فرمود: «خداوند به من امر نموده که فدک را به تو واگذار کنم»(4) و بلافاصله ايشان در همان مجلس فدک را به فاطمه(عليها السلام) بخشيد. اين مطلب را بسياري از علماي اهل سنت مانند: امام ثعلبي در تفسير کشف البيان، جلال الدين سيوطي در جلد چهارم درالمنثور و نيز شيخ سليمان بلخي حنفي و بسياري ديگر نقل کرده اند که: چون آيه فوق نازل شد، پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فاطمه را خواست و فدک را به او عطا نمود. تا زماني که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) در قيد حيات بود، فدک همچنان در تصرف فاطمه بود و ايشان آن را اجاره مي داد، و مال الاجاره را به اقساط مي آوردند. حضرت فاطمه(عليها السلام) به اندازه قوت يک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . فدک شامل هفت قريه بزرگ، وسيع و حاصلخيز و داراي نخلستان هاي بزرگ بود.
2 . بني اسرائيل (27): 26
3 . فقه القرآن، ج 1، ص248 ; شبهاي پيشاور، ص633 «ادفع فدکاً إلي فاطمة».
4 . تفسير صافي، ج 3، ص186، تفسير نور الثقلين، ج 5 ، ص276 ; شبهاي پيشاور، ص633 «إنّ الله أمرني أن ادفع إليک فدکاً».
شب خودوفرزندانش، از اجاره بر مي داشت وبقيه را با ميل واراده خويش، درميان فقراي بني هاشم و ساير فقرا تقسيم مي کرد. بعد از ارتحال پيامبر، مامورين خليفه اول ـ ابوبکر ـ ملک فدک را از تصرف مستاجرين آن حضرت در آورده و ضبط نمودند.
ابوبکر به حديث ساختگي «ما جماعت پيامبران چيزي را ارث قرار نمي دهيم و هر چه از ما بماند، صدقه اي است که به امت تعلق خواهد داشت»(1) استناد مي جست. لکن دقت نداشت که: اولا فدک ارث نبوده و هبه اي بوده است که به دستور پروردگار در زمان حيات پيامبر به فاطمه(عليها السلام) واگذار شده است. زيرا لازمه ارث بودن، آن است که بعد از وفات پيامبر به او رسيده باشد. ثانياً از آنجايي که همه پيامبران و انبياي عظام، ارث و وارث داشته و ورثه آن ها پس از فوتشان ماترکشان را تصرف نموده اند، در مي يابيم که اين حديث، کاملاً ساختگي، مجعول و در تعارض آشکار با آيات قرآن مجيد است. حضرت فاطمه(عليها السلام) در دفاع از خود باستناد به آيات قرآني فرمود: اين همه آيات ارث در قرآن مجيد براي عموم مردم ـ آيه 76 سوره انفال، آيه 12 سوره نسا و آيه 176 سوره بقره ـ و خصوصاً براي انبيا وجود دارد. از آن جمله مي توان به آيه شريفه } وَوَرِثَ سُلَيْمَانْ داوُودَ{ «سليمان از داوود ارث برد»،(2) آيه شريفه } فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْکَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ{; «خداوند از لطف خويش فرزند صالح و جانشيني شايسته به من عطا کرد که وارث من و همه آل يعقوب باشد»(3) و نيز آيه } وَزَکَرِيّا إِذْ نادي رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنا لَهُ يَحْيي{; «هنگامي که زکريا خدا را صدا زد: بار الها! مرا تنها نگذار و به من فرزندي عطا نما تا وارث من باشد که تو بهترين وارث اهل عالم هستي. ما هم دعاي او را مستجاب و به او يحيي را عطا نموديم»(4) اشاره کرد. مگر آيات قرآن مجيد نبايد تا روز قيامت بر حقيقت خود باقي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . فتح الباري، ج 12، ص6 ; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص224 ; شبهاي پيشاور، ص635 «نحن معاشر الأنبيا لا نوّرث ما ترکناه صدقة».
2 . نمل (27): 16
3 . مريم (19): 5
4 . انبيا (21): 89
باشند؟ آنگاه حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) ادامه داد: اي ابوبکر! کدام قانون مرا از ارث پدر محروم کرده که تو مجري آن هستي؟ مگر تو به کليات و جزييات قرآن، از پدرم رسول الله(صلي الله عليه وآله) و پسر عمويم علي ابن ابي طالب(عليه السلام) داناتري؟ چون ابوبکر از پاسخگويي به فاطمه(عليها السلام) درماند، ابتدا سکوت پيشه نمود و سپس با عصبانيت، فحاشي و اهانت به فاطمه(عليها السلام) را آغاز کرد.
ابن ابي الحديد در جلد چهارم شرح نهج البلاغه، در جريان منبر رفتن ابوبکر و اهانت هايي را که به دو وديعه رسول الله(عليه السلام) يعني فاطمه و علي(عليهما السلام) نموده، ضبط کرده است. ابوبکر اهانت ها را به جايي رساند که فرياد و ناله فاطمه بلند شد و فرمود: امروز شما دل مرا شکستيد و حق مرا ستانديد. ولي من در روز قيامت در محکمه عدل الهي شما را محاکمه خواهم کرد تا خداوند قادر، حق مرا از شما باز پس گيرد. سپس فاطمه(عليها السلام)افزود: اي پسر ابي قحافه! آيا در کتاب خدا آمده است که تو از پدرت ارث ببري و من از ارث پدر محروم باشم؟ افتراي بزرگي به خدا بسته اي! آيا عمداً عمل به کتاب خدا را ترک نموده و قرآن را پشت سر انداخته اي؟
آنگاه امام علي(عليه السلام) در مقام دفاع از فاطمه(عليها السلام) بر آمده و در حضور مهاجرين، انصار و بقيه مسلمين خطاب به ابوبکر گفت: «چرا فاطمه(عليها السلام) را از ارث پدر محروم ساخته اي؟ حال آن که علاوه بر ارث، در زمان حيات پدر، متصرف و مالک فدک بوده است؟»
ابوبکر که با سلاح اسلام و دفاع از حقوق مسلمانان دنبال مفري مي گشت گفت: «فدک متعلق به همه مسلمانان است و اگر فاطمه(عليها السلام) شاهد بياورد که ملک خود وي مي باشد آن را به او باز پس خواهم داد. در غير اين صورت از داشتن فدک محروم است.» امام علي(عليه السلام) گفت: «چرا درباره ما متفاوت از بقيه مسلمانان حکم مي کني؟ حال آن که مدعي بايد شاهد بياورد و مدعي عليه بايد فقط سوگند ياد کند. اينک تو بر خلاف دستور پيامبر از فاطمه(عليها السلام) شاهد مي خواهي؟! مگر عمل و قول خود فاطمه(عليها السلام) به عنوان يکي از اصحاب کسا که مشمول آيه تطهير است حق نمي باشد؟!»
پس از آن، امام علي(عليه السلام) از ابوبکر پرسيد: «پس اينک بگو اگر دو شاهد شهادت دهند که از فاطمه(عليها السلام) عمل زشت فحشا سرزده است با او چه خواهي کرد؟» ابوبکر گفت:
همانند زن ها بر او حد جاري خواهم نمود! امام علي(عليه السلام) به ابوبکر گفت: در اين صورت
در زمره کفار خواهي بود، زيرا شهادت پروردگار درباره طهارت فاطمه(عليها السلام) را رد کرده اي. مگر نمي داني که خداوند فرموده است: «خداوند اراده نموده است که شما اهل بيت را پاک و پاکيزه گرداند و هر زشتي و بدي را از شما بزدايد.» مگر اين آيه در حق ما نازل نشده است؟
پس از اقرار ابوبکر به نزول اين آيه، امام علي(عليه السلام) افزود: تو ادعاي فاطمه(عليها السلام) را که خداوند به طهارتش گواهي داده نمي پذيري، ولي شهادت عربي را که بر پاشنه پاي خود ايستاده و بول مي کند مي پذيري!! امام علي(عليه السلام) پس از گفتن اين جملات راهي منزل شد.
هياهوي عجيبي در بين مسلمين به راه افتاد و همگي حق را از آن علي و فاطمه(عليهما السلام)مي دانستند و عمل ابوبکر را تقبيح نمودند. ابن ابي الحديد مي نويسد: در اين هنگام ابوبکر بالاي منبر رفت و از مردم خواست که به حرف کسي گوش ندهند. او فحاشي و ناسزاگويي به فاطمه و علي(عليهما السلام) را چنين آغاز کرد: «نعوذ بالله او روباهي است که شاهدش دمش مي باشد. او ماجراجو و بر پا کننده فتنه و فساد است که فتنه هاي بزرگ را کوچک نشان مي دهد، و مردم را به فساد و فتنه ترغيب و تشويق مي کند. او از زناني چون ام طحال زانيه کمک و ياري مي طلبد.»(1) اين فحش ها و اهانت هايي بود که پيرمرد مصاحب رسول الله(صلي الله عليه وآله) به اين دو محبوب و يادگار رسول الله(صلي الله عليه وآله) نثار کرد.
امروزه نه فقط شيعيان، بلکه علماي اهل سنت از اين کلمات متعجب اند. مثلاً ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه اش مي نويسد: از استاد خودم «ابو يحيي نقيب زيد البصري» پرسيدم که مخاطب اين کنايه ها چه کسي بوده است؟ او گفت: کنايه نبوده بلکه صراحت کلام است. گفتم استاد، اگر صراحت مي داشت که من مي فهميدم و سؤال نمي کردم. استادم گفت: آري سلطنت همين است!! يعني هر عمل زشتي را براي حفظ آن مرتکب مي شوند.
حال نسبت هايي را که ابوبکر به آن ها داد نظير روباه، دم روباه، فتنه گر مصاحب زن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص215 ; فدک في التاريخ، ص67 ; سقيفة و فدک، ص104 ; شبهاي پيشاور، ص640 «انما هو ثعالة شهيده ذنبه».
زانيه و... را در کنار فرمايشاتي از رسول الله(صلي الله عليه وآله) بگذاريد که اين دو بزرگوار را چنين
توصيف نموده است:
* «علي با حق و حق با علي است»(1)
* «هر کس به علي ناسزا گويد به من گفته است و...»(2)
* «هر کس علي را بيازارد مرا آزرده»(3)
* «هر کس فاطمه را بيازارد مرا آزرده»(4)
* «من شهر علم ام و علي دروازه آن است»(5)
* «من سراي حکمت و علي ورودي آن است»(6)
* «فاطمه پاره تن من است»(7)
* «علي در قضاوت از همه شما اولي تر است.»(8)
دليل روشن ديگر بر بطلان حديث مورد استناد ابوبکر، روش و عمل شخص خليفه است. اگر اين حديث صحيح بود و خليفه به آن اعتقاد مي داشت بايد همه آنچه را که از
پيغمبر بر جاي مانده بود مصادره و ضبط مي کرد، و ورثه آن حضرت را از تصرف در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ بغداد، ج 14، ص322 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص449 ; الامامة والسياسية، ج 1، ص98 ; شبهاي پيشاور، ص643 «عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ حيث دار».
2 . مسند احمد، ج 6 ، ص323 ; المستدرک، ج 3، ص121 ; مجمع الزوائد، ج 9، ص130 ; الصحيح من السيرة، ج 2، ص293 ; شبهاي پيشاور، ص643 «من سبّ عليّاً فقد سبّني و من سبّني فقد سبّ الله».
3 . العمدة، صص276 و 284 ; تحف العقول، ص459 ; الانساب، ج 1، ص396 ; شبهاي پيشاور، ص643 «مَن آذي عليّاً فقد آذاني».
4 . شبهاي پيشاور، ص702 «مَن آذي فاطمة فقد آذاني».
5 . المستدرک، ج 3، ص127 ; مسند ابويعلي، ج 2، ص58 ; الجامع الصغير، ج 1، ص415 ; شبهاي پيشاور، ص644 «أنا مدينة العلم و عليّ بابها».
6 . العمدة، صص285 و 295 ; سنن الترمذي، ج 5 ، ص301 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص218 ; شبهاي پيشاور ص644 «أنا دار الحکمة و عليّ بابها».
7 . صحيح بخاري، ج 4، ص210 ; صحيح مسلم، ج 7، ص141 ; صحيح ابن حبان، ج 15، صص408 و 536 ; شبهاي پيشاور، ص702 «فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها فقد أغضبني».
8 . نهج الايمان، ص301 ; مفردات غريب القرآن، ص407 ; بحار الانوار، ج 48، ص127 ; شبهاي پيشاور، ص645 «عليّ أقضاکم».
همه آن ها باز دارد. اما ابوبکر حجره هاي فاطمه(عليها السلام) ، دختر پيامبر(صلي الله عليه وآله) ، عايشه و حفصه همسران پيامبر را به آن ها داد.
علاوه بر همه اين ها، ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و علي بن برهان الدين شافعي در جلد سوم تاريخ سيرة الحلبيه مي نويسند: پس از چند روز در ملاقاتي که در منزل ابوبکر واقع شد، ابوبکر از استدلال فاطمه(عليها السلام) متاثر شد و گريست و طي نامه اي نوشت که فدک را به فاطمه(عليها السلام) باز پس دهند. لکن عمر مانع شد و نامه را پاره کرد.
جالب تر اين که در دوره خلافت همين خليفه دوم ـ يعني عمر ـ فدک را به اولاد فاطمه(عليها السلام) پس دادند و حتي خلفاي بعد از عمر، از جمله امويين و عباسيون نيز فدک را به ورثه فاطمه(عليها السلام) برگرداندند. حال بايد پرسيد: اگر کار عمر درست بود، پس کار ابوبکر را چگونه مي توان توجيه نمود؟(1)
بسياري از اهل سنت در توجيه شرعي و قانوني و دفاع از ابوبکر مي پرسند: «خليفه اي که تمام بيت المال مسلمين در تصرف او بوده است، چه نيازي به باغ و ملک فدک داشته است؟» پاسخ اين است که يقيناً اقدام ابوبکر نه بر اساس احتياج و نه به منظور رعايت قوانين شرع بوده، بلکه صرفاً جنبه سياسي داشته است. غصب و مصادره فدک در
حقيقت ادامه ماجراي بني سقيفه و غصب خلاف بوده است. او مي خواسته تا از اين طريق
خاندان پيامبر را که در مقام خلافت اولويت داشته اند مستاصل نموده، و درگير و مشغول
گرفتاري ها و مشکلات روزمره نمايد تا به فقر و تهيدستي گرفتار آيند و خود به خود خيال خلافت از سرشان دور شود. زيرا آن ها مي دانستند که اگر آن خاندان جليل القدر و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در الغدير ج 7، ص194، به نقل از چند مدرک معتبر اهل سنت از جمله صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است که عمر فدک را تسليم علي(عليه السلام) و عباس نموده است. همين شخص موقعي که ابوبکر تصميم گرفت فدک را تسليم به فاطمه کند، مانع شد و نامه ابوبکر براي تسليم فدک به فاطمه را پاره کرد. سؤال اين است که اگر کار ابوبکر درست است چرا عمر برگرداند و اگر غلط است ادعاي ما ثابت شده است. به علاوه مي گوييم عمر چرا يک بام و دو هوا عمل کرد. در يک زمان گفت نه، در يک زمان گفت: آري فدک ملک اهل بيت است کدام درست است؟
البته اين بنا به روايت بخاري و مسلم بوده ولي به روايت مشهور زمان عمر بن عبدالعزيز مسترد شده است بنابه روايت اهل سنت، مروان مجدداً آنرا در زمان عثمان غصب کرد و چندين بار رد و بدل شد.
........................................................................................................................
با تقوي، درگير فقر و تهيدستي نباشند و دستشان از مال دنيا پر باشد، مردم به آن ها رو مي آورند. بدين جهت علاوه بر غصب خلافت، فدک را غصب نموده و تمامي راه هايي را که منجر به جلب اموال دنيوي مي شد، بر آن ها بستند.
غاصبان خلافت، حتي خمس را نيز بر خاندان پيغمبر منع کردند. خداوند به دليل آن که صدقات را بر پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و خاندانش حرام نمود، باب خمس را براي آن ها باز نموده و در قرآن مجيد مي فرمايد: } وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي وَالْيَتامي وَالْمَساکِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ{; «اي مؤمنان! هر چه که به شما غنيمت رسيد خمس آن براي خدا، رسولش، خويشان، يتيمان و در راه ماندگان مي باشد.»(1) خليفه اول اين حق را از آنان سلب نمود و گفت: خمس بايد به مصرف تجهيزات جنگي و خريد سلاح برسد. لذا دست آن خاندان جليل القدر از همه جا کوتاه گرديد که از آن زمان تا به امروز ادامه دارد.
طبق نظر فقهاي شيعه اماميه که بر اساس آيه مذکور مي باشد، خمس به شش قسمت تقسيم مي شود: سهم خدا، سهم رسول، سهم ذوي القربي، سهم ايتام، سهم فقرا و سهم در راه ماندگان بني هاشم. سه سهم اول به امام يا نائب الامام داده مي شود تا به مصرف مصالح مسلمين برسد. جالب اين که بسياري از علماي اهل سنت نظير امام ثعلبي، طبري و جلال الدين سيوطي و جار الله زمخشري اين کار خليفه را نيز بدعت پنداشته، و نظر فقهاي شيعه را تأييد کرده اند.
با يک بررسي اجمالي، عواقب و عوارض جانبي مسأله غصب فدک روشن مي گردد. خداوند در سوره هود صريحاً مي فرمايد: } أَفَمَنْ کانَ عَلي بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ
وَيَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ{; آيا پيغمبري که از جانب خدا دليل روشني چون قرآن دارد و با گواه صادقي چون علي(عليه السلام) دارد.»(2) خطيب خوارزمي نيز در مناقب مي گويد: از ابن عباس پرسيدند مراد از شاهد کيست و او پاسخ داد: «او علي(عليه السلام) است که براي پيغمبر شهادت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . انفال (8): 41
2 . هود (11): 17
داده و او از پيغمبر است.»(1) حال شهادت شرعي کسي را که در قضيه فدک شاهد پيغمبر بوده است، رد مي کنند و مي گويند: چون علي(عليه السلام) در اين قضيه ذينفع مي باشد، پس شهادتش تمايل به نفع خود دارد و لذا شهادتش مردود است. براي کسي که شهادت علي(عليه السلام) را ـ که مورد تصديق قرآن است ـ رد کند چه حکمي مي توان داد؟ آيا اين آزار و اذيب و سب مولا متقيان علي(عليه السلام) و متعاقباً پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نيست؟
حديث ديگر:
بخاري در صحيح، احمد حنبل در مسند، خوارزمي در مناقب و بسياري ديگر آورده اند که پيامبر خدا، موي خويش را به دست گرفته و فرمود: «يا علي! هر کس به مويي از تو آزار رساند مرا آزار داده و هر کس مرا بيازارد خدا را آزار رسانده است. پس لعنت خدا بر کسي که خدا را اذيت نمايد.»(2) راويان اين حديث، هر کدام تار موي خود را به دست گرفته و نشان دادند که شخص پيغمبر اين گونه موي خود را به دست گرفت و اين حديث را درباره آزار و اذيت علي(عليه السلام) بيان نمود. سيد بن ابوبکر بن شهاب الدين در کتاب «رشفة الصادي» از پيامبر خدا(عليه السلام) چنين روايت کرده است: «هر کس مرا از طريق عترتم اذيت نمايد، پس لعنت خداي بر او باد.»(3)
آيا ملک متصرفي فاطمه(عليها السلام) را غصب نمودن و نان اولادهاي فاطمه را بريدن و رد شهادت علي، آزار و اذيت پيغمبر خدا نخواهد بود. و موجب لعنت خدا بر آنان نيست؟
نارضايتي فاطمه(عليها السلام) تا دم مرگ و تا واپسين لحظات زندگي ادامه داشت. چنانچه ابومحمد عبدالله بن مسلم دينوري در «الامامة و السياسه» مي گويد: فاطمه(عليها السلام) در بستر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحراني در غاية المرام، ص369، باب 63 ، حديث 2 ; شرح الاخبار، ج 1، ص420 ; شبهاي پيشاور، ص696 «هُو عليّ يشهد للنبيّ و هو منه».
2 . تاويل الايات، ج 2، ص65 ; البرهان، ج 3، ص337 ; شواهد التنزيل، ج 2، ص97 ; شبهاي پيشاور، ص699 «يا علي من آذي شعرة منک فقد آذاني و من آذاني فقد آذي الله و من آذي الله فعليه لعنة الله».
حافظ ابو نعيم، ما نزل من القرآن في علي .
3 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 3، ص192 ; مسند زيد بن علي، ص464 ; شرح الاخبار، ج 1، ص161 ; الجامع الصغير، ج 1، ص158 ; شبهاي پيشاور، ص699 «من آذاني في عترتي فعليه لعنة الله». صحيح ابن حبان.
بيماري به ابوبکر و عمر فرمود: «خدا و ملائکه را به شهادت مي گيرم که شما دو نفر مرا
خشمگين نموده و رضايتم را جلب نکرديد. اگر پيامبر خدا را ملاقات کنم، شکايت شما را نزد او خواهم نمود.» و نيز مي گويد: «فاطمه(عليها السلام) از ابوبکر و عمر غضبناک شد و آن ها را به همين حال ترک نمود تا دار فاني را وداع گفت.»
حال خبر فوق را در کنار حديثي بگذاريد که امام احمد حنبل در مسند و سليمان قندوزي در ينابيع الموده آورده اند که: پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «فاطمه پاره تن من، نور چشم من، ميوه دل من و روح من است که بين دو پهلوي من قرار دارد. و هر کس او را بيازارد مرا آزرده است. هر کس فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب در آورده است. هر کس او را اذيت کند مرا اذيت کرده و کسي که مرا اذيت کند خدا را اذيت نموده است.»(1) ابن حجر مکي نيز در صواعق و ابو العرفان الصبان در اسعاف الراغبين از رسول الله(صلي الله عليه وآله) آورده اند که فرمود: «اي فاطمه! به درستي که خداوند از غضب تو غضبناک و از رضاي تو خرسند مي گردد.»(2)
جالب است که عده اي متعصب، به منظور تبرئه نمودن اسلاف خويش، سفسطه نموده و غضب را به دو قسمت ديني و احساسي تقسيم کرده، مي گويند: «غضب مورد اشاره در احاديث رسول الله(صلي الله عليه وآله) غضب ديني است، در صورتي که غضب فاطمه در قضيه فدک غضب احساسي و غير ديني است. مانند خشم و غضب کسي که در موقع نرسيدن به هدف، تغيير حالت داده و اين نوع غضب در او آشکار گشته و متاثر مي شود، فاطمه(عليها السلام)
نيز در آن هنگام نيز چنين غضبي را داشته است. به همين جهت غضب احساسي و غير ديني فاطمه(عليها السلام) در قضيه فدک غضب پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و پروردگارش را به دنبال ندارد. به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سنن الکبري، ج 5 ، ص97 ; معجم الکبير، ج 22، ص404 ; مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص112 ; نظم درر المسمطين، ص176 ; شبهاي پيشاور، ص701 «فاطمة بضعة منّي و هي نور عيني و هي ثمرة فؤادي و هي روحي التي بين جنبي مَنْ آذاها فَقَد آذاني وَ مَنْ آذاني فَقَد آذَي الله وَ مَنْ أغْضَبَها فَقَدْ أَغْضَبني يؤذيني ما آذاها».
2 . تاريخ مدينه دمشق، ج 3، ص156 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص132 و 464 ; شبهاي پيشاور، ص702 «يا فاطمة إنّ الله عزّ و جلّ يغضب لغضبک و يرضي لرضاک». مستدرک حاکم، اصابه عسقلاني، ج4، ص375
همين دليل بعداً اين تاثر فاطمه بر طرف گرديده و به حکم خليفه رضايت داده است. اين
طرفداران متعصب چنين مي گويند: بعدها که امام علي(عليه السلام) به خلافت رسيد فدک را به ورثه فاطمه برنگرداند و اين دليل بر صحت حکم خلفاي قبلي و رضايت فاطمه(عليها السلام)است.»
پاسخ آن ها چنين است:
بدان جهت که مؤمن بايد دستورات اخلاقي را رعايت کند، انسان کامل و مؤمن، هرگز غضب احساسي پيدا نخواهد کرد. آيا فاطمه اي که به کمال ايمان رسيده است، فاطمه اي که پيغمبر درباره اش فرمود: «خداوند قلب و جوارح دخترم فاطمه را تا استخوان هاي بالاي شانه اش مالامال از ايمان نموده است»(1) آيا مؤمنه اي که تسليم امر خدا است، وقتي که حاکمي به حق حکم نمايد، آشفته خواهد شد و بر او غضب مي نمايد؟! آن هم غضبي همراه با کينه، و برغضب خويش تا دم مرگ باقي مي ماند و وصيت مي کند که آن حاکمان حق نماز خواندن بر جنازه او را ندارند و به همين دليل او را شبانه دفن کنند تا هر چه جستجو نمايند آن را نيابند؟!
از طرف ديگر، چنانچه غضب فاطمه(عليها السلام) احساسي باشد بايد پس از عذر خواهي نمودن، بر طرف شود. زيرا پدرش پيغمبر فرموده است: «مؤمن نبايد بر حقد و کينه خود باقي بماند.»(2) در روايات نيز آمده است که مؤمن نبايد عداوت و کينه اش را بيش از سه روز در دل داشته باشد. اما ملاحظه مي شود که فاطمه(عليها السلام) با حالت غضب و نارضايتي از ابوبکر و عمر از دنيا رفت.(3)
با توجه به اين ويژگي هاي فاطمه(عليها السلام) مي توان دريافت که غضب فاطمه(عليها السلام) از آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دلائل الامامة، ص139 ; بحار الانوار، ج 43، ص46 ; مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص116 ; شبهاي پيشاور، ص707 «إنّ ابنتي فاطمة ملأ الله قلبها و جوارحها إيماناً إلي مشاشها».
2 . تذکرة الموضوعات، ص14 ; کشف الخفاء، ج 2، ص293 ; منية المريد، ص321 ; شبهاي پيشاور، ص707 «المؤمن ليس بحقود»
3 . مسند الشامين، ج 4، ص198 ; اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص30 ; صحيح بخاري، ج 5 ، ص82 ; صحيح ابن حيان، ج 11، ص153 و ج 14، ص573 ; شبهاي پيشاور، صص700 و 708 «غضبت فاطمة من أبي بکر و هجرته إلي أن ماتت» يا «فغضبت فاطمة علي أبي بکر فهاجرته و لم تتّکله حتّي توفيت».
جهت ريشه در دين داشته، که حکمي بر خلاف دستورات پدر بزرگوارش صادر شده است. بنابراين سکوت فاطمه بعد از اين واقعه را نبايد دليل بر رضايت او دانست بلکه اين مسأله به خاطر شدت فشارهاي حکام وقت، و حفظ آبروي خويش بوده است.
در مورد اين که چرا علي(عليه السلام) پس از به خلافت رسيدن، فدک را بر نگرداند؟ بايد گفت: امام علي(عليه السلام) در آن زمان، قدرت و آزادي عمل نداشت و در صورت انجام چنين کاري، فرياد مخالفين بر مي خواست که علي(عليه السلام) بر خلاف سيره شيخين عمل مي کند، و اتهام مخالفيني نظير معاويه و اتباعش را مبني بر اين که علي(عليه السلام) منافع خويش را در نظر مي گيرد قوت مي بخشيد. لذا از روي ناچاري صبر پيشه کرد، مخصوصاً که صاحب حق هم از دنيا رفته بود.
براي اثبات اين که علي(عليه السلام) در عمل آزادي نداشت مي توان مثال هايي از منبر پيغمبر، نماز تراويح و تعيين حکم در صفين نام برد. بعد از وفات پيغمبر خلفاي قبلي جاي منبر رسول الله(صلي الله عليه وآله) را عوض کردند و چون ايشان مي خواست آن را به جاي اولش برگرداند، مردم زير بار نرفتند و آن را خلاف سيره شيخين خواندند. و هنگامي که امام علي(عليه السلام) مردم را از خواندن نماز مستحبي تراويح، ـ که عمر برگزاري آن را به جماعت بدعت گذاشته بود ـ منع کرد، فريادها بلند شد که علي(عليه السلام) بر خلاف حکم عمر، عمل مي کند. قضيه تعيين حکم نيز بر همگان واضح است که ايشان هيچ آزادي و قدرتي در تعيين ابوموسي اشعري در مسأله حکميت در جنگ صفين نداشت. از طرفي در همان جنگ صفين، ايشان و فرمانده دليرش مالک اشتر بر آستانه پيروزي بر معاويه بودند که عده اي از سپاهيان خود امام علي(عليه السلام) عرصه را بر ايشان تنگ نموده و امام را به پذيرش حکميت وادار نمودند. آن ها مالک اشتر را تهديد کردند که در صورت ادامه پيشروي در جنگ با معاويه و عمرو عاص، علي(عليه السلام) را خواهند کشت. آيا خليفه اي که در يک ماجراي نظامي اين قدر تحت فشار باشد، در شرايط غير نظامي چقدر مي تواند آزادي عمل داشته باشد؟!ابو محمد بن مسلم دينوري در جلد اول الامامه و السياسه و نيز ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه نقل کرده اند که: ابوبکر به عمر گفت: چون ما فاطمه(عليها السلام) را خشمگين و عصباني کرده ايم بيا با هم به خانه اش برويم و از او دلجويي کنيم. با هم به درب منزل فاطمه(عليها السلام) رفتند; ولي
ايشان اجازه ملاقات نداد. ابوبکر و عمر، علي(عليه السلام) را واسطه قرار دادند. فاطمه در مقابل علي(عليه السلام) سکوت نمود. علي(عليه السلام) به همين مقدار اکتفا نموده و اجازه ورود به منزل داد. وقتي ابوبکر و عمر وارد خانه شدند به فاطمه سلام کردند، ولي فاطمه(عليها السلام) رو به ديوار کرد. ابوبکر گفت: اي حبيبه رسول الله(صلي الله عليه وآله)، به خدا سوگند که من ترا از دخترم عايشه بيشتر دوست دارم. سپس شروع به توجيه عمل خود کرد و گفت: من اين کار را به خاطر اجراي دستور رسول الله(صلي الله عليه وآله) انجام داده ام که فرموده بود: ورثه ما ارث نمي برند. فاطمه(عليها السلام) در پاسخ، به اميرالمؤمنين(عليه السلام) گفت: حديثي از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به يادشان مي آورم که فرمود: «رضاي فاطمه رضاي من است و خشم فاطمه خشم من است. پس هر کس که دخترم فاطمه(عليها السلام) را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر کس فاطمه را راضي نگه دارد مرا راضي نگه داشته است. هر کس او را به خشم آورد به تحقيق که مرا خشمگين ساخته است.»(1) سپس هم عمر و هم ابوبکر گواهي دادند که آري اين حديث را شنيده ايم. آنگاه فاطمه(عليها السلام) ادامه داد «خدا و ملائکه را به گواهي مي گيرم که شما دو نفر رضاي خاطر مرا فراهم ننموده و مرا به خشم آورديد و....» پس از آن ابوبکر متاثر شد، گريست و گفت از خشم تو و خشم آن حضرت به خدا پناه مي برم. بالاخره فاطمه(عليها السلام) گفت: «به خدا سوگند که تو را در هر نماز نفرين مي کنم.»(2) ابوبکر با شنيدن اين کلمات، خانه فاطمه(عليها السلام) را گريه کنان ترک نمود.
اکنون اين سؤال مطرح مي شود که اگر کسي اموال اجداد شما را به زور مصادره نمايد و به اجداد و نياکان شما ويژگي هاي ناروا نسبت داده و فحاشي کند با او چه مي کنيد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الامامة والسياسة، ج 1، تحقيق الزيني، ص20 ; عمر بن خطاب، ص88 ; شبهاي پيشاور، ص712
«رضا فاطمة من رضاي و سخط فاطمة من سخطي و من أحبّ فاطمة ابنتي فقد أحبّني و من أرضي فاطمة فقد أرضاني و من أسخط فاطمة فقد أسخطني».
2 . افحام الاعدا والخصوم، ص87 ; الامامة والسياسة، ج 1، صص20 و 31 ; حقوق آل البيت(عليهم السلام) ص184 ; شبهاي پيشاور، ص712 «و اللّه لأدعونّ اللّه لک في کلّ صلاة أصلّيها.. ثمّ خرج باکياً».
شيعيان و عايشه
پرسش: چرا شيعيان عايشه را تقبيح مي کنند، و او را صالح و پيرو پيامبر نمي دانند; و بعضي به او بد مي گويند؟
پاسخ: شيعيان معتقدند اگر کسي به هر يک از مسلمانان، نسبت فحش و قذف دهد مرتکب عمل حرامي شده است. مخصوصاً اگر اين عمل ناپسند نسبت به حرم رسول الله(صلي الله عليه وآله)و زنان ايشان از جمله عايشه و حفصه باشد آن فرد ملحد، کافر و ملعون است. اما بايد يادآوري نمود که شيعيان، همسران رسول الله(صلي الله عليه وآله) را هم تراز پيامبر خدا نيز نمي دانند.
برخي اشخاص به آيه اي از سوره نور که مي فرمايد: } الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَالطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ{; «زنان بدکار و ناپاک شايسته مرداني اينگونه اند، مرداني زشتکار و ناپاک شايسته زناني بدين صفتند، زنان پاکيزه و نيکو لايق مرداني چنين، مرداني پاکيزه و نيکو در خور زناني بدين اوصافند و اين پاکيزگان از سخن بهتان که ناپاکان درباره آنان مي زنند مبرا هستند»(1) استناد نموده و همسران پيامبر را هم تراز ايشان مي دانند. لکن اين آيه بدان معنا نيست که زوجين از همه جهات مثل هم مي باشند. هم در جامعه و هم در تاريخ ديده شده است که يکي از زوجين، خوب، مؤمن و مستحق بهشت ولي ديگري بد، کافر، فاسق و مستحق آتش بوده است. همسران نوح شيخ الانبيا و لوط نبي مثالي بر اين مدعا هستند. چنانچه خداوند در آيات سوره تحريم مي فرمايد: } ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ کَفَرُوا امْرَأَتَ
نُوح وَامْرَأَتَ لُوط کانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتا هُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما{;
«شوهران خود را قبول نداشته و به آن ها خيانت مي کرده اند.»(2) البته خيانت زن نوح پيغمبر مخالفت با رسالت وي و بدگويي از آن حضرت بوده است و به مردم مي گفت: چون من هميشه با او هستم از حالات او باخبرم و او ديوانه است و فريب وي را نخوريد. زن لوط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نور (24): 26
2 . تحريم (66): 10
نبي نيز قوم لوط را از وجود افراد تازه وارد باخبر مي ساخت و اسرار خانه همسرش را به دشمنان آن حضرت مي داد و موجب فتنه و فساد مي شد. قرآن مجيد صراحتاً کلمه «خانتاهما» را درباره آنان به کار برده است.
اما برعکس، آسيه زن فرعون جزو بهترين زنان دنيا است. به طوري که شوهرش مستحق آتش و جهنم، ولي خود آسيه در زمره چهار زني است که در قرآن از آنان نام برده شده و مستحق بهشت رضوان است.
بنابراين، معناي آيه مذکور چنين است: «زنان ناپاک شايسته مردان ناپاک و مردان ناپاک نيز راغب به آن ها هستند. زنان پاک لايق مردان پاک و مردان پاک نيز تمايل به آن ها دارند.» در حقيقت اين آيه تفسير آيه ديگري از همين سوره است که مي فرمايد: } الزّانِي لا يَنْکِحُ إِلاّزانِيَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزّانِيَةُ لا يَنْکِحُها إِلاّ زان أَوْ مُشْرِکٌ{; «مرد زناکار جز با زن زناکار و مشرک، و زن زناکار جز با مرد زناکار و مشرک ازدواج نمي کند = اين دو فرقه متمايل به هم مي باشند.»(1) بنابراين اگر برخي از زنان پيامبر هم بر خلاف ايشان حرکت کرده اند يا تمرد نموده اند، بر خلاف نص آيات فوق نمي باشد.
اما در ذيل به بعضي از مشکلات عايشه که ـ شيعه و سني ـ بدان جهت، او را مورد انتقاد قرار مي دهند اشاره مي شود. او در تمام دوران عمر خود آرام نبوده و همواره اعمالي را مرتکب مي شده که ساير زنان پيغمبر ـ حتي حفصه دختر عمر ـ چنين اعمالي را مرتکب نشده اند. بنابراين، اعمال عايشه که در کتب اهل سنت هم فراوان به چشم مي خورد، تاريخ زندگي او را لکه دار نموده است. يادآوري اين نکته ضروري است که تمامي همسران پيامبر(صلي الله عليه وآله)، عايشه، حفصه، ام سلمه، ميمونه، ام حبيبه و سوده ـ به جز ام المؤمنين حضرت خديجه ـ به جهت زوجه رسول الله بودن، نزد شيعيان يکسانند و بر خلاف ساير فرقه هاي مسلمين، براي عايشه و حفصه ـ به دليل دختر ابوبکر و عمر بودن ـ نسبت به بقيه همسران پيامبر، برتري خاصي قائل نيستند.
شيعيان، عايشه را نه فقط به خاطر مخالفت هايش با امام علي(عليه السلام)، امام حسن(عليه السلام) و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نور (24): 3
اهل بيت طهارت بلکه به دليل آزار و اذيتي که حتي به خود پيغمبر مي کرد، مورد انتقاد قرار مي دهند. او بارها از دستورات رسول الله(صلي الله عليه وآله) سر پيچي کرد و علي رغم آگاهي از آيه شريفه: } إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً{; آنانکه خدا و رسول او را آزار و اذيت کنند خدا آنان را در دنيا و آخرت لعن کرده و براي آنان عذاب بزرگي مهيا ساخته است»(1) موجبات ناراحتي پيامبر را فراهم مي نمود. براي مثال امام غزالي در جزء دوم احياء العلوم، مولي علي متقي در جلد هفتم کنز العمال، ابويعلي در مسند و ابوالشيخ در کتاب امثال آورده اند که: روزي ابوبکر به ملاقات دخترش عايشه رفت. بين پيغمبر و عايشه ناراحتي پيش آمده بود، لذا پيغمبر ابوبکر را به قضاوت طلبيد. عايشه در وقت سخن گفتن: اهانت مي کرد و به پيغمبر مي گفت: «در گفتار و کردارت عدالت پيشه کن!» اين کلمات اهانت آميز چنان در ابوبکر تاثير گذاشت که بلافاصله سيلي محکمي بر صورت دخترش نواخت و خون بر جامه اش سرازير گشت. امام غزالي نيز در همان کتاب نقل نموده که وقتي ابوبکر وارد منزل دخترش عايشه شد، دريافت که رسول الله(صلي الله عليه وآله) از عايشه ناراحت است. لذا خواست تا ميان آن ها قضاوت کند. پيغمبر خطاب به عايشه گفت: تو مي گويي يا من بگويم؟ عايشه در پاسخ گفت: «شما بگوييد. لکن به جز حرف راست و سخن حق چيزي نگوييد!!.» سپس در جمله ديگري گفت: «تو همان کسي هستي که فکر مي کني پيغمبر خدايي!؟»(2)
اگر کتب امام غزالي، تاريخ طبري، مسعودي، ابن اعثم کوفي و ساير علماي بزرگ اهل سنت مطالعه شود، ملاحظه مي شود که عايشه را متمرد اوامر خدا و رسولش خوانده اند. مگر در سوره احزاب خطاب به تمام زنان پيغمبر نيامده است که: } وَقَرْنَ فِي بُيُوتِکُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولي{; در خانه هايتان نشسته و آرام گيريد و بدون ضرورت و حاجت بيرون نرويد و مانند زمان جاهليت خود آرايي و آرايش نکنيد.»(3) به همين دليل تمامي همسران رسول الله دستور قرآن را اطاعت نمودند و به غير از موارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . احزاب (33): 57
2 . در بعضي منابع اين جريان به عمر و حفصه نسبت داده شده است.
3 . احزاب (33): 33
ضروري، از خانه بيرون نرفتند. براي مثال وقتي که از سوده پرسيدند که چرا حج عمره
نمي روي؟ گفت يکبار حج بر من واجب بوده که بجاي آورده ام و از اين به بعد بايد اطاعت امر حق } وَقَرْنَ فِي بُيُوتِکُنَّ{ را بکنم. ايشان تا زنده بود همين کار را انجام داد. قرآن مجيد شرط فضيلت زنان پيغمبر را تقواي آنان دانسته و مي فرمايد: } يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ کَأَحَد مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ{; اي زنان پيامبر شما مانند ديگر زنان نيستيد و از آنان برتريد، اگر متقي و خدا ترس باشيد.»(1)
در ميان همسران پيامبر، عايشه مستثني بود و از آيات شريفه قرآن تمرد مي کرد. براي مثال بازيچه دست طلحه و زبير شد و به جاي نشستن در خانه، به بصره رفته دستور داد تا موهاي سر و صورت و ابروان عثمان بن حنيف ـ والي منصوب امام علي(عليه السلام) ـ را در بصره کندند و پس از ضرب و شتم، او را با تازيانه اخراج نمودند و بيش از يک صد نفر از مردم بي دفاع آن سامان را به قتل رساندند که چهل نفر آن ها در مسجد کشته شدند ـ به نقل از ابن اثير، مسعودي، طبري وابن ابي الحديد ـ آنگاه خودبا پوست پلنگوزره پوش، همانند يک مرد جنگي زمان جاهليت بر شتري که عسکر نام داشت سوار شد و به ميدان آمد. در صورتي که همان طلحه وزبير و ديگران، زنان خود را در خانه نشاندند ولي زوجه پيامبرخدا را بااوصاف فوق به ميدان کارزار ونبرد با علي(عليه السلام)فرستادند. همان اميرالمؤمنيني ـ علي(عليه السلام) ـ که سه جلد از کتاب صد جلدي حافظ ابن عساکر، در مناقب وي مي باشد. در اين کارزار ـ که به دليل حرکت عايشه اتفاق افتاد ـ خون هزاران نفر ريخته شد.
جنگ عايشه با علي(عليه السلام) نه تنها از روي محبت به علي نبوده، بلکه از روي عداوت و دشمني با وي بوده و پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) يکي از نشانه هاي کفر و نفاق را بغض و جنگ با علي(عليه السلام) بيان نموده است. مير سيد علي ـ فقيه همداني شافعي ـ در جلد سوم مودة القربي از خود عايشه نقل مي کند که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «خداوند با من عهد نموده که هر کس بر
علي خروج کند کافر است و جايگاهش در آتش مي باشد.»(2) نکته جالب توجه آن است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . احزاب (33): 32
2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 9 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص275 ; نحو انقاز تاريخ الاسلامي، ص195 ; شبهاي پيشاور، ص732 «إنّ الله قد عهد إلي من خرج علي عليّ فهو کافر في النار».
که علي رغم پاسخ عايشه، وقتي از خود عايشه پرسيدند که چرا با شنيدن چنين حديثي بر علي(عليه السلام) خروج کردي؟ گفت: اين حديث را فراموش کرده بودم تا آن که در بصره بياد آوردم.
تاريخ درباره اين حرکت عايشه چنين مي نويسد:
روزي که از مکه به قصد چنين نبردي حرکت نمود، تمامي دوستانش و حتي زنان پاک رسول الله(صلي الله عليه وآله) او را از انجام چنين حرکتي منع کردند، و ياد آوري نمودند که: مخالفت با علي مخالفت با پيغمبر است. مورخين اهل سنت نقل مي کنند که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به عايشه فرمود: «بترس از آن راهي که سگ هاي حوأب بر تو پارس کنند» زماني که عازم بصره بود، اول شب به آب بني کلاب رسيد. سگ ها اطراف محمل او را گرفته و پارس نمودند. عايشه نام اين محل را پرسيد، گفتند: «حوأب» است ولي در عين حال بازهم اسير توطئه طلحه و زبير بود و به راه خود ادامه داد.
پس از رحلت امام حسن مجتبي(عليه السلام) نيز سوار قاطر شد و راه را بر جنازه سبط اکبر پيغمبر، يعني بر جنازه امام حسن(عليه السلام) بست و اجازه نداد تا امام حسن(عليه السلام) را کنار قبر پيغمبر دفن کنند. مردان بني هاشم شمشيرها را کشيدند تا او را از سر راه دور کنند، اما امام حسين(عليه السلام)جلوگيري نموده و فرمود: برادرم وصيت نموده که راضي نيست به اندازه سر سوزني در پي چنازه اش خون بريزد. لذا جنازه را برگرداندند و در قبرستان بقيع به خاک سپردند. مطالب فوق را يوسف سبط بن جوزي در تذکرة خواص الامه، علامه مسعودي در مروج الذهب، ابن ابي الحديد در جلد چهارم نهج البلاغه، محمد خواوند شاه در روضة الصفا، احمد بن محمد حنفي در ترجمه تاريخ اعثم کوفي و نيز ابن شحنه در روضة المناظر آورده اند. مخصوصاً مسعودي از قول ابن عباس روايت مي کند که خطاب به عايشه فرمود: «آيا روز جمل تو را بس نيست تا اين که امروز سوار قاطر شوي و راه را بر جنازه پسر پيامبر خدا ببندي؟ گاهي سوار شتر، گاهي سوار قاطر و اگر زنده بماني سوار فيل نيز خواهي شد ـ کنايه از اين که به جنگ خدا نيز خواهي رفت.» از طرف ديگر، محمد ابن جرير طبري و ابو الفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين آورده اند «چون خبر شهادت امام علي(عليه السلام) به گوش عايشه رسيد، سجده شکر بجاي آورد و اظهار شادماني و
سرور کرد!!» زينب دختر ام سلمه که در آنجا حاضر بود از عايشه پرسيد: آيا سزاوار است که از کشته شدن علي(عليه السلام) اينگونه به وجد آيي، شادماني کني و سرود بخواني؟ عايشه که مي خواست کار خود را توجيه نمايد گفت: «سهواً از روي فراموشي اين طور شد و به حال خودم نبودم، اگر دوباره اين حالت به من دست داد يادآوري نماييد تا نگويم!»
علاوه بر اين مگر معتقد به حفظ احترام و ولايت خلفاي قبل از علي(عليه السلام) نمي باشيم؟ ابن ابي الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه، مسعودي در اخبار الزمان و سبط ابن جوزي در تذکرة خواص الامه و ديگران نقل مي کنند که: عايشه همواره از عثمان بدگويي مي کرد تا جايي که فرياد زد «اين پير خرفت را که کافر شده بکشيد» ولي به محض کشته شدن عثمان، بهانه اي پيدا کرد تا با امام علي(عليه السلام) مخالفت ورزد، و او را قاتل عثمان بخواند.
در پاسخ به عده اي از طرفداران متعصب که معتقدند او توبه کرده و خداوند اشتباهاتش را عفو نموده است، بايد يادآوري نمود: ابن قتيبه در معارف، حاکم در مستدرک، محمد بن يوسف زرندي در کتاب «اعلام سيرة النبي» و ابن البيع نيشابوري نقل کرده اند که: عايشه به عبدالله زبير وصيت کرد که «مرا پهلوي پيغمبر دفن نکنيد و در بقيع نزد خواهرانم دفن کنيد، چونکه مي دانم بعد از پيامبر خدا چه کارهايي انجام داده ام.»
عايشه نه فقط پيامبر خدا، اميرالمؤمنين و اولادش را اذيت مي کرد، بلکه به سراغ ساير همسران رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي رفت تا آن ها را بفريبد و در اين قضايا همراه و همداستان خود سازد، اما خوشبختانه هرگز موفق نشد. واقعه زير را ابن ابي الحديد از تاريخ ابن مخنف لوط بن يحيي درباره عايشه نقل مي کند:
«ام سلمه هم براي انجام حج مشرف شده بود. چون شنيد که عايشه به خونخواهي عثمان برخاسته وعازم بصره است، بسيار متاثر شد و در مجالس به بيان فضايل امام علي(عليه السلام)مي پرداخت. عايشه به ملاقات او شتافت تا او را بفريبد و همدست خود ساخته و به بصره برد. ام سلمه گفت: تا ديروز آن همه دشنام به عثمان مي دادي و او را پير خرفت مي ناميدي و قتلش را واجب مي شمردي. حالا خونش را بهانه کرده اي و در مقابل علي(عليه السلام)مي ايستي!! بيادت مي آورم روزي را که من و پيامبر خدا به خانه تو آمديم، در آن
ميان علي(عليه السلام) نيز وارد شد و با پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نجوي نمود، نجواي آنان طول کشيد، تو خواستي بر آن حضرت هجوم بري و من ممانعت کردم، اما گوش ندادي و بر آن بزرگوار حمله بردي و اعتراض کردي که هر نه روز يک روز نوبت من مي شود، آن هم تو آمده اي و پيغمبر را مشغول نموده اي. پيغمبر(صلي الله عليه وآله) غضبناک و صورت مبارکش سرخ گون شد و به تو گفت: «کنار برو، به خدا سوگند که احدي از اهل بيت من با علي دشمني ننمايد، مگر آن که از ايمان بيرون رفته باشد.»(1) سپس تو نادم و پشيمان برگشتي. عايشه گفت: آري به خاطر دارم. ام سلمه ادامه داد: «روزي تو مشغول شستشوي سر مبارک پيامبر بودي، من غذاي حيس تهيه مي کردم. آن حضرت فرمود: کداميک از شما صاحب شتر گنه کاري هستيد که سگ هاي حوأب بر او پارس نمايند، و در پل صراط به رو افتد. من گفتم يا رسول الله! به خدا و رسولش پناه مي برم. آنگاه حضرت دست بر پشت تو زد و فرمود: «بپرهيز از اين که آن شخص تو باشي.» سپس عايشه تأييد کرد که آري به خاطر دارم. مجدداً ام سلمه گفت: «در يکي از سفرها من و تو همراه پيغمبر بوديم و امام علي(عليه السلام)کفش هاي ايشان را مي دوخت، و ما در سايه درختي نشسته بوديم. پدرت ابوبکر و عمر آمدند، وقتي اجازه ورود خواستند من و تو به پشت پرده رفتيم. پس از مدتي گفتگو با رسول الله(صلي الله عليه وآله)پرسيدند: يا رسول الله! ما قدر مصاحبت تو را نمي دانيم پس ما را تعليم ده،
و بفرماييد چه کسي خليفه و جانشين شما بر ما باشد تا بعد از شما پناهگاه ما باشد. پيغمبر فرمود: من مرتبه، مقام و مکان او را مي شناسم ولي اگر او را معرفي کنم، همانطور که بني اسرائيل از اطراف هارون متفرق شدند شما نيز او را تنها خواهيد گذاشت. سپس ابوبکر و عمر سکوت اختيار کرده و بيرون رفتند. پس از آن ما از پشت پرده بيرون آمديم. من از ايشان سؤال کردم يا رسول الله! چه کسي بر آن ها خليفه مي باشد؟ ايشان فرمود: همان کسي که کفش هاي پاره مرا مي دوزد. گفتم يا رسول الله! به جز علي(عليه السلام) کسي کفش شما را نمي دوزد. رسول الله(صلي الله عليه وآله)فرمود: «همان علي خليفه است.» عايشه مجدداً آن را نيز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 6 ، ص217 ; العمدة، ص220 ; المعيار والموازنه، ص28 ; شبهاي پيشاور، ص740 «ارجعي وراءک و الله لا يبغضه أحد من أهل بيتي و لا من غيرهم من الناس إلاّ و هو خارج من الإيمان».
تأييد کرد. سپس ام سلمه به عايشه گفت: با وجود اين که همه اين احاديث را مي داني، پس عازم کجا هستي؟ ولي او گفت براي اصلاح بين مردم مي روم!!
آيا بازهم مي توان گفت: عايشه فريب خورده بود يا فراموشي و نسيان بر او غلبه کرده بود؟!!
دلايل لعن بر معاويه
پرسش: چرا خال المؤمنين معاويه را که کاتب وحي نيز بوده است، کافر مي دانيد و پيوسته او را لعنت مي کنيد؟ دلايل کفر ولعن معاويه و يزيد که هر دو از خلفاي بني اميه هستند چه مي باشد؟
پاسخ: ياد آوري اين نکته ضروري است که معاويه را از آن جهت خال المؤمنين مي خوانند که برادر ام حبيبه همسر رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي باشد. بر اين اساس، برادران همه همسران پيامبر بايد خال المؤمنين باشند. از جمله همسران رسول الله(صلي الله عليه وآله) عايشه مي باشد که هم مقام بالاتري از ام حبيبه دارد و هم پدرش ابوبکر، از پدر ام حبيبه ـ ابو سفيان ـ با فضيلت تر بوده و هم در تاريخ بيشتر مطرح است. از آنجايي که مسلمين ـ مخصوصاً اهل سنت ـ محمد بن ابوبکر برادر عايشه را خال المؤمنين نمي دانند، لذا استفاده از واژه خال المؤمنين براي معاويه، قطعاً دلايل و انگيزه هاي سياسي دارد. اين انگيزه ها صرفاً مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهل بيت نبوت است. همين انگيزه هاي سياسي است که عنوان خال المؤمنين را به معاويه اي مي دهد که به جنگ با عترت طاهره برخاست. او بعد از جنگ با امام الموحدين، او را سب و لعن مي کرد و دو فرزند بزرگوارش حسن و حسين(عليهما السلام) را که ريحانه هاي پيامبر و دو سيد اهل بهشت مي باشند، کشتار نمود.
نه فقط محمد بن ابوبکر را که تربيت شده اميرالمؤمنين(عليه السلام)، فرزند خليفه اول، برادر ام المؤمنين عايشه، و از شيعيان خالص عترت طاهره مي باشد خال المؤمنين نمي خوانند، بلکه حتي او را شتم و لعن و سب نيز مي نمايند. بدتر اين که، او را از ارث پدر هم محروم ساختند، حتي بعد از فتح مصر توسط معاويه و عمرو عاص، آب را به رويش بستند و او را در شکم الاغ مرده اي نهاده، آتش زدند و شهيدش کردند.
از کساني که معاويه را خال المؤمنين مي خوانند اين سؤال پرسيده مي شود که آيا خال المؤمنين ـ معاويه ـ مي تواند خال المؤمنين ديگري ـ محمد بن ابوبکر ـ را آزار و شکنجه دهد و سپس او را به قتل برساند؟ اگر پاسخ اين سؤال منفي است، بنابراين عنوان
خال المؤمنين براي معاويه، نبايد ارزشي محسوب شود.
از طرف ديگر، کاتب وحي بودن معاويه در هيچ کجاي تاريخ نيامده است. بديهي است، معاويه اي که در سال دهم هجرت، اسلام آورده که فقط دو ـ سه سال به پايان دوران وحي باقي مانده بود، نمي تواند کاتب وحي باشد. آنچه که تاريخ نشان مي دهد اين است که، معاويه فقط کاتب مراسلات بوده است.
بعد از اين که در سال هشتم هجري و در جريان فتح مکه پدرش ابوسفيان مسلمان شد، معاويه نامه هاي فراواني براي پدرش نوشت و او را سرزنش مي کرد که چرا اسلام آورده اي؟ او همواره پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) را آزار و اذيت مي نمود و به ايشان ناسزا مي گفت. تا اين که در سال دهم هجرت بر اثر بسط اسلام به جزيره العرب و ماوراي آن، ناگزير اسلام آورد و مسلمان شد. او به دليل سوابق تيره و تارش در بين مسلمانان، انگشت نما و سرافکنده بود. عباس ـ عموي بزرگوار پيامبر ـ از آن حضرت تقاضا نمود که مسئوليتي به معاويه واگذار نمايد تا از سرافکندگي و خجالت بيرون آيد. آن حضرت هم براي اجابت تقاضاي عموي خويش، او را کاتب مراسلات خود نمود. همانطور که مسلم در صحيح خود مي گويد: «معاويه نويسنده حضور پيغمبر بود»(1) و مدايني نيز مي گويد: «زيد بن ثابت کاتب وحي، و معاويه نويسنده بين آن حضرت و عرب بوده است.»(2)
مفسرين و علماي اهل سنت، نظير: امام ثعلبي و امام فخر رازي آورده اند که پيامبر خدا در عالم رؤيا ديد بني اميه مانند بوزينگان از منبر آن حضرت بالا و پايين مي روند. جبرئيل اين آيه شريفه را آورد: } وَما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْياناً کَبِيراً{; «آنچه که در خواب به تو نشان داديم فتنه و امتحان براي اين مردم مي باشد، و درختي است که در
قرآن از آن به لعن ياد شده ـ شجره بني اميه ـ و ما به ذکر آيات عظيم، آن ها را از خدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . النصايح الکافية، ص206 ; شبهاي پيشاور، ص775 «إنّ معاوية يکتب بين يدي النبيّ(صلي الله عليه وآله) ».
2 . البداية والنهاية، ج 8 ، ص128 ; شبهاي پيشاور، ص775 «کان زيد بن ثابت يکتب الوحي و کان معاوية يکتب للنبيّ(صلي الله عليه وآله) فيما بينه و بين العرب» تاريخ دمشق ابن عساکر 59
مي ترسانيم و لکن چيزي جز کفر و طغيان بر آن ها نيفزايد.»(1) پس وقتي خداوند شجره
بني اميه را ملعون معرفي کرده و لعنت نموده است، قطعاً شاخه هاي آن يعني معاويه و يزيد نيز ملعون خواهند بود.
در اين آيه شريفه } فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ{(2) نيز صريحاً مفسدين في الارض و قطع کنندگان رحم را مورد لعنت قرار مي دهد. کدام قاطع رحم و مفسد في الارض از معاويه بالاتر است که فساد او زبانزد دوست و دشمنش مي باشد؟ همچنين در سوره احزاب مي فرمايد: } إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً{; «آنان که خدا و رسولش را اذيت نمايند، خداوند آنان را در دنيا و آخرت لعنت خواهد کرد.»(3) آيا کسي بيشتر از معاويه به علي، حسن، حسين(عليهم السلام) و ساير اصحاب چون عمار ياسر آزار و اذيت رساند؟ همانطور که قبلاً گفته شد، آزار و اذيت علي(عليه السلام)، آزار و اذيت پيامبر خدا و در نتيجه خداوند مي باشد. حتي آزار و اذيت حسن و حسين(عليهما السلام) به شخص پيغمبر بر خواهد گشت، چون ايشان فرموده است: «حسين از من است و من از حسينم.»(4) در سوره نسا نيز آمده است } وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَغَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً{; هر کس مؤمني را عمداً بکشد جزايش آتش جهنم است، و لعن و عذاب بزرگي براي او در نظر گرفته شده است.»(5) آيا حجر بن عدي و هفت تن از يارانش به دستور معاويه کشته نشدند؟ و عبد الرحمن بن حسان الغنزي را کسي غير از معاويه زنده
به گور کرد؟ آيا حسين و يارانش، به دست کسي جز يزيد کشته شدند و سر آنان بريده شد؟ مگر معاويه به جعده ـ همسر امام حسن(عليه السلام) ـ وعده نداد که در صورت کشتن امام،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بني اسرائيل (17): 60
2 . محمد (47): 24
3 . احزاب (33): 57
4 . العمده، ص406 ; مسند احمد، ج 4، ص172 ; سنن ابن ماجه، ج 1، ص51 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، صص34، 38، 91، 207، 208، 482 ; سنن الترمذي، ج 5 ، ص324 ; شبهاي پيشاور، ص532 «حسينٌ مِنّي أنا من حسين»
5 . نسا (4): 93
يکصد هزار درهم به او بدهد و او را نيز به همسري پسرش يزيد در آورد؟ آيا مالک اشتر آن مؤمن پاکدل، که شمشير برنده امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)بود به دست کسي جز معاويه مسموم شد؟ آيا محمد بن ابوبکر را به دستور معاويه نکشتند و سپس در شکم خر مرده اي قرار داده و به آتش کشيدند؟ آيا بسر بن ارطاه آن سفاک خون آشام، ده ها هزار از شيعيان علي(عليه السلام) را در مدينه، صنعا و يمن به دستور معاويه قتل عام نکرد و سپس به بچه ها و زنان آنان رحم نکرد ـ علامه سمهودي در تاريخ المدينه، ابن خلکان، ابن عساکر و طبري در تاريخ خود و ابن ابي الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه تعداد کشتگان را 30 هزار نفر به غير از آنان که در آتش سوزانده شدند بيان مي کنند.
دليل ديگر بر کفر و لعن معاويه، سب و لعن نمودن مولي الموحدين اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)مي باشد. به طوري که در خطبه هاي نماز جمعه و در قنوت نمازها ايشان را سب مي کردند. همانطور که قبلا گفته شد، پيامبر آزار و اذيت و سب علي را آزار و اذيت و سب خود و سپس سب خدا مي دانست. در نتيجه سب کنندگان و اذيت کنندگان را ملعون و مستحق جهنم خوانده اند. از اين بالاتر اين که ابن حجر مکي در صواعق محرقه اين روايت را به اهل بيت تعميم داده: که هر کس، اهل بيت مرا سب کند مرتد و قتلش واجب است. از طرفي به کرات از پيامبر خدا شنيده شده است که «به جز مؤمن، کسي علي(عليه السلام) را دوست نمي دارد و به جز کافر، کسي با علي(عليه السلام) دشمني نميورزد.»(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . کنز العمال، ج 11، ص622 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 3، ص85 و ج 2، ص274 ; سير اعلام انبلاء، ج 6 ، ص244 ; تهذيب الکمال، ج 15، ص233 ; معجم الکبير، ج 23، ص375 ; شبهاي پيشاور، ص782 «لا يحبّ عليّاً إلاّ مؤمن و لا يبغضه إلاّ کافراً».
مجاز بودن متعه در ميان شيعيان
پرسش: چرا متعه که بر خلاف سنت پيامبر خدا است، در بين شيعيان مجاز و مشروع مي باشد؟
پاسخ: به حکم قرآن مجيد در سوره نسا } فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً{; «پس از آن که از آنان بهره گرفتيد و تمتع برداشتيد، مهر معين را به آنان بپردازيد که واجب و فريضه است.»(1) در زمان پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و در تمام دوره خلافت ابوبکر و نيز تا اواسط خلافت عمر، متعه براي کليه مسلمانان جايز و مشروع بود. اين کار در ميان امت اسلامي جاري و حلال بوده است.
عمر در اواسط دوران خلافتش، با بيان جمله «دو متعه، متعه حج و متعه نسا که در زمان پيامبر وجود داشت را اينجانب حرام اعلام مي کنم و عمل کنندگان به آن ها را مجازات مي کنم»(2)، حلال خدا را حرام نمود و سنت پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) را زير پا گذاشته و بدعتي تازه در دين اسلام به وجود آورد. از آن تاريخ تاکنون، پيوسته کلام عمر تقويت شد، و چنان جماعت تسنن آن را پذيرفتند که اينک گمان مي کنند اين حلال خدا، بدعتي از جانب شيعيان مي باشد. حال آن که حرام نمودن متعه، بر خلاف نص صريح قرآن مجيد و عمل رسول الله(صلي الله عليه وآله) و اصحاب ايشان است. جالب تر اين که: عمر براي اين حکم خود اصلا دليل و برهاني اقامه نکرده است. او حتي در همين حکم، اقرار مي کند که اين کار در زمان پيامبر و ابوبکر مشروع و حلال بوده است و من آن را حرام مي دانم.
برخي از علماي اهل سنت، کاسه داغ تر از آش شده و در کتب خود، ده ها دليل براي اثبات بر حق بودن اين حکم عمر، و باطل و بي اساس بودن حکم قرآن، سنت پيامبر و خليفه اول آورده اند. براي مثال عده اي آيه فوق را مربوط به نکاح دائم مي دانند، ليکن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نسا (4): 24
2 . شبهاي پيشاور، ص802 «متعتان کانتا علي عهد رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله و أنا أحرّمهما و أعاقب عليهما».
علمايي چون طبري در جزء پنجم تفسير خود، امام فخر رازي در جزء سوم مفاتيح الغيب و ديگران، اين آيه را در کتب خود در باب نکاح المتعه آورده اند. امام بخاري و امام احمد حنبل نيز در صحيحين خود از عمران بن حصين نقل کرده اند که گفت: «آيه متعه در کتاب خدا نازل شد. ما در زمان پيامبر خدا به آن عمل مي کرديم. آيه اي هم در حرمت آن نازل نشد و پيامبر خدا هم در زمان حياتش ما را از آن منع نکرد، مردي به رأي و ميل خود هر چه دلش خواست گفت!! بخاري مي گويد: اين مرد عمر بن الخطاب بوده است.»(1)
برخي ديگر تلاش دارند تا آيه شريفه } إِلاّ عَلي أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ{; «مگر بر جفت هايشان يا کنيزان ملکي آن ها که هيچ گونه ملامتي در مباشرت اين زنان بر آنان نيست»(2) را ناسخ آيه فوق قلمداد کنند. با اندکي توجه مي توان دريافت که سوره مؤمنون، سوره مکي و سوره نسا سوره مدني است. از آنجا که سوره هاي مکي از نظر زماني مقدم بر سوره هاي مدني مي باشند; لذا ناسخ نبايد قبل از منسوخ باشد. علاوه بر اين و با فرض درست بودن اين ادعا، چرا ـ حتي به اقرار خود عمر خليفه دوم ـ اين عمل در زمان حيات پيامبر و يا ابوبکر تعطيل و حرام نشد. بسياري از اکابر علماي اهل سنت از جمله جارالله زمخشري در تفسير کشاف آيه متعه را از محکمات قرآن دانسته اند که نسخ هم نشده است. به همين دليل است که مالک بن انس ـ امام مالکي ها ـ متعه را هنوز مجاز و مشروع مي داند.
نداشتن شرايط زناشويي نظير ارث، طلاق، عده و نفقه، دليل ديگري است که عده اي براي آن بيان مي کنند و زن متعه را زوجه حقيقي نمي دانند. در پاسخ بايد گفت:
* اولاً متعه خود نوعي نکاح است و مصداق زوجيت نيز بر آن مترتب است، که براي سهولت و آساني امت و به منظور جلوگيري از زنا، برخي از قيود و شرايط آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح بخاري، ج 2، ص53 و ج 5 ، ص158 ; مسند احمد، ج 4، ص429 ; صحيح مسلم، ج 4، ص48 ; شرح مسلم، ج 8 ، ص205 ; شبهاي پيشاور، ص800 «نزلت آية المتعة في کتاب الله ففعلناها مع رسول الله و لم ينزل قرآن بحرمته و لم ينه عنها رسول الله حتي إذا مات قال رجل برأيه ماشاء. قال محمّد: (يقال انه عمر)».
2 . مؤمنون (23): 6
تخفيف داده شده است.
* در مورد ارث بايد گفت: ارث بردن از شرايط ثابت زوجيت، به طور مطلق اعم از دائم و موقت نيست چون زناني هستند که با وجود زوجيت، از شوهر ارث نمي برند، مانند: زوجه کتابيه و زوجه ناشزه و نيز زني که قاتل زوج خود باشد.
* همين طور است حق النفقه اين گروه از زنان که از نفقه شوهر محرومند. پس نفقه نيز از شرايط ثابت و حتمي زوجيت نمي باشد.
* محروميت زن متعه از حق الارث نيز بستگي به فتواي فقهاي مختلف دارد.
* در مورد عده، زن متعه هم بايد عده نگه دارد و حداقل آن 45 روز است.
برخي ديگر، حکم عمر را به تنهايي سندي معتبر و براي نسخ و لغو متعه، کافي مي دانند. در پاسخ بايد گفت: مقام و موقعيت ناسخ بايد بالاتر از ابلاغ کننده باشد. چون عمر از رسول الله(صلي الله عليه وآله) نمي تواند بالاتر باشد، پس اين دليل هم باطل است. مضافاً بر اين که هيچ حديثي، چه از شيعه و چه از سني، وجود ندارد که پيامبر، قول عمر را سنديت بخشند و مسلمين را به پيروي از آن فراخوانند. علاوه بر اين اگر خليفه اي بتواند حکم پيامبري را فسخ کند، مي توان گفت که: حاکمان و خليفه هاي بعدي نيز مي توانند حکم خليفه را فسخ کنند. از جمله امام علي(عليه السلام) هيچگاه اين حکم را نپذيرفته اند و يا حاکمان کشورهاي اسلامي صيغه متعه را جايز شمرده اند اما سخن عمر همچنان پابرجاست!!
بنابراين به اين نتيجه خواهيم رسيد که چون آيه متعه، از آيات محکمات است و در زمان رسول الله(صلي الله عليه وآله) نيز نسخ نگرديده، پس نص صريح قرآن و سنت حسنه پيامبر خدا است که بايد تا ابد ادامه داشته باشد، و از شيوع فحشا و زنا جلوگيري نمايد. در حقيقت متعه، همان ازدواج ولي با شرايط خفيف تر و آسان تر است.
علي(ع) وصي رسول الله(ص)
پرسش: چرا شيعيان علي(عليه السلام) را وصي رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي دانند؟
پاسخ: هيچ شک و ترديدي نيست که بايد فرد واحدي خليفه جانشين پيغمبر و وصي ايشان باشد، و افراد متعددي در يک زمان نمي توانند عهده دار اين مسئوليت باشند. چون قبلاً دلايلي بر اثبات جانشيني و امامت اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) بيان گرديد، لذا در اين قسمت فقط به بيان احاديثي از رسول الله(صلي الله عليه وآله) که فقط دلالت بر وصي بودن امام علي(عليه السلام)دارد و او را وصي خود معرفي نموده است، مي پردازيم.
1 . امام ثعلبي در تفسير و ابن مغازلي فقيه شافعي در مناقب و ميرسيدعلي همداني در مودة القربي از خليفه دوم نقل مي کنند: «پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) روزي که بين اصحاب، عقد اخوت و برادري بست، فرمود: اين علي(عليه السلام) در دنيا و آخرت برادر من است. او خليفه من در اهل من، وصي من در امتم، وارث علم من و ادا کننده دين من است. خلاصه بين من و علي(عليه السلام) جدايي نيست. مال او مال من و مال من مال او است. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. کسي که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسي که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.»(1)
2 . امام احمد حنبل در مسند، سبط ابن جوزي و ابن مغازلي فقيه شافعي در مناقب نقل مي کنند که: انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم از رسول الله(صلي الله عليه وآله) بپرس که وصي او کيست؟ «سلمان از رسول الله(صلي الله عليه وآله) پرسيد که وصي شما کيست؟ ايشان گفت: اي سلمان!
وصي موسي چه کسي بود؟ گفتم: يوشع بن نون. پس ايشان فرمود: وصي، وارث، ادا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص289 ; الخلاف، ج 1، ص28 ; شبهاي پيشاور، ص647 «إنّ رسول الله(صلي الله عليه وآله) لقد عقد المؤاخاة بين أصحابه، قال: هذا عليّ أخي في الدنيا و الآخرة و خليفتي في أهلي و وصيّي في أمتي و وارث علمي و قاضي ديني ماله مني مالي منه نفعه نفعي و ضرّه ضرّي من أحبه فقد أحبّني و من أبغضه فقد أبغضني».
کننده دين من و وفا کننده به وعده من علي ابن ابي طالب است.»(1)
3 . موفق بن احمد، اخطب الخطباي خوارزم نيز نقل مي کند که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: «براي هر پيغمبر وصي و وارثي است و به درستي که علي، وصي و وارث من است.»(2)
4 . شيخ الاسلام حمويني از ابوذر غفاري نقل مي کند: «رسول الله فرمود: من خاتم پيامبرانم و اي علي! تو خاتم اوصيا تا روز قيامت هستي.»(3)
5 . خطيب خوارزمي نيز از ام المؤمنين ام سلمه نقل مي کند که گفت: «خداوند براي هر پيغمبري وصيي اختيار نمود و بعد از من، علي وصي من در امتم، در اهل بيتم و در عترتم مي باشد.»(4)
6 . ابن مغازلي فقيه شافعي، امام بخاري و مسلم از اصبغ بن نباته ـ يکي از ياران و اصحاب خاص اميرالمؤمنين(عليه السلام) ـ نقل مي کنند که ايشان در خطبه اي فرمود: «اي مردم! منم امام خلايق و وصي بهترين مخلوقات، پدر عترت طاهره هاديه. من برادر، وصي، ولي، برگزيده و دوست پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) مي باشم. من اميرالمؤمنين، پيشواي دست و پا روسفيدان و سيّد و آقاي اوصياء مي باشم. جنگ با من جنگ با خدا، صلح و سلم با من، صلح و سلم با خدا، اطاعت من اطاعت خدا، دوستي من دوستي باخدا، پيروان من دوستان خدا و ياران من ياران خدا مي باشند.»(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شواهد التنزيل، ج 1، ص99 ; جواهر المطالب في مناقب الامام علي(عليه السلام)، ج 1، ص107 ; نهج الايمان، ج 1، ص198 ; شبهاي پيشاور، ص647 «فقال له سلمان يا رسول الله من وصيک فقال: يا سلمان من کان وصي موسي فقال يوشع بن نون، قال: قال وصيّي و وارثي من يقضي ديني و ينجز موعدي عليّ بن أبي طالب».
2 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص235 ; المناقب، ص147 ; شبهاي پيشاور، ص648 «لکلّ نبيّ وصيّ و وارث و إنّ عليّاً وصيّي و وارثي».
3 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص73 ; مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص54 ; شبهاي پيشاور، ص648 «قال رسول الله(صلي الله عليه وآله) أنا خاتم النبيين و أنت يا عليّ خاتم الوصيّين إلي يوم الدين».
4 . المناقب، ص147 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص235 ; شبهاي پيشاور، ص648 «إنّ الله اختار من کلّ نبيّ وصيّاً و عليّ وصيّي في عترتي و أهل بيتي و أمتي بعدي».
5 . الامالي، ص702 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص241، ج 1، ص241 ; شبهاي پيشاور، ص648
«أَيُّهَا النَّاسُ أنا إمام البريّة و وصيّ خير الخليقة وَ أَبُو الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ الْهَادِيَةِ، أَنَا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ(صلي الله عليه وآله) وَ وَصِيُّهُ وَ وَلِيُّهُ وَ حَبِيبُهُ، أَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ حَرْبِي حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمِي سِلْمُ اللَّهِ وَ طَاعَتِي طَاعَةُ اللَّهِ وَ وَلاَيَتِي وَلاَيَةُ اللَّهِ وَ أَتْباعي أَوْلِيَاءُ اللَّهِ وَ أَنْصَارِي أَنْصَارُ اللَّهِ».
7 . ابن مغازلي شافعي از ابن مسعود نقل مي کند که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «دعوت و رسالت، به من و علي منتهي شد. زيرا هيچ کدام از ما بر بت سجده ننموديم پس مرا پيغمبر و علي را وصي قرار داد.»(1)
8 . مير سيد علي همداني شافعي در مودة القربي از عتبه بن عامر الجهني نقل مي کند: «با پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) بر سه چيز بيعت نموديم: شهادت به وحدانيت خداي متعال که شريکي براي او نيست، نبوت و پيغمبري محمد و اين که علي وصي اوست. پس ترک هر کدام از اين سه موجب کفر مي گردد.»(2)
9 . از همان مأخذ از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل شده است: «به درستي که خداي متعال براي هر پيغمبري وصيي قرار داد. شيث را وصي آدم، يوشع را وصي موسي، شمعون را وصي عيسي و علي را وصي من قرار داد. وصي من بهترين اوصيا مي باشد و من دعوت کننده و علي روشن کننده حق و حقيقت است.»(3)
10 . صاحب ينابيع از موفق بن احمد خوارزمي از ابو ايوب انصاري نقل مي کند: هنگامي که رسول الله(صلي الله عليه وآله) در بستر بيماري بود، فاطمه بر بالين او آمده و مي گريست. پيغمبر به او فرمود: «اي فاطمه! از کرامت هاي پروردگار به تو اين است که همسر تو را کسي قرار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . المصنف، ج 8 ، ص296 ; بحر الانوار، ج 25، ص207 ; شبهاي پيشاور، ص649 «انتهت الدعوة إليّ و إلي عليّ لم يسجد أحدنا لصنم قط فاتّخذني نبيّاً و اتخذ عليّاً وصيّاً».
2 . مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص303 ; صراط المستقيم، ج 2، ص51 ; شبهاي پيشاور، 649 «بايعنا رسول الله(صلي الله عليه وآله) علي قول أن لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وحده لا شريک له و أنّ محمّدا نبيّه و عليّاً وصيّه فأيّ من الثلاثة ترکناه کفراً».
3 . مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص247 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 2، ص280 ; الامامة والتبصره، ص21 ; کمال الدين و تمام النعمة، ص212 ; شبهاي پيشاور، ص649 «إنّ الله تعالي جعل لکلّ نبيّ وصياً، جعل شيث وصيّ آدم ويوشع وصيّ موسي وشمعون وصيّ عيسي و عليّاً وصيي و وصيّي خير الأوصياء في البداء و أنا الداعي و هو المضييء».
داد که در اسلام از همه مقدم تر و عملش از همه زيادتر و صبر و بردباريش از همه بيشتر مي باشد. به درستي که خداي بزرگ به اهل زمين نظري افکند، پس از ميان آن ها مرا برگزيد و به پيغمبري مرسل مبعوث نمود. دوباره نظري افکند، آنگاه همسر تو را از ميان آنان برگزيد و تزويج شما را به من وحي کرد و نيز او را وصي من قرار داد.»(1) ابن مغازلي نقل مي کند که پيغمبر در ادامه فرمود: «اي فاطمه! به ما اهل بيت هفت خصلت عطا شده که به هيچ کس ديگري تا کنون عطا نشده است و کسي نيز هرگز آن را درک نمي کند:
1 . افضل پيامبران از ما است و او پدر تو مي باشد;
2 . وصي ما بهترين اوصيا است و او شوهر تو است;
3 . شهيد ما بهترين شهدا است و او حمزه عموي تو است.;
4 . کسي که داراي دو بال است و هر وقت بخواهد در بهشت پرواز مي کند از ماست و او جعفر پسر عموي تو است;
5 . دو سبط و دو سيد جوانان اهل بهشت از ما مي باشند و آن ها فرزندان تواند;
6 . به آن خدايي که جان من در دست او است مهدي اين امت، همان کسي که عيسي بن مريم پشت سر او نماز مي گذارد، از ما است و او از اولاد تو مي باشد.»(2) ابراهيم ابن محمد حمويني در فرائد دنباله اين حديث را چنين نقل مي کند که پيغمبر بعد از نام مهدي (عج) فرمود: «پس از اين که زمين پر از ظلم و فساد شود او زمين را پر از عدل و داد مي کند. اي فاطمه! محزون مباش و گريه نکن که خداوند از من بر تو رحيم تر و مهربان تر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 3، ص269 ; نهج الايمان، ص227 ; العمدة، ص267 ; شبهاي پيشاور، ص650 «يا فاطمة إن لکرامة الله إياک زوجتک من أقدمهم سلما و أکثرهم علما و أعظمهم حلما إن الله تعالي اطلع إلي أهل الأرض اطلاعة فاختارني منهم فبعثني نبيا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلک فأوحي لي أن أزوجه إياک و أتخذه وصيّا».
2 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص241، ج 2، ص209، ج 3، ص389 ; نهج الايمان، ص229 ; شبهاي پيشاور، ص650 «يا فاطمة إنّا أهل بيت أوتينا سبع خصال لم يعطها أحد من الأوّلين قبلنا أو قال الأنبياء و لا يدرکها أحد من الآخرين غيرنا نبينا أفضل الأنبياء و هو أبوک و وصينا أفضل الأوصياء و هو بعلک و شهيدنا خير الشهداء و هو حمزة عمک و منا من له جناحان يطير بهما في الجنة حيث يشاء و هو جعفر ابن عمک و منا سبطا هذه الأمة و هما ابناک و منا و الذي نفسي بيده مهدي هذه الأمة».
است، و اين به خاطر موقعيت تو در قلب من مي باشد;
7 . به تحقيق تو را به همسري کسي تزويج نموده که از حيث حسب از همه بزرگتر، از حيث نسب از همه گرامي تر، نسبت به رعيت از همه مهربان تر، به مساوات از همه عادل تر و به قضاوت بين دو نفر از همه بيناتر است.»(1)
مسلماً منظور از وصي پيامبر بودن، وارث و وصي شخصي ايشان نيست، که عده اي مي گويند خليفه وقت مي تواند وصي پيغمبر نيز باشد. همانطور که بيان شد، خلافت و وصايت بايد هر دو در فرد واحدي جمع شود. به عبارت ديگر، وصايت همان خلافت مي باشد. چون با قدري دقت به احاديث مربوطه در مي يابيم که اگر وصي بودن علي(عليه السلام)وصايت شخصي بود، در اين صورت نيازي به حکم و سفارش پروردگار نبود. همانگونه که شيث، شمعون و يوشع، وصي شخصي پيامبران زمان خويش نبودند. اين معنا را ابن ابي الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه چنين مي گويد: «هيچ شک و شبهه اي نزد ما نيست که علي(عليه السلام)، وصي رسول الله(صلي الله عليه وآله) است. هر چند کساني که نزد ما منسوب به عناد هستند با اين حقيقت مخالفت ورزيده اند.»(2) به همين جهت است که به هنگام وفات پيامبر سر مبارک حضرت بر سينه مولانا اميرالمؤمنين(عليه السلام)بوده و در آن هنگام، تمام ابواب علوم را به سينه علي(عليه السلام) باز نموده است.
بسياري از کتب اهل سنت از جمله جلدهاي چهارم و ششم کنز العمال، جزء دوم طبقات محمد بن سعد کاتب، جلد سوم حاکم مستدرک نيشابوري، جلد سوم مسند امام احمد حنبل و حلية الاوليا حافظ ابو نعيم جملگي از ام المؤمنين ام سلمه و جابر بن عبدالله انصاري نقل مي کنند که رسول الله(صلي الله عليه وآله) به هنگام ارتحال، علي(عليه السلام) را طلبيد و سر خود را بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص130 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص241 ; شبهاي پيشاور، ص650 «و يملأ الأرض عدلاً کما ملئت جوراً يا فاطمة لا تحزني و لا تبکي فإنّ الله عزّ و جلّ أرحم بک و أرأف عليک منّي و ذلک لمکانک منّي و موقعک من قلبي قد زوجک الله زوجک و هو أعظمهم حسباً و أکرمهم منصباً و أرحمهم بالرعية و أعدلهم بالسوية و أبصرهم بالقضية».
2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص139 ; شبهاي پيشاور، ص653 «فلا ريب عندنا أنّ عليّاً(عليه السلام)کان وصيّ رسول الله(صلي الله عليه وآله) و إن خالف في ذلک من هو منسوب عندنا إلي العناد».
سينه او گذاشت تا روح از بدنش مفارقت نمود. از همه مهمتر، فرمايش خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه است که ابن ابي الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه چنين نقل مي کند: «به تحقيق که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) در حالي قبض روح شد که سرش روي سينه من بود. روح آن حضرت در حالي که روي دست من بود خارج شد و من دست هايم را بر صورتم کشيدم.»(1) در جلد دوم شرح نهج البلاغه نيز نقل شده که هنگامي که امام علي(عليه السلام)همسرش صديقه کبري را دفن مي کرد، خطاب به رسول الله(صلي الله عليه وآله) فرمود: «به تحقيق که تو را در لحد قبر قرار دادم و روح تو بين گلو و سينه من خارج شد.»(2)
با وجود همه اين احاديث، هنوز برخي متعصب مي پرسند: همانگونه که ابوبکر و عمر مطابق دستور قرآن مجيد که مي فرمايد: } کُتِبَ عَلَيْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَاْلأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُتَّقِينَ{; «چون مرگ بر يکي از شما فرا رسد بر شما است که اگر داراي متاع دنيوي هستيد به والدين و خويشان خود به چيز شايسته و حقي وصيت کنيد که سزاوار متقين است»(3) به هنگام فوت وصيت خود را نوشته اند، چرا وصيت نامه اي از رسول الله(صلي الله عليه وآله) که در آن علي(عليه السلام) را وصي خود قرار داده باشد وجود ندارد؟
در بسياري از منابع مذکور، از جمله در جامع عبد الرزاق آمده است که پيامبر فرمود: «اي علي! تو برادر و وزير مني که دين مرا ادا، وعده مرا وفا و ذمه مرا بري مي کني. مرا غسل مي دهي، دِين مرا ادا مي کني و در قبر پنهانم مي کني.»(4) به شهادت تاريخ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . معالم المدرستين، ج 1، ص235 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 3، ص436 ; احاديث ام المؤمنين عايشه، ج 2، ص205 ; شرح نج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 10، ص179 ; شبهاي پيشاور، ص652 «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ(صلي الله عليه وآله) وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَي صَدْرِي وَ قَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي کَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَي وَجْهِي».
2 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 10، ص266 ; شبهاي پيشاور، ص652 «فلقد وسدتک في ملحودة قبرک و فاضت بين نحري و صدري نفسک».
3 . بقره (2): 180
4 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص370 و 374 ; المباهله، ص52 ; شبهاي پيشاور، ص654 «يا عليّ أنت أخي و وزيري و تقضي ديني و تنجز وعدي و تبريء ذمتي و أنت تغسلني و تودي ديني و تواريني في حفرتي».
اميرالمؤمنين(عليه السلام) همه اين سفارشات پيغمبر را انجام داده، ايشان را غسل، کفن و دفن نمود
و پانصد هزار درهم دِين آن حضرت را هم ادا کرد. همه مسلمين اتفاق نظردارند که امور فوق، توسط علي(عليه السلام) انجام گرديده و کس ديگري در اين کارها پيش قدم نشد. بسياري از اکابر صحابه که بعدها به خلافت رسيدند به هنگام غسل، کفن و دفن رسول الله(صلي الله عليه وآله) مشغول تعيين خليفه و تقسيم خلافت بودند. حتي بعدها دِين پيامبر (پانصد هزار درهم) را از بيت المال ادا نکردند و اين خود، به معناي پذيرش عملي وصي و وارث بودن علي(عليه السلام)مي باشد. زيرا اگر کس ديگري وصي و وارث پيامبر بود، او بايد عهده دار انجام اين امور مي شد نه علي(عليه السلام).
اما در مورد وصيت مکتوب بايد گفت: اين رسول الله(صلي الله عليه وآله) نيست که بايستي مانند ابوبکر و عمر وصيت خود را بنويسد; بلکه ابوبکر و عمراند که مطابق دستورات ايشان وصيت خود را نوشته اند. پيغمبري که آن همه تأکيد بر وصيت دارد تا آنجا که مي فرمايد: «کسي که بدون وصيت بميرد مانند زمان جاهليت مرده است.»(1)
وقتي نوبت به خود ايشان رسيد و با آن که 23 سال، وصيت هاي خود را به يگانه وصي اش گوشزد نموده است، به هنگام وفات، خواست آنچه را در آن مدت گفته بود تکميل کند تا بدان وسيله از گمراهي، ضلالت، نزاع و دودستگي امتش جلوگيري نمايد. بازيگران سياسي و تشنگان قدرت، ممانعت کردند که ايشان وظيفه الهي و شرعي خود را عملي نمايند. اين مطلب را امام بخاري و مسلم در صحيحين خود نقل کرده اند که رسول الله(صلي الله عليه وآله) هنگام رحلت فرمود: «دوات و کاغذ بياوريد تا برايتان چيزي بنويسم که گمراه نشويد.» عده اي از حضار بر بالين ايشان به اغواي ـ عمر بن الخطاب ـ غوغا نموده و گفتند: آن حضرت هذيان مي گويد. هم بخاري و هم مسلم در صحيحين و نيز حميدي در جمع بين الصحيحين و امام احمد حنبل در جلد اول مسند نقل نموده اند که عبدالله بن
عباس پيوسته گريه مي کرد، اشک مي ريخت و مي گفت: «يوم الخميس ما يوم الخميس»; روز پنجشنبه چه روز پنجشنبه اي؟! از وي پرسيدند مگر در روز پنجشنبه چه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . روضة الواعظين، ص482 ; مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص246 ; نهج الايمان، ص208 ; شبهاي پيشاور، ص655 «مَن مات بغير وصيّة مات ميتة جاهلية».
شده است که تو به گريه افتاده اي؟ گفت: چون بيماري بر پيامبر مستولي گشت، فرمود: «دوات و کاغذ بياوريد تا براي شما کتابي بنويسم که بعد از من هرگز گمراه نشويد»(1) اما بعضي از حضار مجلس مانع شدند و گفتند: «او هذيان مي گويد و قران ما را بس است.» آن ها نه فقط از وصيت نوشتن آن حضرت ممانعت کردند، بلکه به ايشان زخم زبان هم زدند و گفتند: در آخر عمر هذيان مي گويد.
امام غزالي در مقاله چهارم سر العالمين مي گويد بعد از آن عمر گفت: «اين مرد را واگذاريد که او هذيان مي گويد، کتاب خدا ما را بس است.»(2) پس از اين گفته عمر، اصحاب حاضر دو گروه شدند. عده اي به طرفداري از عمر و جمعي ديگر به منظور آوردن دوات و کاغذ براي پيغمبر مصمم شدند. بالاخره داد و فرياد حضار بلند شد و به هم ريختند. سپس پيغمبر متغير شد و فرمود: «از نزد من برخيزيد که سزاوار نيست نزد من جنگ و نزاع کنيد.»(3)
بدين ترتيب در اواخر عمر پيامبر، اولين فتنه در ميان مسلمانان شکل گرفت و تخم نفاق و تفرقه در بين مسلمانان پاشيده شد. در اين جلسه، عمر جسارت را به جايي رساند که نه تنها رسول الله(صلي الله عليه وآله) را به نام «محمد» هم نخواند بلکه گفت: «اين مرد هذيان مي گويد» و با نص صريح قرآن مخالفت آشکار نمود. زيرا قرآن مي فرمايد: } ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَد مِنْ رِجالِکُمْ وَلکِنْ رَسُولَ اللهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّين{; «محمد(صلي الله عليه وآله) پدر هيچ يک از شما نيست لکن رسول الله و خاتم النبيين است.»(4) اين آيه دلالت بر آن دارد که همواره ايشان را با ادب و احترام ياد کنيد و از واژه هاي «رسول الله» و «خاتم النبيين» استفاده کنيد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار الانوار، ج 22، ص486 ; سنن الکبري، ج 3، ص435 ; عمر بن خطاب، ص64 ; شبهاي پيشاور، 18 سند آورده ص658 «ايتوني بدواة و بياض أکتب لکم ما لا تضلون بعده أبداً» صحيح بخاري، ج2، ص118. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص222
2 . عمر بن خطاب، ص62 ; سب الهدي والرشاد، ص247 ; سيرة نبويه، ج 4، ص451 ; سنن الکبري، ج 4 ص360 ; شبهاي پيشاور، ص658 «فقال عمر دعوا الرجل فإنّه ليهجر! حسبنا کتاب الله».
3 . عمر بن خطاب، ص62 ; سبل الهدي و الرشاد، ص247 ; سيرة نبويه، ج 4، ص451 ; سنن الکبري، ج 4 ص360 ; شبهاي پيشاور، ص658 «قوموا عنّي و لا ينبغي عندي التنازع».
4 . احزاب (33): 40
برخي از علماي اهل سنت، نظير قاضي عياض شافعي در کتاب شفا و نووي در شرح صحيح مسلم گفته اند «گوينده اين کلام هر که باشد اصلاً ايمان به رسول الله نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده است.»
بديهي است که عصمت، از صفات خاصه نبوت است و اين ويژگي، مختص ايشان، تا واپسين لحظات زندگي است. بنابراين زماني که مي گويد: چيزي برايتان بنويسم تا گمراه نشويد، بدين معنا است که در مقام هدايت، ارشاد و متصل به حق بوده است. آيه شريفه } وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي{ نيز بر همين معنا دلالت دارد. بنابراين مخالفت با آوردن دوات و کاغذ براي آن حضرت، مخالفت با پروردگار است و استفاده از کلمه «هذيان» همراه با عبارت «اين مرد»، دشنامي آشکار و اهانت به خاتم النبيين(صلي الله عليه وآله)است. واژه بدتر آن است که گفت: «قران ما را بس است!!»
برخي از مدافعين عمر براي مبرا ساختن وي مي گويند:
ـ چون عمر خليفه پيغمبر بوده، لذا اجتهاد نموده و قصد و غرضي در کار نبوده است.
ـ عمر براي پيشگيري از اختلاف و خير خواهي امت از آوردن دوات و کاغذ جلوگيري نموده است.
ـ مصلحت را در گفتن «قرآن ما را بس است» ديده است.
ـ از کجا معلوم است که رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي خواسته است درباره خلافت چيزي بنويسد؟
در پاسخ اين قبيل افراد بايد گفت:
* اولاً در آن زمان خليفه نبوده است. اگر تصور خليفه شدن را در آينده در سر داشته است، پس بايد اذعان نمود که طراح توطئه بوده است تا از خلافت علي(عليه السلام)جلوگيري نمايد. هر چند با فرض اين که خليفه بوده است، مگر خليفه مي تواند در مقابل نص صريح قرآن اجتهاد نمايد؟!
* ثانياً مگر عمر خير خواهي امت را بهتر از خود پيغمبر مي دانسته و مي خواسته است اختلافي پيش نيايد. در واقع اگر او معتقد به جلوگيري از اختلاف بود بايد قبل از هر
چيزي خود، سکوت اختيار مي کرد، نه اين که خود موجب اختلاف گردد.
* ثالثاً عبارت «قرآن ما را بس است» نشان دهنده اين است که او به قرآن وقوف هم نداشته است چون قرآن قليل اللفظ و کثيرالمعاني مي باشد. قرآن داراي محکمات و متشابهات، عام و خاص است و نياز به مبين رباني دارد. چنانچه قطب الدين شافعي شيرازي، در کشف الغيوب مي نويسد: «اين امر مسلم است که راه بي راهنما نتوان پيمود. از اين کلام خليفه دوم عمر در عجبم که گفته است: قرآن در ميان ما است و ما نيازي به راهنما نداريم. بديهي است که اين حرف، غير قابل قبول و خطاي محض است و همانند کلام کسي مي ماند که بگويد: چون کتب طب در ميان ما است پس به طبيب نيازي نداريم.»
* رابعاً در آن هنگام چيز ديگري از اصول و احکام دين باقي نمانده بود تا پيامبر بخواهد ياد آوري نمايد که موجب هدايت مردم گردد; زيرا آيه } اَکْمَلتُ لَکُمْ دينُکُمْ {نازل شده بود. لذا فقط موضوع جانشيني باقيمانده بود. پيغمبر مي خواست گفتارهاي پيشين خود را تأييد و تأکيد کند. همانطور که امام غزالي در مقاله چهارم سر العالمين مي گويد: جمله «لن تضلوا بعدي» در آخرين گفتار پيامبر، مي رساند که موضوع هدايت امت در کار بوده و به جز خلافت، چيز ديگري از اصول هدايت باقي نمانده بود. ولي به هر حال ما اصرار بر اين نداريم که ايشان حتماً مي خواسته راجع به خلافت بنويسد; لکن مطمئن هستيم که آنچه مي خواسته بنويسد براي جلوگيري از گمراهي امت بوده، تا تکليف آن ها روشن شود و به وضعيت امروزي گرفتار نيايند.(1)
چون سياستمداران آن زمان دريافتند که پيامبر مي خواهد درباره چه چيزي بنويسد، ممانعت کردند تا خودشان به نوايي برسند. حتي مي توان چنين دريافت که
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . البته اگر خليفه حديث ثقلين را شنيده باشد که «إنّي تارکٌ فِيکُم الثّقلين; کتاب الله و عترتي ما إن تمسّکتم بهما لن تضلوا» وقتي که پيامبر مي فرمايد: قلم و دوات بياوريد تا چيزي را بنويسم که گمراه نشويد. از ربط و محل اتصال اين در جمله بين جلوگيري گمراهي را گرفتن خوب مي توانست درک کند که پيامبر راجع به ثقلين و يا ثقل اصغر مي خواهد سفارش نمايد. البته در جايي خود خليفه اعتراف کرده من فهميدم مقصود پيامبر چيست و مانع شدم.
ممانعت آن ها از آوردن دوات و کاغذ خود دليل آن است که پيغمبر مي خواسته مساله خلافت را تعيين کند. به دليل آن که سياستمداران مي دانسته اند که خودشان خليفه نخواهند بود; لذا از آن جلوگيري نمودند تا تمامي راه ها در آينده مسدود نشود، وگرنه هيچ انسان قسي القلبي از برآورده کردن آخرين خواسته محتضر در حال مرگ ـ آن هم وجود مبارک خاتم النبيين ـ جلوگيري نمي کند.
به هر حال همه اين ها، توجيهات عده اي متعصب است که براي مبرا نمودن عمر به هر قيمتي ـ حتي به قيمت توهين به پيامبر ـ بيان مي کنند و چشمان خويش را به راحتي و عمداً مي بندند. در غير اين صورت، وقتي ابوبکر در بستر بيماري بود و وصيت خود را مي نوشت، چرا عمر به او نگفت که: هذيان ننويس اي مرد، قرآن و کتاب خدا ما را بس است!!؟
زادگاه علي(ع) و چگونگي نامگذاري آن حضرت
پرسش: محل ولادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) کجا بوده و نامگذاري ايشان چگونه بوده است؟
پاسخ: برخي چنين تصور مي کنند که فاطمه بنت اسد، قبل از زايمان در داخل مسجد الحرام بوده است. هنگامي که درد زايمان فرا رسيده، او نتوانسته از مسجد خارج شود، لذا در همانجا زايمان نموده و علي(عليه السلام) به دنيا آمده است. با اين برداشت ولادت علي در داخل کعبه را امري بدون اهميت و طبيعي قلمداد مي کنند.
در صورتي که پيشامد مولود کعبه به گونه ديگري بوده است که در زير بيان مي شود. فاطمه بنت اسد در آخرين ماه وضع حمل بوده است. در يکي از روزها که به مسجدالحرام مي رود، او را درد زايمان فرا مي رسد. او در مستجار کعبه مشغول راز و نياز و دعا به درگاه احديت مي شود. خدا را به عزت و جلالش سوگند مي دهد که خدايا! درد زايمان را بر من سهل و آسان گردان. ناگهان ديوار خانه کعبه(1) شکافته مي شود و ندايي مي رسد که: «اي فاطمه! درون آي.»(2) جماعت مردمي که در اطراف خانه نشسته بودند، متوجه شدند که ديوار خانه کعبه شکافته شد، فاطمه داخل خانه شد و ديوار دوباره به حالت اوليه بازگشت. تعجب همگان از جمله جناب عباس ـ عموي پيامبر ـ که در ميان جماعت نظاره گر بود بر انگيخته شد. با مشاهده اين صحنه فوراً خود را به برادرش ابوطالب، کليد دار کعبه رساند و قضيه را به او اطلاع داده و بلافاصله با هم برگشتند. تلاش آن ها براي باز کردن قفلِ دربِ کعبه به جايي نرسيد. فاطمه بنت اسد تا سه روز بدون هيچ گونه غذا، مراقبت و پرستاري، درون خانه کعبه ماند. خبر اين واقعه غير منتظره در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . در آن زمان کعبه در وسط مسجد الحرام قرار داشت و درب آن، هم سطح زمين و همواره بسته و قفل زده بود. فقط در مراسم خاصي درب آن را مي گشودند.
2 . الخصال، ص578 ; الثاقب في المناقب، ص58 ; تفسير نور الثقلين ج 4، ص345 ; شبهاي پيشاور، ص815 «يا فاطمة ادخلي البيت». مدينة المعاجز، 332
تمام محله هاي مکه پيچيد و نُقل مجالس اهالي مکه شد. پس از سه روز، همان محلي که
به روي فاطمه باز شده بود، دوباره شکافته شد و فاطمه همراه با نوزادي بر روي دست بيرون آمد. اين واقعه همه چشم ها را خيره ساخت و جماعت زيادي که شاهد اين پيشامد بودند بر او هجوم آوردند.(1)
به همين جهت است که ولادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در مقايسه با عيسي مسيح تفاوت چشمگيري دارد. زيرا به هنگام ولادت حضرت عيسي، به حضرت مريم که درون بيت المقدس بود، ندا رسيد: «از بيت المقدس بيرون آي که اينجا محل عبادت است نه محل زاييدن.»(2) با توجه به برتري کعبه بر بيت المقدس، اين ويژگي و امتياز تنها براي اميرالمؤمنين(عليه السلام) منحصر به فرد است، که مولود کعبه ناميده شده است.
نامگذاري علي(عليه السلام):
از آن جايي که تمامي کتب آسماني، نام محمد(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام) را به ترتيب به عنوان نبوت و امامت ذکر کرده اند مي توان گفت: پروردگار نام اين دو نفر را هزاران سال قبل از خلقت و در ملکوت اعلي ثبت نموده است; لذا نامگذاري اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از ولادت ايشان صورت نگرفته است، به طوري که:
1 . محمد بن جرير طبري در تفسير خود، ابن عساکر در تاريخ خود ضمن توصيف حالات علي(عليه السلام)، محمد بن يوسف گنجي شافعي در کفايت الطالب، حافظ ابو نعيم در حلية الاوليا و شيخ سليمان بلخي حنفي در ينابيع المودة نقل کرده اند که رسول الله(صلي الله عليه وآله)فرمود: «بر بالاي عرش اين کلمات نوشته شده که به جز خداي يکتاي بدون شريک، خداي ديگري نيست. محمد(صلي الله عليه وآله) بنده و رسول من است که او را با علي بن ابي طالب(عليه السلام)تأييد نمودم.»(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مستدرک حاکم، فصول المهمة، فصل اول، ص14 ; شبهاي پيشاور 816
2 . اللمعة البيضاء، ص221 ; الامام علي(عليه السلام) ص369 ; شبهاي پيشاور، ص814 «اخرجي عن البيت فإنّ هذه بيت العبادة لا بيت الولادة» ; مناقب ابن المغازلي 6 ح 3 ; بحار الانوار 35، ص3، ح26 ; عمده ابن بطريق ح 27 ح 8 ، طوائف 16، ح2، فصول المهمة 30، علي بن محمد مالکي ابن صباغ.
3 . الکني والالقاب، ج 1، ص165 ; شبهاي پيشاور، ص817 «مکتوب علي ساق العرش لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وحده لا شريک له و محمّد عبدي و رسولي أيدته بعليّ بن أبي طالب».
2 . در ينابيع المودة نيز از امام الحرم از سيره ملا (وسيلة المتعبدين) آمده است که رسول الله(صلي الله عليه وآله) فرمود: «در شب معراج که مرا به ملکوت اعلا بردند، به طرف راست بالاي عرش نظر کردم کتيبه اي ديدم که بر آن نوشته بود: محمد(صلي الله عليه وآله) پيامبر خداست و او را به وجود علي(عليه السلام) تأييد و ياري نموديم.»(1)
3 . خطيب خوارزمي در مناقب، ابن شيرويه در فردوس و ابن مغازلي فقيه شافعي همگي از جابر بن عبدالله انصاري نقل نموده اند که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «پيش از آن که خداوند آسمان ها و زمين را در دو هزار سال خلق کند بر در بهشت کلمات «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ»، «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ»، علي ولي خدا و برادر پيامبر خدا نوشته شده بود.»(2)
4 . مير سيد علي فقيه شافعي در مودة هشتم از مودة القربي نقل مي کند که پيامبر خدا به علي(عليه السلام) فرمود: «اسم تو را در چهار محل، همراه با اسم خودم ديده ام:
الف: در شب معراج وقتي به بيت المقدس رسيدم بر صخره آن ـ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ ايدته بعلي وزيره ـ يافتم.
ب: به سدرة المنتهي که رسيدم ـ إنّي أنا الله لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدِي وَ مُحَمّدٌ صَفوَتي من خلقي أيّدته بعليّ وزيره ونصرته به ـ را ثبت شده ديدم.
ج: وقتي به عرش رب العالمين رسيدم ديدم بر ستون هاي آن نوشته شده است ـ إنّيّ أنا الله لا إله إلاّ أنا محمّد حبيبي من خلقي أيدته بعليّ وزيره ونصرته به.
د: وقتي به بهشت رسيدم ديدم بر در بهشت ـ لا إله إلاّ أنا محمد حبيبي من خلقي أيّدته بعليّ وزيره و نصرته به. نوشته شده است.»
5 ـ امام ثعلبي در تفسير کشف البيان و شيخ سليمان بلخي حنفي در ينابيع المودة از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . کنز العمال، ج 11، ص624 ; شواهد التنزيل، ج 1، صص293 و 299 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 16 و 42، ص336 و 360 و 456 ; شبهاي پيشاور، ص818 «نظرت إلي ساق الأيمن من العرش فرأيت مکتوباً مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ بعلي و نصرته به» ; ينابيع المودة ص207 ; ميزان الاعتدال ; لسان الميزان 5، ص167
2 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص250 ; نظم درر السمطين، ص123 ; شبهاي پيشاور، ص818
«مکتوب علي باب الجنّة لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ عليّ أخو رسول الله قبل أن يخلق الله السماوات و الأرض بألفي عام».
ابن عباس آورده اند که آيه شريفه :} هُوَ الَّذِي أَيَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ{; «خداي تعالي
به نصرت خود و ياري مؤمنان تو را مويد و منصور مي گرداند»،(1) درباره علي(عليه السلام) آمده است. همچنين پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «ديدم که بر عرش نوشته شده: خدايي به جز خداي يکتاي بدون شريک نيست. محمد بنده و رسول من است که او را با علي بن ابي طالب(عليه السلام)تأييد نمودم.»(2)
6 . آيه 37 سوره بقره دلالت بر آن دارد که چون آدم از خداي خود کلماتي آموخت، پس توبه او پذيرفته شد. امام ثعلبي در تفسير کشف البيان و شيخ سليمان بلخي حنفي در ينابيع المودة به روايت از ابن مغازلي شافعي در ذيل آيه فوق آورده اند که از رسول الله(صلي الله عليه وآله) درباره کلماتي که حضرت آدم به آن کلمات توبه نمود و توبه اش پذيرفته شد، پرسيدند. پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «خدا را به حق محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) قسم داد، پس خداوند توبه او را پذيرفت، او را آمرزيد و عفو نمود.»(3)
اکنون براي برخي ممکن است اين سؤال پيش آيد که مگر ابوطالب يا فاطمه بنت اسد، پيغمبر بوده اند که نام علي(عليه السلام) به آن ها وحي شده است؟ بايد گفت که وحي به معناي اعلام و ابلاغ پنهاني است. چون وحي داراي مراتبي است، پس صرفاً مخصوص انبيا نمي باشد و چنانچه در قرآن مجيد آمده است: } وَأَوْحي رَبُّکَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمّا يَعْرِشُونَ{; «خدا به زنبور عسل وحي کرد که در کوه ها و درختان و سقف هاي بلند منزل گيرد»،(4) مخلوقات ديگري هم مثل زنبور عسل و مادر
حضرت موسي، مورد وحي و الهام قرار گرفته اند. در سوره قصص نيز به مادر حضرت موسي مي فرمايد: } وَأَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . انفال (8): 62
2 . کنز العمال، ج 11، ص624 ; شواهد التنزيل، ج 1، ص293 ; تاريخ بغداد، ج 11، ص173 ; جواهرالمطالب في مناقب الامام علي(عليه السلام)، ج 1، ص92 ; شبهاي پيشاور، ص819 «رأيت مکتوباً علي ساق العرش بالنور لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهُ أيدته بعليّ و نصرته بعليّ ابن ابي طالب».
3 . مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص243 ; العمدة، ص379 ; تذکرة الموضوعات، ص98 ; شبهاي پيشاور، ص820 «سئله بحق محمد و علي و فاطمة والحسن والحسين فتاب عليه و غفر له».
4 . نحل (16): 68
وَلا تَخافِي وَلا تَحْزَنِي إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْکِ وَجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ{; «به مادر موسي وحي کرديم که طفلت را شير ده و چون از آسيب فرعونيان بر او ترسان شدي، او را به دريا افکن. هرگز نترس و محزون مباش که ما او را به تو باز خواهيم گرداند، و او را از پيامبران مرسل گردانيم.»(1) سوره مريم نيز خبر از راهنمايي مريم مادر حضرت عيسي(عليه السلام) مي دهد: } فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِيّاً وَهُزِّي إِلَيْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْکِ رُطَباً جَنِيّاً فَکُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْناً فَإِمّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيّاً{; از زير درخت او را ندا داد که غمگين مباش که خدايت از زير قدم تو چشمه آبي جاري کند. اي مريم! شاخه درخت را حرکت ده تا از آن براي تو رطب تازه فرو ريزد. از اين رطب تناول کن و از اين چشمه نيز آب بنوش. چشم خود را به عيسي روشن دار ـ مواظب باش ـ و هر کس از مردم را ديدي با اشاره به وي بگو که من براي خدا روزه سکوت نذر کرده ام تا با کسي سخن نگويم.»(2)
به استناد همان شواهد، دستور نامگذاري نوزاد متولد شده فاطمه بنت اسد در کعبه به ابوطالب وحي شد. آنگونه که در مودة القربي، ينابيع المودة و کفاية الطالب نقل شده: چون مولود کعبه از مادرش فاطمه متولد شد، فاطمه اسم پدرش اسد را بر او نهاد، ولي ابوطالب از اين نامگذاري خرسند نبود. پس به فاطمه گفت: «بيا امشب با هم به کوه ابوقبيس (يا مسجد الحرام) برويم و خدا را بخوانيم تا شايد براي اسم اين بچه راهنمايي شويم.
شب هنگام، هر دو به کوه ابو قبيس (يا مسجد الحرام) رفته و به دعا مشغول شدند. ابوطالب دعاي خويش را آغاز نمود و خواست تا خداوند از خزانه غيب خويش نام اين نوزاد را آشکار نمايد. در آن هنگام صدايي از آسمان برخاست. ابوطالب سر به آسمان بلند کرد، لوحي از زبرجد سبز مشاهده کرد که بر آن چهار سطر شعر نوشته بود. لوح را برگرفت و بر سينه اش چسباند. در آن لوح اسم «علي» که مشتق شده از «اعلي» است،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قصص(28): 7
2 . مريم (19): 24 و 25
نوشته شده بود. ابوطالب از شدت خوشحالي به سجده افتاد و باري تعالي را شکر نمود. سپس به شکرانه اين امر عظيم، ده شتر قرباني نمود و آن لوح را در مسجد الحرام آويخت. بني هاشم به داشتن آن لوح بر قريش افتخار مي کرد. آن لوح تا زمان جنگ حجّاج با عبدالله بن زبير، در مسجد الحرام وجود داشت و بعد مفقود گرديد.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مودة القربي، مودت هشتم، ينابيع الموده باب 7، کفاية الطالب.
مقايسه زهد و تقواي علي(ع) با ديگر صحابه
پرسش: چرا زهد و تقواي علي(عليه السلام) را با ساير صحابه قابل مقايسه نمي دانيد؟
پاسخ: در مورد ويژگي هاي اميرالمؤمنين(عليه السلام) فقط کافي است به بيان آنچه ديگران درباره ايشان گفته اند، پرداخت. به عنوان نمونه به موارد ذيل توجه شود:
1 . ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و محمد بن طلحه شافعي در مطالب السئول از عمر بن عبد العزيز اموي که در زهد و تقوي زبان زد و سرآمد اهل زمان خود بود نقل مي کنند: «بعد از پيامبر، در اين امت احدي را نمي شناسم که از علي ابن ابي طالب پارساتر باشد.»
2 . ملا علي قوشچي در کتابش مي گويد: «عقول عقلا درباره علي(عليه السلام) مات و مبهوت است زيرا او بر گذشتگان و آيندگان قلم کشيد.» وي اضافه مي کند که «شنيدن حالات علي(عليه السلام) و وضع زندگاني او هر آدمي را متحير مي کند.»
3 . عبدالله رافع مي گويد: روزي به هنگام افطار به خانه اميرالمؤمنين(عليه السلام) رفتم. کيسه مهر شده و سر بسته اي برايش آوردند. چون کيسه را باز کردم، آرد سبوس داري که پوسته هاي آن را نگرفته بودند در آن يافتم. علي سه کف دست از آن آرد را در دهان خود ريخت و جرعه آبي نيز بالاي آن نوشيد. سپس خداي را شکر نمود و سر کيسه را دوباره مُهر نمود. علت را پرسيدم که يا علي! چرا دوباره آن را مهر کردي؟ ايشان فرمود: چون حسن و حسين(عليهما السلام) به من محبت ميورزند، مي ترسم روغن زيتون و يا شيريني با آن مخلوط نمايند و نَفسِ علي از خوردنش لذت برد. به همين دليل علي جلو نفس خود را از خوردن غذاهاي لذيذ مي گيرد تا مغلوب نفس نگردد.
4 . امام علي(عليه السلام) در آخرين شب عمر خود به امام حسن گفت: بگذاريد مردم بيايند و اگر سؤالي دارند قبل از اين که به من دسترسي نداشته باشند بپرسند. صعصعه از ايشان پرسيد دليل افضل بودن شما بر آدم چيست؟ امام در پاسخ گفت: آدم از گندم منع شده خورد، در حالي که همه چيز برايش مهيا بود ولي علي هرگز گندم نخورد.
5 . سليمان بلخي در ينابيع المودة، محمد بن طلحه شافعي در مطالب السئول، خطيب خوارزمي در مناقب و طبري در تاريخ خود از سويد بن غفله نقل نموده اند: «روزي خدمت اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيدم، ظرف ماست ترشي که بوي ترشيدگي آن به مشام مي رسيد، همراه با قرص نان جوين خشکيده سبوس داري در دست ايشان ديدم. نان به قدري خشک بود که شکسته نمي شد و اميرالمؤمنين(عليه السلام) آن را با زانوي خود مي شکست، و در همان ماست ترش نرم مي کرد و مي خورد. ايشان به من نيز تعارف کرد و من گفتم روزه هستم. ايشان فرمود: از حبيبم پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) شنيدم که هر کس روزه باشد و ميل به طعامي پيدا کند و براي خدا از آن نخورد، خداوند از طعام هاي بهشتي به او بخوراند.» سويد گفت: دلم به حال علي(عليه السلام) سوخت و به فضّه، خادمه آن حضرت که در نزديک من بود، گفتم: از خدا نمي ترسي که سبوس جو را نمي گيري و برايش نان مي پزي؟ فضه به خدا سوگند خورد که خودش مرا منع کرده تا سبوس آن را نگيرم. سپس امام از من پرسيد: به فضّه چه مي گفتي؟ برايشان توضيح دادم. آنگاه امام گفت پدر و مادرم فداي رسول الله(صلي الله عليه وآله) باد که سبوس طعامش را نمي گرفت و از نان گندم سه روز سير نخورد تا از دنيا رفت ـ کنايه از تأسي ايشان به پيغمبر است.
6 . موفق بن احمد خوارزمي و ابن مغازلي در مناقب نقل مي کنند: روزي در دوره خلافت امام علي(عليه السلام) برايش حلواي شيريني آوردند. ايشان قدري با انگشت از آن حلوا برداشت، بو کشيد و فرمود: چه خوش رنگ و خوش بو است! اما از طعم آن خبر ندارم (يعني تا کنون حلوا نخورده است). گفتم: يا علي! مگر حلوا بر شما حرام است؟ فرمود: حلال خدا حرام نمي شود ولي چگونه راضي شوم که شکم خود را سير کنم، در حالي که در گوشه و کنار مملکت، شکم هاي گرسنه وجود دارد؟
7 . خوارزمي از عدي بن ثابت نقل مي کند: روزي براي آن حضرت فالوده آوردند. آن حضرت جلو نفس خود را گرفت و از آن نخورد.
8 . در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجري، يعني همان شبي که به دست ابن ملجم فرق مبارکش شکافته شد، افطار را ميهمان دختر خود ام کلثوم بود. ام کلثوم در سفره افطاري اش مقداري نان، شير و نمک گذارده بود. امام با کمال علاقه اي
که به دخترش داشت، با ناراحتي فرمود: نديده ام دختري به پدرش اين قدر جفا کند! ام کلثوم پرسيد: پدر جان مگر چه کرده ام؟ امام گفت: آيا تاکنون ديده اي که در سفره پدرت دو نوع خورشت باشد؟ سپس از او خواست يکي را بردارد. ام کلثوم بر حسب علاقه پدري، نمک را برداشت تا شير براي پدرش در سفره باقي بماند، ولي امام از او خواست تا نمک را بگذارد و شير را بردارد. آنگاه امام چند لقمه نان و نمک خورد و فرمود: «در حلال دنيا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب وجود دارد.»(1)
9 . لباس پوشيدن امام بسيار ساده و بي آلايش بود. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، ابن مغازلي ـ فقيه شافعي ـ و امام احمد حنبل در مسند نقل کرده اند: لباس آن حضرت از پارچه درشت بافت (زبر) بود که به پنج درهم خريده بود. تا آنجا که ممکن بود لباسش را وصله مي کرد. اغلب وصله ها از پوست و يا ليف خرما بود. کفشش نيز از ليف خرما بود.
10 . محمد بن طلحه شافعي در مطالب السئول و سليمان بلخي در ينابيع المودة آورده اند: حضرت علي(عليه السلام) در دوره خلافتش آنقدر به لباسش وصله زده بود که پسر عمويش عبدالله بن عباس به ايشان اعتراض نمود. سپس حضرت در پاسخش فرمود: آنقدر وصله روي وصله زده ام که از وصله زننده خجالت مي کشم. علي را با زينت دنيا چکار! چگونه به لذتي که فاني و به نعمتي که بقا ندارد دل خوش کرده و خوشحال باشم؟ ديگري به ايشان ايراد مي گرفت که در عين خلافت چرا جامعه وصله دار مي پوشي؟ حضرت فرمود: «اين جامه اي است که دل را خاشع مي گرداند، کبر را از انسان دور مي کند و مؤمن به آن اقتدا مي کند.»
11 . محمد بن طلحه شافعي در مطالب السئول و خوارزمي از ابن اثير آورده اند: لباس علي و غلامش يکسان بود. هر جامه اي که مي خريد دو ثوب(2) يک شکل و يک قيمت مي خريد. يکي را خود و ديگري را به غلامش قنبر مي داد. ولي لباس هاي خوب و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شبهاي پيشاور، ص826 «في حلال الدنيا حساب و في حرامها عذاب و عقاب».
2 . واحد شمارش لباس.
زيبا را براي يتيمان و بيوه زنان مي برد.
12 . مذاکرات ضرار بن ضمره و معاويه بسيار مفصل است. متن کامل اين مذاکرات در تذکرة خواص الامه، ينابيع المودة و نيز در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد آورده شده است. قسمت پاياني اين مذاکره اختصاص به امام علي(عليه السلام) دارد که ضرار در حضور معاويه مي گويد: «در شبي تار، علي را ديدم که محاسنش را به دست گرفته و چون مار گزيده اي بخود مي پيچد. با حالت حزن و اندوه مي گريست و مي گفت: اي دنيا! به سراغ ديگري برو، غير از من کس ديگري را بفريب و مغرور نما، که من فريب تو را نخواهم خورد. بدان جهت که عمر تو کوتاه، خطر تو بسيار و عيش تو بسيار اندک است. مدتي است که تو را سه طلاقه نموده ام و ديگر اميد بازگشتي به تو نيست. آه از کمي زاد و توشه و دوري سفر و وحشت راه.» با آن همه قساوت قلب، عداوت، دشمني و کينه اي که معاويه نسبت به آن حضرت داشت، پس از شنيدن سخنان ضرار در شرح حال امام علي(عليه السلام)، بي اختيار گريه کرد و گفت: «خدا رحمت کند ابا الحسن را، والله و به تحقيق که همين گونه است.»(1) او در جاي ديگري گفت: «زنان عالم از زاييدن فردي چون علي ابن ابي طالب(عليه السلام) عقيم اند.»(2)
13 . زهد اميرالمؤمنين(عليه السلام) از افاضات رباني است که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به وي بشارت داده است. محمد بن يوسف گنجي شافعي در کفايت الطالب از عمار ياسر حديثي نقل مي کند که پيامبر(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) فرمود: «خداوند تو را با زهد در دنيا به زينتي آراسته است که هيچ کدام از بندگان بدان زينت نشده اند. زيرا در نظر حق تعالي هيچ چيز در دنيا بهتر از زهد نيست. نه تو از لذايذ دنيوي بهره بردي و نه دنيا توانست تو را به استخدام خويش در آورد. خداوند تو را به دوستي نيازمنداني موفق گردانيد که راضي و معتقد به امامت تو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . حقوق آل بيت(عليهم السلام)، ص74 ; شبهاي پيشاور، ص828 «رحمه الله أبا الحسن لقد کان والله کذلک». تذکرة خواص الأمة، ص66 ، حلية الأولياء، حافظ ابو نعيم، ج1، ص84. فصول المهمة، 128، الاتحاف بحب الاشراف، شبراوي شافعي، ص8
2 . الدرجات الرفيعه، ص160 ; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 11، ص254 ; شبهاي پيشاور، ص828 «عقمت النساء أن تلدن مثل عليّ ابن ابي طالب».
شدند. من از کساني که از امامت تو پيروي نمودند خرسندم. خوشا به حال آنان که تو را دوست داشته و تصديق نمودند، و واي به حال دشمنان و تکذيب کنندگانت. آنان که تو را دوست داشتند و تصديق کردند، در بهشت برين همسايه هاي تو خواهند بود و در کاخ با عظمت و با شکوه تو در بهشت مصاحب تو مي باشند. بر خدا لازم است تا آنانکه با تو دشمني ورزيدند و تو را تکذيب کردند، روز قيامت آن ها را در جايگاه دروغگويان قرار دهد.»(1) به خاطر وجود همين زهد و ورع امام بود که او را امام المتقين مي خواندند. اولين بار شخص خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله)او را با اين لقب خواند و بارها تکرار نموده و به جامعه معرفي کرد، ابن ابي الحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه، حافظ ابو نعيم در حلية الاوليا و مير سيد علي همداني در مودة القربي از انس بن مالک روايت مي کنند: روزي رسول الله(صلي الله عليه وآله)به من گفت: آب وضو براي من بياور. پس از وضو گرفتن دو رکعت نماز بجاي آورد و سپس فرمود: «اي انس! اول کسي که از اين در وارد شود امام المتقين و سيد و سرور مسلمانان، پادشاه مؤمنان (يعسوب ملکه زنبور عسل را گويند)، خاتم اوصيا و کشاننده دست و پاي روسفيدان به سوي بهشت است.»(2) انس بن مالک گويد در دل گفتم خدايا! اين تازه وارد را مردي از انصار قرار ده، که ناگهان علي(عليه السلام) از در وارد شد. سپس رسول الله با حالتي شاد و خندان برخاست و به استقبال او رفت، دست در گردنش انداخت، او را بوسيد و عرق رويش را پاک کرد. علي گفت: يا رسول الله(صلي الله عليه وآله)! امروز کاري براي من مي کني که قبلاً نمي کردي. رسول الله(صلي الله عليه وآله) گفت: چرا نکنم؟ حال آن که تو از جانب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . العمدة، ص268 ; مجمع الزوائد، ج 2، ص133 ; المعجم الاوسط، ج 5 ، ص87 ; تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص282 ; شبهاي پيشاور، ص828 «إن الله قد زيّنک بزينة لم يزين العباد بزينة أحبّ إلي الله منها زينک بالزهد في الدنيا و جعلک لا ترزأ منها شيئاً و لا ترزأ منک شيئاً و وهب لک حبّ المساکين فجعلک ترضي بهم أتباعاً و يرضون بک إماماً فطوبي لمن أحبّک و صدق فيک و ويل لمن أبغضک و کذب عليک فأما من أحبّک و صدق فيک فأولئک جيرانک في دارک و شرکاؤک في جنتک و أما من أبغضک و کذب عليک فحقّ علي الله أن يوقفه موقف الکذّابين يوم القيامة».
2 . تاريخ مدينه، ج 42، ص303 ; الموضوعات، ج 1، ص376 ; تفسير عياشي، ج 2، ص262 ; شبهاي پيشاور، ص829 «يا أنس أول من يدخل عليک من هذا الباب هو امام المتقين و سيّد المسلمين و يعسوب المؤمنين و خاتم الوصيّين و قائد الغر المحجّلين».
من، رسالت مرا به خلق خدا خواهي رساند و صداي مرا به آن ها خواهي شنواند و نيز بعد از من آنچه را که مورد اختلافشان باشد بيان خواهي کرد. با اين توضيحات، اگر صحابه ديگري داراي اين اندازه کمال و تقوي بود آيا بازهم پيامبر اسلام، علي(عليه السلام) را امام المتقين مي خواند؟ ليکن از اختصاص اين عنوان به امام علي(عليه السلام) در مي يابيم که زهد و تقواي ايشان قابل مقايسه با ديگران نمي باشد.
سکوت علي(ع) و بيعت با ابوبکر؟!
پرسش: اگر علي(عليه السلام) خليفه بر حق و بلافصل رسول الله(صلي الله عليه وآله) بود پس چرا با آن همه شجاعت و شهامتي که خاص خود او بود، قيام به حق ننموده و سکوت اختيار کرد و بعد از مدتي نيز بيعت نمود؟
پاسخ: اين يک اصل و قاعده کلي است که آنچه را انبيا و اوصياي الهي، مطابق دستورات پروردگار، وظيفه خود تشخيص دهند، عمل مي نمايند. علي(عليه السلام) نيز که خاتم الاوصيا و خيرالوصيين است از اين قاعده مستثني نيست. بنابراين نمي توان به ايشان ايراد گرفت که چرا قيام به شمشير ننموده است، بلکه بايد علت اين سکوت را جويا شد. با مراجعه به تاريخ انبيا، مي توان موارد مشابهي را يافت که همانند علي(عليه السلام)چاره اي جز سکوت نداشته اند.
قرآن مجيد، شرح حال نوح پيامبر را چنين مي گويد: } فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر{; «به درگاه حق تعالي دعا کرد که بارالها! من مغلوب شدم، پس تو به لطف خود مرا ياري نما».(1) در سوره مريم نيز خداوند از زبان ابراهيم مي گويد: وقتي از عمويش «آزر» استمداد طلبيد و از او پاسخ منفي شنيد، گفت: } وَأَعْتَزِلُکُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَأَدْعُوا رَبِّي{; «از شما و بت هايتان دوري نموده، کنج عزلت اختيار کرده و پروردگارم را مي خوانم.»(2) امام فخر رازي در جلد پنجم تفسير خود مي گويد: «منظور ابراهيم از کلمه اعتزلکم، جدا شدن و دوري جستن از مکان و روش آن ها است.»
در تاريخ آمده است که بعد از آن، حضرت ابراهيم از بابل به سوي کوه هاي فارس مهاجرت کرد و هفت سال در اطراف آن کوه ها زندگي کرد و کنج عزلت برگزيد. سپس دوباره به بابل برگشت و با شکستن بت ها دعوت خويش را آشکار نمود. در سوره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قمر (54): 10
2 . مريم (19): 49
قصص نيز داستان فرار همراه با ترس و خوف حضرت موسي را چنين بيان مي کند: } فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ{از شهر و ديار خود با ترس و خوف خارج شد و گفت پروردگارا! از اين قوم ستمکار نجاتم ده.»(1) همچنين در سوره اعراف، جريان قوم بني اسرائيل را که در غياب حضرت موسي ـ با فريب سامري ـ گوساله پرست شدند و سکوت حضرت هارون را بيان مي کند. بالاخره خداوند در جاي ديگري از قرآن مجيد مي فرمايد: ; } وأخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَکادُوا يَقْتُلُونَنِي{ از شدت خشم، سر برادرش هارون را گرفت و گفت: اي جان برادر و اي فرزند مادرم! آن ها مرا خوار و زبون داشتند و نزديک بود مرا به قتل برسانند.»(2) هارون که خليفه حضرت موسي بود در مقابل فريبکاري سامري ـ که مردم را منحرف و گوساله پرست کرده بود ـ قيام نکرد و دست به شمشير نبرد. قبلاً گفتيم که رسول الله(صلي الله عليه وآله)، علي(عليه السلام) را نيز به منزله هارون براي خود مي دانست. بنابراين وقتي در مقابل کار انجام شده اي قرار گرفت، همانند هارون صبر و تحمل پيشه کرد. زماني که به زور، او را به مسجد آوردند تا از او بيعت گيرند، خود را به قبر پيامبر رساند و همان کلمات هارون را به پيامبر فرمود: } إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَکادُوا يَقْتُلُونَنِي{; اين امت مرا تنها گذارد و ضعيف نمود و نزديک بود مرا بکشند.»(3)
به طوري که ابن مغازلي ـ فقيه شافعي ـ و خطيب خوارزمي در مناقب نقل کرده اند، اين واقعه هم براي پيامبر و هم براي علي(عليه السلام)، قابل پيش بيني بود و حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)آن را اين چنين به امام علي(عليه السلام) تذکر داده بود:
«اين امت از تو کينه ها در دل دارد و به زودي بعد از من آنچه را که در دل دارند ظاهر مي سازند. من تو را به صبر و بردباري سفارش مي کنم تا خداوند تو را جزا و عوض خير عنايت کند.» اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز الزام خود به سکوت را، در پاسخ به حضرت فاطمه(عليها السلام) در قضيه غصب فدک يادآوري مي کند. در آن زمان حضرت فاطمه(عليها السلام) پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قصص(28): 21
2 . اعراف (7): 150
3 . اعراف (7): 149
آن که حقش را غصب کردند و نوميدانه به خانه برگشت، به امام علي(عليه السلام) گفت: «چون جنين در شکم مادر، پرده نشين و چون متهم و مظنون، در کنج خانه پنهان گشته اي! پس از آن که شاه پرهاي بازها و عقاب ها را در هم شکستي، اينک از پرهاي مرغان ضعيف، عاجز شده اي و قدرت توانايي بر آن ها را نداري!! اينک پسر ابي قحافه ـ ابوبکر ـ عطاي بخشيده پدرم و قوت و معيشت فرزندانم را به زور مي ستاند. با من دشمني و در سخن گفتن مجادله مي کند و... .»
پس از پايان خطابه حضرت فاطمه(عليها السلام)، امام با صبر و حوصله با پاسخ کوتاهي، دليل سکوت خو را چنين بيان مي کند: «من در امر دين و احقاق حق تا جايي که ممکن بود، کوتاهي نکرده ام. آيا مايلي که اين دين، باقي و پايدار بماند و نام پدرت دائم در مناره مساجد برده شود؟» فاطمه پاسخ داد: به راستي اين منتهاي آمال و آرزوي من است. سپس علي(عليه السلام) گفت: «بنابراين بايد صبر و تحمل کني که پدرت خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله) چنين سفارش نموده و گرنه من، قدرت آن را دارم که حقت را بگيرم. ولي بدان! که آن وقت ديگر دين محمد(صلي الله عليه وآله) از ميان ما رخت بر مي بندد. پس براي خدا و حفظ دينش صبر کن که ثواب آخرت براي تو، از برگرداندن حق غصب شده ات بهتر مي باشد.»
همين مطلب را امام با بياني ديگر به ابوسفيان فرمود: پيامبر ابوسفيان را براي جمع آوري صدقات به بيرون از مدينه فرستاده بود و او پس از رحلت پيامبر به مدينه بازگشت. زماني که مطلع شد ابوبکر زمام امور خلافت را به دست گرفته است، نزد علي(عليه السلام) رفت و گفت: «چنانچه بخواهي مدينه را از سواره و پياده بر عليه ابوبکر پر مي کنم.» امام علي(عليه السلام)در پاسخ وي گفت: «دير زماني است که تو در صدد ضربه زدن به اسلام و مسلمين هستي، ولي کاري از پيش نبرده اي. ما را به سواره و پياده تو نيازي نيست.» امام سپس ادامه داد: «تو در پي انجام کاري هستي که ما اهل آن نيستيم. پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)با من عهدي نموده است که من بدان پاي بندم.»(1) ملاحظه مي شود که امام در اينجا نيز دلايل سکوت خود را به روشني بيان مي دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص44
ابراهيم ابن محمد ثقفي، ابن ابي الحديد و علي بن محمد همداني آورده اند: وقتي که طلحه و زبير بيعت خويش با امام را شکستند و به سوي بصره حرکت کردند اميرالمؤمنين(عليه السلام) از مردم خواست در مسجد جمع شوند و در اجتماع آنان خطبه اي خواند. پس از حمد و ثناي پروردگار، دلايل سکوت بيست و چند ساله خود را چنين اظهار نمود: «پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه وآله)، ما اهل بيت عترت، خويشان و اولياي حضرت مي دانستيم که سزاوارترين و محق ترين افراد به رتبه و مقام ايشان هستيم. مشکلي هم براي رسيدن به حق و خلافت نداشتيم. گروهي، دست به دست يکديگر داده و خلافت را از ما گرفته و به ديگري دادند. به خدا سوگند که چشم ها گريان، دل ها آزرده و سينه هايمان از خشم و کينه و نفرت اين کار پر بود. اگر خوف تفرقه مسلمانان نبود ـ که به کفر و قهقرا بر گردند ـ به خدا قسم که هر لحظه خلافت را تغيير مي دادم. لکن سکوت اختيار نمودم و آنان مشغول خلافت شدند، تا اين که مسلمانان خود با من بيعت نمودند و... .»(1)
بنابراين، سکوت و تسليم اجباري آن حضرت به خلافت ابوبکر و عمر، دليل بر رضايت ايشان نبوده و صرفاً به جهت حمايت از دين اسلام بوده است. مساعدت ايشان به خليفه اول و دوم نيز، هرگز به معناي تأييد آن ها نبوده است، بلکه در حقيقت، مساعدت به دين مقدس اسلام و حفظ آن بوده است امام علي(عليه السلام) اين مطلب را در نامه خود به اهالي مصر که توسط مالک اشتر، ارسال شد يادآوري نموده است. ترجمه قسمتي از آن نامه مطابق جلد چهارم شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد چنين است «.. چون رسول الله(صلي الله عليه وآله)درگذشت، مسلمانان براي خلافت نزاع کردند. به خدا سوگند اصلاً به ذهنم خطور نمي کرد و باور نمي کردم که عرب، پس از ايشان و با وجود آن همه سفارشات پيغمبر و نصوص آشکار، خلافت را از اهل بيت و خاندانش گرفته و به ديگري واگذارد، و آن را از من دريغ ورزد. آنچه مرا آزرده ساخت، عجله مردم براي بيعت با ابوبکر بود. ابتدا دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحار الانوار، ج 32، ص111 ; الکافئه، ص19 ; شبهاي پيشاور، ص840 «و خشنت و اللّه الصدور، و ايم اللّه لو لا مخافة الفرقة من المسلمين أن يعودوا إلي الکفر، و يعود الدين، لکنّا قد غيّرنا ذلک ما استطعنا، و قد ولي ذلک ولاة و مضوا لسبيلهم و ردّ اللّه الأمر إليّ، و قد بايعاني و قد نهضا إلي البصرة ليفرّقا جماعتکم، و يلقيا بأسکم بينکم».
خود را از بيعت نگه داشتم تا آن که ديدم گروهي از مردم مرتد شده و از اسلام برگشتند و مي خواستند دين محمد(صلي الله عليه وآله) را از بين ببرند. پس نگران شدم که اگر به ياري اسلام و مسلمانان نپردازم، رخنه و شکافي در دين افتد که مصيبت و اندوه آن در مقايسه با از دست دادن حکومت و ولايت بر شما بيشتر است (که کالاي چند روزه اي است و آنچه به دست آيد مانند سراب از دست رفتني است). لذا در ميان آن همه پيشامدها و تبهکاري ها برخاستم، تا جلو آن تبهکاري ها و نادرستي ها گرفته شد و از ميان رفت و دين آرام گرفت.»(1)
ابن ابي الحديد، شيخ محمد عبده و شيخ محمد خضري نقل مي کنند که ايشان در قسمتي از خطبه شقشقيه مي فرمايد: «پسر ابي قحافه در حالي که مي دانست موقعيت من براي خلافت به سان محور وسط آسيا مي باشد، خلافت را چون پيراهن به تن کرد... پس من جامه خلافت را رها کرده و در کار خود انديشيدم که آيا بدون دست (يار وياور) حمله برده و حق خود را بستانم يا آن که بر ظلمت (کوري و گمراهي خلق) صبر کنم تا پيران فرتوت; جوانان پژمرده و پير و مؤمن رنج کشند تا خدا را ملاقات کنند. هنگامي که تشخيص دادم خردمندي در صبر کردن است، در حالي که خار در چشم و استخوان در گلويم بود و ميراث خود را به غارت و تاراج رفته مي ديدم، صبر نمودم... .»
ايشان در خطبه ديگري که براي اصحاب خويش پس از سقوط مصر و شهادت محمد بن ابي بکر ايراد نمود، در قسمتي از آن دلايل امتناع از بيعت ابوبکر را چنين بيان نمود «.. من دست نگه داشتم، چون خود را براي تصدي اين منصب از ابوبکر شايسته تر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح نهج البلاغه صبحي صالح، نامه 62 ; شبهاي پيشاور، ص841 «قسمتي از نامه اميرالمؤمنين به اهالي مصر ـ «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلي الله عليه وآله) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَي الْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَي ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا کَانَ يُلْقَي فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَي فُلَان يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَکْتُ يَدِي حَتَّي رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِْسْلاَمِ يَدْعُونَ إِلَي مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاِْسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَي فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِکُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ کَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْکَ الاَْحْدَاثِ حَتَّي زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ».
مي ديدم. مدتي اين چنين گذشت و ديدم که گروه هايي از اسلام برگشته و به آيين محمد(صلي الله عليه وآله) پشت نهادند. آنان در پي نابودي دين خدا و امت محمد(صلي الله عليه وآله) بودند. پس نگران شدم که اگر به ياري اسلام و مسلمين برنخيزم، شکافي در آن پديد آيد که مصيبت آن برايم از مصيبت از دست رفتن ولايت بر شما ـ که متاع چند روزه دنيا بود و چون سراب از بين رفتني و چون ابر ناپايدار است ـ بزرگتر بود. لذا نزد ابوبکر رفته و با او بيعت نمودم، و بر رفع آن فتنه ها و تنگناها همت گماردم تا اين که باطل از بين رفت و کلمه الله برتري يافت; گرچه کافران را خوش نيامد.»(1) ايشان درباره بيعت با عثمان چنين مي فرمايد: «از روي اکراه با او بيعت نمودم و اين مصيبت را در راه خدا به حساب آوردم. به اطراف خويش نگريستم، يار و ياوري و مدافعي جز اهل بيت خويش براي خود نيافتم. از اين که آن ها را در کام مرگ افکنم دريغ نمودم و خار در چشم، ديده بر هم نهاده و استخوان در گلو آب دهان را فرو بردم و خشم خود را که تلخ تر از زهر بود، فرو خوردم. مصيبتي که در دل، دردناک تر از ضربه کاري بود تحمل نمودم.»(2) بنابراين قيام نکردن و دست به شمشير نبردن، و بيعت با خلفاي اول و دوم، وظيفه اي بود که علي(عليه السلام) تشخيص داد. نگراني از زوال دين، تفرقه مسلمانان، شروع جنگ داخلي و در نتيجه غلبه يهود و نصاري و مشرکين بر جامعه نو ظهور مسلمين، دليل اصلي سکوت آن حضرت بود. از آنجايي که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)ايشان را از اين جريان با خبر کرده بود، که اصل دين از بين نمي رود و مثل آفتابي است که ممکن است مدتي در پس ابرها پنهان بماند، دين محمد(صلي الله عليه وآله) نيز ممکن است مدتي در پس پرده جهل و عناد باقي بماند ولي، عاقبت آشکار و هويدا مي گردد. لذا به اقتضاي مصلحت دين، صبر و تحمل نمود تا باعث تفرقه مسلمانان نگردد. از طرفي نهال نو پاي اسلام را با مساعدت هاي خويش آبياري نمود و فرصت را از دشمن گرفت.
در پاسخ به عده اي که مي گويند «اگر اين شيوه، مصلحت اسلام و مسلمين بود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الغارات ; شبهاي پيشاور، ص842 ; شرح ابن ابي الحديد، ج6 ، ص95
2 . الغارات ; شبهاي پيشاور، ص843
..........................................................................................................................
پاسخ علي بن ابيطالب(ع) و عمر به سوالات شرعي و فقه مربوط به آن
پرسش: امام علي(عليه السلام) در مورد سؤالات شرعي به عمر مراجعه مي کرده يا عمر از امام سؤال مي کرده است؟
پاسخ: در مورد امام علي(عليه السلام) فقط به ذکر يک حديث از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) اکتفا مي شود که فرمود: «انا مدينه العلم وعلي بابها» و نيز «انا دار الحکمه وعلي بابها.» اگر جواب سؤال اوّل مثبت باشد، بدان معنا است که گنجينه علم و حکمت رسول الله(صلي الله عليه وآله) کامل نبوده که در و دروازه آن به عمر ـ خليفه دوم ـ نياز داشته و با مراجعه به او، پاسخ مسائل فقهي خود را از عمر مي گرفته است. در اين صورت بايد نتيجه گرفت که عمر، محل رجوع خود پيغمبر نيز بوده است.!!
اما در مورد عمر، به ذکر چند واقعه بسنده مي شود، و نتيجه گيري درباره پاسخ اين سؤال به خواننده واگذار مي گردد.
1 . ابن ابي الحديد آورده است: عبدالله بن مسعود از فقهاي بزرگ مدينه بود و عمر اصرار داشت که وي همواره همراه او باشد تا در مواقع لزوم، پاسخگوي سؤالات علمي و فقهي که از عمر مي پرسند، باشد.
2 . اکابر علماي اهل سنت، نظير: جلال الدين سيوطي در درالمنثور، جارالله زمخشري در جلد اول تفسير کشاف، فاضل نيشابوري در جلد اول تفسير غرايب، ابن ابي الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه، حميدي در جمع بين الصحيحين و ذهبي در تلخيص مستدرک آورده اند:
روزي عمر، براي اصحاب خطبه اي خواند و اخطار نمود هر کس زني بگيرد و مهر زنش بيشتر از چهارصد درهم باشد او را حد زده، زيادتي مهر را از او گرفته و به بيت المال مسلمين واريز مي کنم. زني از ميان جمعيت بر خاست و صدا زد: اي عمر! کلام تو اولي تر است يا کلام خدا؟ عمر در پاسخ گفت: البته کلام خدا. سپس زن گفت: مگر نه آن است که خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: } وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَکانَ زَوْج وَآتَيْتُمْ
إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَإِثْماً مُبِيناً{; «اگر خواستيد زني را رها کنيد و زن ديگري به جاي او اختيار کنيد، و مال بسياري مهر او کرده ايد نبايد چيزي از مهر او را باز گردانيد.»(1) عمر از شنيدن پاسخ اين زن، مات و مبهوت شد و گفت: «همه شما حتي زناني که در حجله ها هستند از عمر فقيه تر و داناتريد.»(2) عمر سپس به بالاي منبر برگشت و حرف قبلي خود را لغو کرد.
3 . حميدي در جمع بين الصحيحين نقل مي کند که در زمان خلافت عمر، پنج مرد را با زني گرفته بودند، و ثابت شد که مرتکب زنا شده اند. بلافاصله عمر دستور داد آن 5 نفر را سنگسار کنند. در اين هنگام، علي(عليه السلام) وارد شدو به عمر گفت: هر چند همه اين ها يک عمل را انجام داده اند اما حکم هر کدام متفاوت است و احکام يکساني ندارند. امام علي(عليه السلام)دستور داد آن پنج نفر را آوردند، و حکم آن ها را چنين صادر کرد: اولي را
گردن زدند; دومي را سنگسار کردند; سومي را 100 تازيانه; چهارمي را پنجاه تازيانه و بالاخره پنجمي را 25 تازيانه زدند. عمر تعجب کرد، و دليلش را پرسيد. امام گفت: اولي کافري است که در ذمه اسلام بوده و با زن مسلمان زنا نموده است; دومي مردي زن دار بود; سومي مرد مجرد; چهارمي غلام بود و پنجمي مردي ابله و کم عقل بود.
4 . امام احمد حنبل در مسند، حميدي در جمع بين الصحيحين، بخاري در صحيح، خوارزمي و جمعي ديگر نقل مي کنند: زن حامله اي را نزد عمر آوردند و پس از بازجويي، اقرار به زنا نمود، و خليفه حکم سنگسار او را صادر کرد. امام علي(عليه السلام) گفت: حکم تو درباره اين زن قابل اجرا است; اما تو بر طفلي که در رحم او است تسلطي نداري. پس عمر زن رها کرد تا برود.
5 . امام احمد حنبل، امام احمد بن عبدالله شافعي و سليمان و سليمان بلخي حنفي و بسياري ديگر نقل کرده اند: زن ديوانه اي را نزد عمر آوردند که متهم به زنا بود، و خود آن زن نيز اعتراف کرده بود. خليفه دستور داد تا او را سنگسار نمايند. اميرالمؤمنين(عليه السلام)که در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نسا (4): 24
2 . کتاب الاربعين، ص427 ; عين العبرة، ص16 ; سبيل السلام، ج 3، ص149 ; شبهاي پيشاور، ص852 «کلّکم أفقه من عمر حتّي المخدرات في الحجال».
آن جا حاضر بود، خطاب به عمر گفت: از پيغمبر شنيدم که فرمود: قلم از سه گروه برداشته
مي شود: «خوابيده تا بيدار شود، ديوانه تا عاقل شود و بچه تا به سن تکليف برسد.»
6 . امام احمد حنبل در مسند، حميدي در جمع بين الصحيحين و بيهقي در جلد اول سنن و عده اي ديگر نقل مي کنند: در زمان خلافت عمر، مردي نزد وي آمد و گفت: من جُنُب شده ام و آب نيافته ام تا غسل کنم. حکمم چگونه است؟ عمر گفت: تا وقتي آب نيافتي نماز نخوان. هر گاه آب يافتي غسل کن و نماز بخوان. عمار ياسر که در آنجا حاضر بود به عمر گفت: يادت مي آيد که در يکي از سفرها بر حسب اتفاق به غسل احتياج پيدا کرديم، چون آب نبود تو نماز نخواندي ولي من گمان کردم که تيمم بدل از غسل، آن است که تمام بدن خود را بر زمين بمالم. لذا خود را بر زمين غلطانده و نماز خواندم. چون خدمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) رسيديم حضرت تبسمي کرد و گفت: در تيمم همين قدر بس است که کف دو دست را با هم بر زمين زده و بعد هر دو کف دست را بر پيشاني بمالند. سپس کف دست چپ را بر پشت دست راست و کف دست راست را بر پشت دست چپ گذاشته و مسح نمايند. پس چگونه مي گويي نماز نخواند؟ عمر چون پاسخي نداشت گفت: اي عمار از خدا بترس!
7 . نور الدين مالکي در فصول المهمه آورده است که مردي را نزد خليفه عمر آوردند و در حضور جمعي از او پرسيدند: چگونه ديشب را صبح کردي؟ او گفت: «صبح کردم در حالي که فتنه را دوست مي دارم و از حق کراهت دارم، يهود و نصاري را تصديق مي کنم، چيزي را که نديده ام به آن ايمان دارم و اقرار به چيزي دارم که خلق نشده است.» عمر دستور داد بروند علي(عليه السلام) را بياورند. چون اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمد، قضيه را براي آن حضرت بازگو کردند. سپس امام فرمود: اين مرد درست گفته است. چود مرادش از فتنه، اموال و اولاد است; زيرا در قرآن مجيد آمده است: } أَنَّما أَمْوالُکُمْ
وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ{.(1) منظورش از حق همان مرگ است; چنانچه در سوره ق مي فرمايد: } وَجاءتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ{.(2) منظورش از تصديق يهود و نصاري تکذيب هر دوي آن ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . انفال (8): 28
2 . ق (50): 19
مي باشد; چون در قرآن آمده است: } وَقالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصاري عَلي شَيْء وَقالَتِ النَّصاري لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلي شَيْء{; يهود مي گفتند: نصاري بر حق نيستند، و نصاري مي گفتند: يهود بر حق نيستند.»(1) لذا منظور مرد از اين جمله، تکذيب هر دو فرقه آن ها مي باشد. مراد از «ايمان به چيزي که نديده است» آن است که به خداي ناديدني ايمان دارد و بالاخره منظور از «اقرار به چيزي که خلق نشده» قيامت است که هنوز به وجود نيامده است. سپس عمر گفت: «به خدا پناه مي برم از هر معضلي که علي در او نباشد و اگر علي نبود عمر هلاک مي شد.»(2) همچنين در جاي ديگري گفته بود: «مباد آن روزي که مشکلي برايم پيش آيد، و علي(عليه السلام) در دسترس نباشد»(3)، يا خطاب به ساير صحابه پيامبر خدا مي گفت: تا علي(عليه السلام) در مسجد است احدي حق ندارد زبان به فتوا بگشايد.»(4)
و نظير اين وقايع در تاريخ زياد نقل شده است.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بقره (2): 113
2 . مسند زيد بن علي، ص335 ; مناقب آل ابي طالب، ج 2، صص184، 185 و 187 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 3، ص147 ; شبهاي پيشاور، ص864 «أعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو حسن... لو لا عليّ لَهلَک عمر».
3 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص18 ; عمر بن خطاب، ص371 «لا بقيت لمعضلة ليس لها أبو حسن».
4 . بحار الانوار، ج 41، ص141، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص18 ; المناظرات في الامامه، ص445 «لا يفتين أحد في المسجد و عليّ حاضر».
5 . در کتاب شبهاي پيشاور، ص864 ، سي مورد از کتابهاي اهل سنت نقل مي کند که عمر بن الخطاب براي حل مسائل از اميرالمؤمنين سؤال کرده است.
چرا شيعه دست بسته نماز نمي خواند؟
پرسش: چرا شيعه دست بسته نماز نمي خواند؟
پاسخ:
1 ـ چون شيعه آن را حرام و هيچيک از مذاهب اهل سنّت آن را واجب ندانسته اند.
بعضي آن را مستحب و گروهي در نمازهاي واجب آنرا مکروه شمرده اند و زمان پيامبر و خليفه اوّل همه صحابه دست باز نماز مي خوانده اند تا در زمان خليفه دوم اين بدعت گذاشته شد.
ابن رشد قرطبي اندلسي از علماي اهل سنّت مي گويد:(1)
درباره دست روي دست گذاشتن در نماز ميان علماء (اهل سنت) اختلاف است، مالک ابن انس در نمازهاي واجب مکروه و در نماز نافله آن را جائز شمرده و جمهور آن را مستحب دانسته اند. علت اين اختلاف نظر روايات صحيحي است که به دست ما رسيده که نماز پيامبر را توصيف مي کند و در آن نقل نشده که پيامبر دست راست روي دست چپ مي گذاشته اند. از طرفي به مردم امر شده که دست روي دست گذاشته نماز بخوانند (دستور دهنده معلوم نيست.)
عمده دليل جمهور اهل سنت دو روايت است:
1 ـ بخاري از سهل بن سعد نقل مي کند که مردم مأمور شدند که (مردان) دست روي دست نماز بخوانند. ابو حازم مي گويد اين را (صحيح) نمي دانم مگر اين که امر کننده پيامبر باشد (که معلوم نيست).(2)
2 ـ روايت دوّم هم مرسل است; زيرا اهل سنّت روايت علقمه بن وائل از پدرش را مرسل مي دانند و معتبر نمي شمارند.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بداية المجتهد، جلد اوّل کتاب الصلاة فصل دوم، مسأله پنجم، ص136 ـ 193
2 . صحيح بخاري، ج1، ص135
3 . تهذيب التهذيب، ج7، ص247
طبق بعضي روايات منقول است که روزي چند نفر از اسراي مجوس بر عمر وارد شدند و جهت اداي احترام دست به سينه بودند. علّت آن را پرسيد. گفتند ما براي احترام به بزرگان چنين مي کنيم. عمر پسنديد و دستور داد در نماز براي خضوع بيشتر چنين کنند.(1) ولذا ائمه اهل بيت آن را جائز ندانسته اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . جواهر الکلام، ج11، ص19 ; پاسخ به شبهات، طبسي.
معصومين و علم غيب
پرسش: علم غيب مخصوص پروردگار است. آيا کسان ديگري چون معصومين هم غيب مي دانسته اند؟ موارد يا مصاديقي از آن را بيان نماييد.
پاسخ: در قرآن مجيد آياتي وجود دارد که صراحتاً علم غيب را مخصوص خداوند مي داند. مثلاً در آيه شريفه اي از سوره انعام که در نماز غفيله نيز خوانده مي شود، مي فرمايد: } وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَيَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة إِلاّ يَعْلَمُها وَلا حَبَّة فِي ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَلا رَطْب وَلا يابِس إِلاّ فِي کِتاب مُبِين{; «کليد مخازن غيب نزد خداست و کسي جز او بر آن آگاهي ندارد...»(1) علم غيبي که شيعيان براي انبياء و اوصياء قائلند شريک بودن در صفت خدايي نيست، بلکه قسمتي از وحي و الهام است که از جانب خداوند بر آن ها نازل شده است، و حقايق را بر آن ها کشف مي نمايد.
علم را به دو نوع ذاتي و عَرَضي تقسيم مي کنند. علم ذاتي يا علم مطلق، منحصر بفرد و مخصوص ذات اقدس پروردگار است. در حيطه عقل بشر قابل تصور نيست و بشر از آن عاجز است. لذا آنچه که بشر مي گويد اثبات اجمالي آن است. علم عرضي نيز خود به دو قسم ديگر تقسيم مي شود: علم اکتسابي و علم لدني. علم اکتسابي به واسطه مدرسه رفتن و آموزش ديدن به دست مي آيد، و به همان مقداري که زحمت مي کشيم حاصل مي گردد. علم لدنّي علمي است که بدون تحصيل، از مبدأ فياض افاضه مي شود. خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: } وَعَلَّمْناهُ مِن لَدُنّا عِلْماً{; «از نزد خود به او علم لدنّي آموختيم.»(2) بنابراين هيچ مسلماني نمي تواند ادعا کند که علم به غيب، جزو ذات پيغمبر و امامان است. يعني آن ها نيز همانند خداوند، ذاتاً عالم به علم غيب هستند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . انعام (6): 59
2 . کهف (18): 65
بر حسب اعتقاد شيعيان، در مواقعي که مشيت و اراده الهي تعلق گيرد و مصلحت
بداند، به هر يک از مخلوقات خويش علم و قدرت عطا مي کند. اين افاضه علم، گاهي به واسطه معلم و افراد بشر و گاهي بدون واسطه آن ها صورت مي گيرد. نوع دوم افاضه علم، به علم لدنّي و علم غيب تعبير مي شود و بدون مکتب رفتن و معلم ديدن حاصل مي شود. خداوند در سوره جن صريحاً مي فرمايد: } عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول...{; «خداوند که عالم و داناي غيب است، احدي را بر غيب خويش آگاه نمي سازند، مگر کساني که از رسولان برگزيده خويش را... .»(1) اين آيه صراحت کامل دارد که برگزيدگان و رسولان، مستثناي علم غيب هستند که خداوند به آن ها افاضه مي کند. در سوره آل عمران نيز مي فرمايد: } وَما کانَ اللهُ لِيُطْلِعَکُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلکِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ{; «خداي متعال همه شما را از اسرار غيب آگاه نسازد، لکن وقتي که مشيت الهي بر پيغمبري تعلق گيرد او را برگزيند. پس شما به خدا و پيغمبرش بگرويد که چون ايمان آوريد و پرهيزگار شويد، اجر عظيمي خواهيد يافت.»(2) اين آيه نيز صراحت دارد که افراد برگزيده اي از جانب حق، به عنوان رسول انتخاب مي شوند و به اذن و امر پروردگار، عالم به علم غيب مي شوند. استثنايي که در اين دو آيه وجود دارد بدين معنا است که علم غيب جزو ذات پروردگار است ولي کساني نيز مستثني شده اند.
در آيات ديگري از قرآن مجيد، اين موارد استثنا به صراحت مشخص شده است. در سوره آل عمران، حضرت عيسي به قوم خود بني اسرائيل مي فرمايد: } وَأُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِکُمْ{; «به شما بگويم که در خانه هايتان چه مي خوريد و چه ذخيره داريد.»(3) در سوره کهف مي فرمايد: } قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحي إِلَيَّ أَنَّما
إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ{; «اي رسول! به آن ها بگو: من نيز چون شما بشري هستم که به من وحي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . جن (72): 26
2 . آل عمران (3): 179
3 . آل عمران (3): 49
مي رسد، و جز اين نيست که خداي شما خداي يکتا و واحدي است.»(1) آيا رسيدن وحي به پيامبران، چيزي جز افاضه علم حق تعالي به دريافت کنندگان وحي است؟ آيه ديگري از سوره کهف صراحت دارد که به پيغمبر، علم لدني آموختيم: } وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً{(2) و آموزش اين علم، چيزي جز علم غيب نيست (در اينجا نيز پيغمبر مستثني شده است). لذا چون اين استثنائات محدود و مخصوص برگزيدگان حق تعالي است، هر کس ديگري چنين ادعايي کند، کذاب و بازيگر است. بنابراين با توجه به آيات مذکور، دريافت وحي و افاضه علم غيب به پيامبران و رسولان برگزيده خداوند اثبات مي شود.
از آنجا که معصومين، برگزيدگان خداوند و خلفاي منصوب و منصوص رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي باشند که خداوند به وسيله خود پيامبر، آن ها را برگزيده است، پس اين افاضه را نيز مي توان به آن ها تعميم داد. به عبارت ديگر، شيعه اعتقاد دارد همان پرده و حجابي که در مقابل ديدگان عالميان است، که نمي گذارد در اين عالم به جز آنچه ظاهر و نمايان است را ببيند، در مقابل ديدگان انبيا و اوصياي آن ها نيز مي باشد. به اقتضاي زمان و مکان، همان خداي عالم الغيب که قادر به افاضه فيض مي باشد، به هر مقدار و هر وقت که صلاح بداند و مقتضي باشد، پرده ها را از مقابل ديدگان آن ها برداشته تا پشت پرده را ببينند و از اسرار غيب خبر دهند. هر گاه هم که صلاح نباشد، پرده مي افتد و بي خبر مي مانند. به همين جهت است که ائمه در برخي موارد، اظهار بي اطلاعي کرده اند. عبارت «اگر از خود علم غيب مي دانستم خوبي ها و خيرات خود را زياد مي کردم»،(3) بدين مفهوم است که مستقلاً از پيش خود خبري از غيب ندارم; مگر آن که پرده ها بالا رود، افاضه فيض گردد و حقايق مستور و پنهان بر او مکشوف گردد.
به عبارت ديگر، شيعه معتقد است که خلفاي رسول الله(صلي الله عليه وآله) بايد مانند خود آن حضرت، عالم به ظاهر و باطن امور باشند. بلکه در جميع صفات ـ به غير از مقام نبوت و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . کهف (18): 110
2 . کهف (18): 64
3 . جواهر الکلام، ج 1، 185 ; کفاية الاثر، ص300 ; جامع البيان، ج 9، ص190 ; شبهاي پيشاور، ص912 } لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ{ .
رسالت و شرايط خاصه آن مثل نزول وحي و کتاب و احکام ـ بايد مانند ايشان باشند. لازمه اين اعتقاد، وجود خليفه اي است که خود رسول الله(صلي الله عليه وآله) از طرف خداوند منصوب نمايد، نه خليفه اي که برگزيده جماعتي از مردم باشد ـ هر چند پيغمبر آن خليفه انتخابي را نفي و حتي کساني چون معاويه را لعن کرده باشد.
خلفاي مورد نظر شيعه، دوازده نفرند که اولين آن ها امام المتقين علي(عليه السلام) و
سپس يازده فرزند بزرگوارش مي باشند. ضروري است مجدداً ياد آوري شود: اظهار عجز و ناتواني خلفاي انتخابي جمعي از مردم، در برابر سؤالات علمي و مطلق علم
ـ چه رسد به علم غيب و آگاهي از اسرار و باطن امور ـ نشانه اي از بر حق نبودن آن ها است.
دارا بودن علم غيب را ـ کنار رفتن پرده ها و مکشوف شدن حقايق مستور ـ براي نخستين امام و جانشين بر حق پيامبر اثبات مي کنيم و براي بقيه يازده امام بزرگوار، فقط به ذکر مصاديقي از علم الغيب خواهيم پرداخت.
حديث مدينه که به حد تواتر رسيده است و بيش از 200 نفر از علماي اهل سنت نقل کرده اند، يکي از دلايل ما است. اسامي 50 نفر از آن ها در صفحات 916 تا 918 کتاب شبهاي پيشاور آمده است. پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله) اين حديث را در زمان ها و مکان هاي مختلف و به مناسبت هاي گوناگوني بيان کرده است: «من شهر علمم و علي دروازه آن است. پس هر کس مي خواهد از آن بهره برد، بايد به سوي در ورودي آن يعني علي(عليه السلام)بيايد.»(1)اصل کامل حديث را ابن مغازلي شافعي و بسياري ديگر، از ابن عباس و جابر بن عبدالله انصاري نقل کرده اند. در اين حديث آمده است: پيامبر(صلي الله عليه وآله) بازوي علي(عليه السلام) را گرفت و فرمود: «اين مرد امير و رئيس نيکوکاران و قاتل کافران است. ياور او ياري شود و خوار کننده او خوار گردد. سپس صداي خود را بلند کرد و گفت: من شهر علم ام و علي دروازه آن است، پس هرکس که مي خواهد از آن بهره برد، بايد به سوي در ورودي آن يعني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . المستدرک، ج 3، 127; الموضوعات، ج 1، ص 351; الکامل، ج 3، ص 412; شبهاي پيشاور، ص 921 «أنا مدينة العلم وعليّ بابها ومن أراد العلم فليأت الباب»
علي(عليه السلام) برود.»(1)
حديث ديگري که تا حدودي به همان اندازه حديث مدينه، به حد تواتر رسيده، حديث دار الحکمه است که پيامبر فرمود: «من سراي حکمتم و علي دروازه آن، هر کس مي خواهد از آن بهره برد، بايد به نزد علي برود.»(2) چون در عربي، آوردن «ال» بر سر«علم» و «حکمت» نشانه عام بودن، جامعيت و کليت آن است، پس علم و حکمت به طور عام و يا به عبارتي هر علم و حکمتي را شامل مي شود. از آنجايي که پيغمبر، شهر علم و حکمت بوده است، علم جامع، شامل ظاهر و باطن امور، آشکار و مستور، مشهود و غيب و همه علوم خدادادي است. لذا علي(عليه السلام) نيز در ورودي و دروازه رسيدن به همه علومي است که در وجود پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي باشد. بنابراين، علي(عليه السلام) عالم به ظاهر و باطن قرآن نيز بوده است. چنانچه حافظ ابونعيم در جلد اول حلية الاوليا، محمد بن يوسف گنجي شافعي در کفاية الطالب و سليمان بلخي در ينابيع المودة از کاتب وحي عبدالله بن مسعود نقل کرده اند که گفت: «قرآن بر هفت حرف نازل شد و هر حرفي از آن ها داراي ظاهر و باطني است. علم ظاهر و باطن قرآن نزد علي بن ابي طالب(عليه السلام) مي باشد.»(3)
ابو حامد غزالي در کتاب بيان علم لدني نقل نموده است که علي(عليه السلام) فرمود: «رسول خدا(صلي الله عليه وآله) زبان خود را در دهان من گذارد. پس از لعاب دهان آن حضرت براي من
هزار باب از علم باز شد که از هر باب آن هزار باب ديگر باز مي شود.»(4) ابن مغازلي شافعي نيز از ابن عباس از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند که فرمود: «چون شب معراج به مقام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مناقب خوارزمي، مناقب ابن مغازلي، تاريخ ابن عساکر، ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص219 ; شبهاي پيشاور، ص921 «هذا أمير البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله فمد بها صوته ثمّ قال أنا مدينة الحکمة و عليّ بابها فمن أراد الحکمة فليأت الباب».
2 . نهج الايمان، ص342 ; شبهاي پيشاور، ص920 «أنا دار الحکمة و علي بابها فمن أراد الحکمة فليأت الباب».
3 . فتح الملک العلي، ص72 ; شبهاي پيشاور، ص923 «ان القرآن أنزل علي سبعة أحرف ما منها حرف إلاّ و له ظهر و بطن و ان عليّ ابن ابي طالب عنده علم الظاهر و الباطن».
4 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص231 ; شرح الاخبار، ج 2، ص308 ; شبهاي پيشاور، ص924
«إن رسول الله(صلي الله عليه وآله) علمني ألف باب، کل باب منها يفتح ألف باب، فذلک ألف ألف باب حتّي علمت علم المنايا و البلايا و فصل الخطاب».
قرب رسيدم، خداوند با من حرف زد و نجوي نمود. پس هر چه را ياد گرفتم به علي(عليه السلام)نيز آموختم; لذا علي باب علم من است.»(1)
از عايشه حديث مفصلي منقول است که در آخر آن مي گويد: «پيغمبر علي(عليه السلام) را خواست و او را به سينه خود چسباند و عبا را به سر کشيد. من سرم را نزديک بردم و هر چه گوش دادم چيزي نفهميدم. تا اين که علي(عليه السلام)سر برداشت و عرق از جبين مبارکش سرازير شده بود. به علي(عليه السلام) گفتم: يا علي! پيغمبر در اين مدت طولاني به شما چه مي گفت؟ ايشان پاسخ داد: به درستي که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به من هزار باب علم آموخت که از هر باب آن، هزار باب ديگر گشوده مي شود.»(2) بنابراين، فرمايش امام علي(عليه السلام) که به کرات از مردم خواسته است: «بپرسيد قبل از اين که ديگر مرا نيابيد، که در سينه من علم فراوان است»(3) دلالت بر وجود منبع عظيم علم رسول الله(صلي الله عليه وآله) و نيز احاطه کامل ايشان به جميع علوم است. به همين دليل هيچ يک از صحابه، به اين صراحت و يا حتي به کنايه، مردم را به پرسيدن از خود دعوت نکرده اند. همانطور که علماي اهل تسنن از صحابه نقل کرده اند از سعيد بن المسيب نقل شده کسي غير از علي(عليه السلام)نگفت سلوني...(4)
جفر جامعه
از جمله راه هايي که از جانب پروردگار و به وسيله خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله) به علي بن ابي طالب(عليه السلام)افاضه فيض مي شده «جفر جامعه»(5) بوده است که مورد تأييد علماي اهل سنت نيز مي باشد. جفر جامعه، کتابي است مخصوص علي(عليه السلام) که در آن کتاب کليه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص245 ; شبهاي پيشاور، ص924 «لما صرت بين يدي ربّي کلمني و ناجاني فما علمت شيئاً إلاّ علمته عليّاً فهو باب علمي».
2 . شرح الاخبار، ج 2، ص308 ; شبهاي پيشاور، ص927 «قد علّمني رسول الله ألف باب من العلم و من کل باب يفتح ألف باب».
3 . کشف اليقين، ص56 ; ينابيع المودة لذوي القربي، ج 1، ص224 ; شبهاي پيشاور، ص927 «سلوني قبل أن تفقدوني فإنّ بين الجوانح منّي علماً جمّاً».
4 . اسد الغابه، ج4، باب علي.
5 . ابو حامد غزالي ; ينابيع المودة 403 ; در المنظم محمد بن طلحه حلبي.
حوادث عالم تا انقراض آن به طريق رمز نوشته شده است و اولاد آن حضرت به آن کتاب حکم مي کنند. در سال دهم هجرت و پس از مراجعت از حجة الوداع، جبرئيل بر رسول الله(صلي الله عليه وآله) وارد شدو خبر وفات آن حضرت را به ايشان داد. آن حضرت دست هاي خود را به سوي پروردگار بلند کرد و گفت: خدايا به من وعده دادي و هرگز خلف وعده نمي کني. سپس به پيغمبر(صلي الله عليه وآله) دستور رسيد که علي(عليه السلام) را بردار و با او به بالاي کوه احد رفته و پشت به قبله بنشينيد. حيوانات صحرا را صدا کن تا جواب دهند. در ميان آن ها بز سرخ رنگ بزرگي را مي بيني که شاخ هاي او اندکي بالا آمده است. به علي دستور ده تا او را ذبح کند و پوست آن را از سمت گردن بکند و وارونه دباغي نمايد. آنگاه جبرئيل براي تو دوات و کاغذ و مرکب مي آورد که از جنس مرکب هاي زمين نمي باشد. پس از آن هر چه جبرئيل به تو مي گويد آن را به علي بگو تا بر آن پوست دباغي شده بنويسد. آن پوست براي هميشه باقي مانده، مندرس نشده و محفوظ خواهد ماند. هرگاه آن را بگشايند تازه خواهد بود. پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله) مطابق همان دستور، به بالاي کوه احد رفت و عمل کرد. جبرئيل نيز قلم و دوات و مرکب خدمت ايشان آورد. حضرت نيز به علي(عليه السلام) دستور داد و علي(عليه السلام) آماده انجام وظيفه شد. آنگاه جبرئيل از جانب رب جليل، کليات و جزييات وقايع مهم عالم را به پيغمبر گفت. پيغمبر هم به علي باز مي گفت و علي(عليه السلام) بر آن پوست مي نوشت. جبرئيل گفت و علي(عليه السلام) مي نوشت تا آن که پوست هاي باريک دست و پاي بز هم نوشته شد. در آن کتاب «هر چه بوده و هست و تا روز قيامت خواهد بود»(1) ثبت شد. تمام وقايع را، حتي اسامي اولاد و ذراري دوستان و دشمنان، و هر آنچه بر هر يک از آن ها تا روز قيامت وارد خواهد شد، نوشتند. آنگاه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) آن جلده و جفره را به علي(عليه السلام) داد و جزو اسباب وراثت و ولايت و امامت قرار گرفت. هر امامي که از دنيا برود، آن را به امام بعد از خود به وراثت مي سپارد.
اکنون ممکن است اين سؤال مطرح شود که چگونه همه وقايع عالم در پوست بزي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مکاتيب الرسول، ج 2، ص67 ; بحار الانوار، ج 26، ص27 ; شبهاي پيشاور، ص929 «کلّما کان و ما هو کائن إلي يوم القيامة».
نوشته مي شود؟ معلوم است که بزغاله عادي و معمولي نبوده و علي(عليه السلام) نيز آن را با رمز مي نوشته است. درک و استخراج از اين کتاب نيز فقط مخصوص ائمه اطهار مي باشد. روزي همه فرزندان اميرالمؤمنين(عليه السلام) جمع بودند آن کتاب را به فرزندش محمد حنيفه که بسيار عالم و دانا بود داد، ولي او نتوانست از آن چيزي درک نمايد. بنابراين، هر چه ائمه اطهار از وقايع بعد از خود خبر مي داده اند همگي از اين کتاب بوده است.
شيوه ديگري که پيغمبر بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) افاضه فيض مي کرد، کتاب مهر شده اي است که جبرئيل براي آن حضرت آورده است. مورخ محقق، ابوالحسن علي بن الحسين مسعودي در کتاب «اثبات الوصيه» نقل مي کند: جبرئيل با فرشتگان مقرب، کتاب مسجلي را از جانب پروردگار براي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) آورد و عرض کرد به جز وصي شما بقيه افراد حاضر در مجلس، بيرون روند تا کتاب وصيت تقديمتان گردد. پيغمبر هم از همه اطرافيان حاضر به جز علي، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) خواست تا بيرون روند. سپس جبرئيل گفت: يا رسول الله(صلي الله عليه وآله)! خداوند به شما سلام مي رساند و مي فرمايد: اين عهدنامه اي است که با تو پيمان بستم و ملائک گواهي دادند. آنگاه آن کتاب را از جبرئيل گرفته و به علي(عليه السلام) داد. پس از قرائت آن کتاب فرمود: اين عهد پروردگار من به سوي من است و امانت او است. پس به تحقيق پيام حق را رسانده و ادا نمودم. اميرالمؤمنين(عليه السلام) گفت: من هم به تبليغ، نصيحت و راستي بر آنچه که گفتي شهادت مي دهم. چشم، گوش، گوشت و خونم به آن گواهي مي دهد. سپس رسول الله(صلي الله عليه وآله) به امام علي(عليه السلام) فرمود: اين وصيت من از جانب پروردگار است. آن را از من بگير و وفاي به آن را قبول و ضمانت نما. علي(عليه السلام) آن را قبول کرد و ياري بر آن را از خداوند سبحان خواست.
در آن کتاب، با اميرالمؤمنين(عليه السلام) شرط شده است که «دوستي با دوستان خدا، و دشمني با دشمنان خدا و برائت و بيزاري از آن ها، بردباري و صبر بر ظلم و ستم و فرو نشاندن آتش غيظ و غضب وقتي که حق مسلم تو را ازتو سلب و خمس تو را تصرف نمايند و حرمت تو را نگه ندارند و محاسنت را با خون سرت رنگين کنند.» در پاسخ، اميرالمؤمنين(عليه السلام)گفت: قبول نمودم که اگر حرمت مرا شکستند، سنت را تعطيل، احکام کتاب را پاره، کعبه را خراب و محاسنم را از خون سرم خضاب کنند، صبر و تحمل و
بردباري پيشه کنم. آنگاه جبرئيل و ميکائيل و ملائکه مقرب را بر اميرالمؤمنين شاهد و گواه گرفت. آنچه را به علي رسانده بود به فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) نيز رساند و تمام وقايع را براي آن ها شرح داد. سپس آن وصيت نامه را با مهر طلايي که آتش نديده بود، ممهور گردانيد و تحويل علي(عليه السلام) داد.
اما برخي از وقايعي که معصومين از آينده خبر داده اند براي نمونه در زير آورده مي شود.
1 . ابن ابي الحديد معتزلي در جلد اول شرح نهج البلاغه از رسول الله(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند که به علي(عليه السلام) فرمود: «به زودي بعد از من با ناکثين و قاسطين و مارقين جنگ مي کني.»(1)مورخين در تاريخ ثبت نموده اند که بعد از حدود سي سال، امام علي با ناکثين (اهل جمل، به اغواي طلحه و زبير و به رهبري عايشه)، قاسطين (اتباع معاويه و عمرو عاص در واقعه صفين) و مارقين (خوارج نهروان) جنگيد.
2 . در شرح مواقف، ماجراي عهدنامه مامون خليفه عباسي و امام هشتم را نوشته که پس از آن که مامون با زور و تهديد، امام رضا(عليه السلام) را مجبور به قبول ولايتعهدي خود نمود، عهدنامه اي نوشت و آن را براي امضا نزد امام رضا(عليه السلام) بردند. امام شرحي بدين مضمون بر آن نوشت: «... به درستي که او مرا به ولايت عهدي و امارت بزرگ مسلمين منصوب کرد. اگر بعد از او زنده بمانم که جفر جامعه دلالت بر خلاف آن دارد (يعني بعد از او زنده نخواهم بود) نمي دانم که تحولات روزگار نسبت به من و شما چگونه خواهد بود (يعني مي دانم). حکم از آن خدا است که به حق بين افراد داوري خواهد کرد. او بهترين جدا کننده حق و باطل است (خير الفاصلين).» سپس امام رضا(عليه السلام) عهدنامه را امضا نمود.
3 . ابن ابي الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه آورده است: شخصي در مسجد از جا برخاست و از اميرالمؤمنين(عليه السلام) پرسيد: بگو ببينم که در هر طرف سر و صورت من چقدر مو وجود دارد؟ حضرت فرمود: پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) مرا خبر داده است که در پاي هر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 6، ص 130; عوامل اللئالي، ج 4، ص 87; الغدير، ج 10، ص 47; شبهاي پيشاور، ص 911 «ستقاتل بعدي الناکثين والقاسطين والمارقين»
موي سر تو، ملکي است که تو را لعنت مي کند و در پاي هر موي صورت تو شيطاني است که تو را مي فريبد. در خانه تو گوساله اي است که پسر پيغمبر را خواهد کشت. سؤال کننده، انس نخعي بود که در آن هنگام فرزندش «سنان» کودکي بود که در خانه بازي مي کرد و در سال 61 هجري قاتل حسين بن علي(عليه السلام) بود. برخي نيز گفته اند که سؤال کننده سعد بن ابيوقاص(1) بوده و پسرش عمر بوده که فرمانده لشکر کربلا شد و امام حسين(عليه السلام)را شهيد کرد.
4 . امام احمد حنبل در مسند و ابن ابي الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه آورده اند: روزي امام علي(عليه السلام) در دوران خلافت ظاهري اش در مسجد کوفه نشسته بود و اصحاب، دور ايشان را گرفته بودند. شخصي گفت خالد بن وليد عويطه در وادي القربي از دنيا رفته است. حضرت فرمود: «او نمرده است و نخواهد مرد تا آن که سردار لشکر گمراهي و ضلالت شود و علمدار او حبيب عمار خواهد بود.» جواني از ميان جمعيت صدا زد يا علي! منم حبيب بن عمار، که از دوستان واقعي و صميمي شما مي باشم. حضرت فرمود: «دروغ نگفته و نخواهم گفت. زماني را مي بينم که خالد، سردار لشکر گمراهان است و تو علمدار او هستي. سپس امام اشاره به باب الفيل نموده و گفت: از اين در وارد مسجد مي شوي و پرده پرچم تو به در مسجد گير کرده و پاره خواهد شد.» سال ها از اين موضوع گذشت و در زمان خلافت يزيد، عبيدالله زياد والي کوفه شد. لشکر بزرگي را به جنگ و مقابله با امام حسين(عليه السلام) فرستاد. اکثر همان مردمي که آن روز در اطراف علي(عليه السلام) نشسته بودند و اين خبر را شنيده بودند، در مسجد حاضر بودند که صداي هلهله و هياهوي لشکريان بلند شد. خالد بن وليد عويطه، سردار لشکر گمراهي و ضلالت که عزم کربلا و جنگ با پسر پيغمبر را داشت، براي مانور و نمايش از باب الفيل وارد مسجد شد. به هنگام ورود علمدار او، که حبيب بن عمار بوده، پرده پرچم او به در مسجد گرفت و پاره شد. آنگاه منافقين به حقيقت علم و صداقت اميرالمؤمنين(عليه السلام) پي بردند.
5 . تمامي نهج البلاغه حکايت از اخباري مثل غلبه مغول ها، سلطنت چنگيزخان،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ممکن است هر دوي آن ها نيز در دو مجلس مختلف چنين سؤالي را پرسيده باشند.
حالات خلفاي جور و طرز رفتار با شيعيان را پيش بيني نموده که همه آن ها در صفحات 208 تا 211 جلد اول شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد مفصلاً بيان شده است.
6 . علي(عليه السلام) به اهل کوفه خبر داد که به زودي معاويه بر آن ها چيره شده و آن ها را به سب و لعن اميرالمؤمنين وادار مي کند. پس از شهادت امام علي(عليه السلام)، معاويه بر کوفه مستولي شدو مردم را به سب و لعن اميرالمؤمنين(عليه السلام) و تبري جستن از ايشان امر مي کرد. اين کار تا هشتاد سال ادامه داشت و حتي در خطبه هاي نماز و منابر، ايشان را سب کرده و لعنت مي فرستادند. تا اين که در زمان خلافت عمر بن عبد العزيز، اين عمل قبيح ممنوع شد.
7 . قبل از وقوع جنگ نهروان که با خوارج اتفاق افتاد، امام خبر قتل تزمله، رئيس فرقه خوارج که معروف به ذوالثديه بود را داد. ايشان فرمودند: که در اين جنگ بيش از ده نفر نجات پيدا نمي کنند و بيش از ده نفر از مسلمانان کشته نمي شود. بعدها تمامي فرمايشات ايشان عيناً به وقوع پيوست.
8 . ابن اثير در جلد چهارم اسد الغابة نقل نموده: زماني که عبد الرحمن بن ملجم مرادي به حضور امام علي(عليه السلام) رسيد در حضور اصحاب، زبان به مدح آن حضرت گشود و با زبان شعر گفت: خداوند تو را به امامت خلق برگزيده، و تو بري و خالص از عيب و نقصي، تو صاحب جود و سخايي و.... جميع اصحاب از کثرت علاقه ابن ملجم به امام علي(عليه السلام) و نيز از زبان شيواي او متعجب شده و انگشت حيرت به دهان گرفتند. ولي امام در پاسخ وي و با زبان شعر گفت: من تو را نصيحت مي کنم که علناً و آشکارا از دوستان من باشي حال آن که از دشمنان من باشي. من زندگاني تو را مي خواهم و تو مرگ و کشتن مرا مي خواهي. تو اي غدّار ظاهر دوست، از قبيله مرادي هستي. عبد الرحمن گفت: مثل اين که اسم مرا شنيده اي و از من خوشتان نمي آيد. امام گفت: نه، به وضوح و آشکارا مي بينم که تو قاتل مني و محاسنم را به خون سرم خضاب خواهي کرد. ابن ملجم گفت: اگر چنين است پس دستور دهيد تا مرا به قتل برسانند. حضار نيز چنين تقاضايي را نمودند. امام در پاسخ گفت: دينم اجازه قصاص قبل از جنايت را به من نمي دهد.
9 ـ فخر الدين طريحي نجفي در کتاب معروف «مجمع البحرين» که بيش از سيصد
سال پيش تاليف شده است درباره لغت «کوکب» از اميرالمؤمنين(عليه السلام) چنين نقل مي کند: «اين ستارگان که در آسمانند، شهرهايي هستند مثل شهرهاي روي زمين.»(1)
10 ـ نقل کرده اند: وقتي ريحانه رسول الله امام حسين(عليه السلام) به دنيا آمد، مردم گروه گروه بر پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) وارد مي شدند و به آن حضرت تبريک مي گفتند. شخصي در ميان جمعيت به ايشان گفت: يا رسول الله! امروز از امام علي(عليه السلام) امر عجيبي ديدم. وقتي خواستيم براي تبريک خدمتتان برسيم، علي(عليه السلام) ما را منع کرد و گفت: يکصد و بيست هزار فرشته از آسمان نازل شده اند و در حضور پيغمبر(صلي الله عليه وآله) مي باشند. ما متعجب شديم که علي(عليه السلام) چگونه از شمار اين فرشتگان آگاه است. آيا شما به ايشان چيزي فرموده ايد؟ پيغمبر(صلي الله عليه وآله) تبسمي نموده، از علي(عليه السلام) پرسيد: چگونه تعداد فرشتگان را شمردي؟ حضرت فرمود: ملائکي که بر شما وارد مي شدند و سلام مي کردند، هر کدام با زباني و لغتي با شما صحبت مي کردند. من آن لغت ها را شمردم و ديدم که با يکصد و بيست هزار لغت با شما صحبت کرده اند، پس آمار فرشتگان را دريافتم. آنگاه حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) فرمود: «خداوند علم و حلم تو را زياد کند يا اباالحسن.»(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مجمع البحرين، ج 4، ص59 ; مستدرک البحار، ج 9، ص20 ; شبهاي پيشاور صص951 و 958 «هذه النجوم التي في السماء مدائن مثل المدائن الّتي في الأرض».
2 . مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص331 ; بحار الانوار، ج 40، ص171 ; شبهاي پيشاور، ص961 «زادک الله علماً و حلماً يا أبا الحسن».
سجده ي شيعيان بر مُهر و تربت
پرسش: چرا شيعيان بر مهر و تربت سجده مي کنند؟
پاسخ: بخاري در صحيح از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند: جُعِلَت لي الأرضُ مسجداً وطهوراً; زمين سجدگاه و مايه پاکيزگي براي من گرديده است.(1)
سجده کردن يعني صورت روي زمين گذاردن، آن هم زمين پاک. لذا شيعيان به تاسي از پيغمبر خود که سجده بر زمين را واجب مي دانند، بر زمين سجده مي کنند.
به دليل آن که اغلب خانه ها، منازل و مساجد، مفروش مي باشد و دسترسي به زمين آسان نيست و از طرفي جمع کردن فرش ها در وقت نماز ممکن و مقدور نمي باشد، لذا شيعيان قطعاتي از زمين و خاک پاک را که مهر يا تربت ناميده مي شود با خود همراه دارند تا براي سجده کردن به زحمت نيفتند. بنابراين شيعيان همواره مهري را به نيت قطعه اي از زمين همراه دارند تا بتوانند مطابق دستور قرآن مجيد سجده نمايند. اين قطعه از زمين، آن طور که مغرضان بر ضد شيعيان تبليغ مي کنند به نيت بت نمي باشد.
اخباري از اهل بيت طهارت رسيده است که سجده بر تربت پاک حسين که به خاک کربلا معروف است، موجب فضيلت بيشتر و ثواب زيادتر مي شود. بديهي است که سجده بر تربت کربلا مستحب است و واجب نيست. در مورد اهميت خاک کربلا، جلال الدين سيوطي در خصائص الکبري از ام سلمه و نيز عايشه نقل مي کند: «ديدم حسين(عليه السلام)در آغوش جدش رسول الله(صلي الله عليه وآله) نشسته است و خاک سرخ رنگي در دست آن حضرت مي باشد. آن حضرت آن خاک را مي بوسد و مي گريد. ام سلمه پرسيد يا رسول الله! اين خاک چيست؟ ايشان فرمود: جبرئيل مرا خبر داده است که حسينم را در سرزمين عراق مي کشند. اين خاک را از آنجا برايم آورده است، و من بر مصايب حسينم گريه مي کنم. سپس تربت را به ام سلمه داد و فرمود: چون ديدي اين خاک به خون تبديل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . کتاب الصلاة، ص91
شد، پس بدان که حسينم را کشته اند. ام سلمه آن خاک را در شيشه اي نگاه داشت تا در ظهر روز عاشوراي سال 61 هجري، آن خاک به خون تبديل شد و ام سلمه دريافت که حسين را به شهادت رسانده اند.»
بر اين اساس، اعتقاد شيعيان که گرفته از نص قرآن و سنت پيامبر و توضيحات ائمه معصومين (عترت پيامبر و ثقل اصغر) است، سجده بر وجه الارض است، يعني خود زمين و هرچه مصداق زمين باشد، مانند سنگ بشرط آن که نظير طلا و نقره (و ساير فلزات و سنگهاي قيمتي) معدني نباشد و چيزهايي که از زمين مي رويد، (بشرط آن که خوراکي و پوشاکي نظير پنبه نباشد). لذا بهتر است سجده بر خاک کند و فرش و آسفالت (قير) و نظاير آن ها چون از مواد معدني است نمي توان بر آن سجده کرد.
سجده بر خاک کربلا (با حکمت هايي که ائمه فرموده اند) فضيلت بيشتري دارد، چون شهادت امام حسين نمونه کامل بندگي است و در کربلا سر به خاک بندگي نهاد
و در اين راه خون او بر زمين ريخته شد. لذا سجده بر خاک کربلا نه تنها شرک
نيست، بلکه توحيد کامل است و سجده براي امام حسين نيست، سجده بر بهترين
خاک است براي خدا. اگر سجده بر تربت امام حسين شرک باشد، سجده ملائکه بر خاک آدم هم شرک است. در حالي که خداوند هرگز دستور به شرک نمي دهد، بلکه به توحيد کامل دستور مي دهد. شيطان که ظرفيت توحيد کامل را نداشت، سجده نکرد. لذا سجده ما، سجده بر خاک کاملترين خليفه خدا در زمان خود و به امر خدا و براي خدا است.
شواهدي از فعل پيامبر و صحابه
مسلم در صحيح خود به سند صحيح از انس روايت کرده است که پيامبر(صلي الله عليه وآله) قطعه حصيري داشت بنام خمره و بر آن نماز مي خواند.(1)
در سنن الکبري از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي کند: نماز ظهر را با پيامبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح مسلم 1، ص101 ; مجمع الزوائد 2، ص57
مي خواندم پس مشتي از سنگ ريزه و شن از زمين بر مي داشتم، تا خنک شود و بر آن سجده مي کردم.(1)
در سنن بيهقي از صالح سبابي نقل مي کند: پيامبر شخصي را در حال سجده کنار خود مشاهده فرمود که بر پيشاني خود دستاري بسته بود. پيامبر(صلي الله عليه وآله) عمامه را از پيشاني وي کنار زد.(2)
در همان کتاب از عياض بن عبدالله قرشي نقل مي کند: پيامبر خدا مردي را در حال سجده ديد که بر گوشه عمامه خود سجده مي کند پس با دست اشاره کرد دستار خود را بردار و به پيشاني او اشاره فرمود.
نافع مي گويد: عبدالله بن عمر بن الخطاب به هنگام سجده دستار خود را برمي داشت تا پيشاني خود را بر زمين بگذارد.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سنن الکبري 2، ص439
2 . سنن بيهقي، ج2، ص105
3 . سنن بيهقي، ج2، ص105
اختلاف مذاهب چهارگانه با يکديگر
پرسش: آيا مذهب چهارگانه با يکديگر اختلاف دارند؟ آيا هيچ يک از نظرات آن ها با نص قرآن مخالف است؟
پاسخ: يکي از اعمال مسلم آن در باب طهارت، وضو و غسل با آب مطلق و پاک مي باشد. خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: } إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَيْدِيَکُمْ إِلَي الْمَرافِقِ{; «چون براي اقامه نماز برخاستيد پس صورت و دست هايتان را تا مرفق بشوييد.»(1) اين آب بايد پاک باشد و اگر يافت نشد، بايد تيمم نمود. در سوره نسا آمده است: } فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَيْدِيکُمْ{; «چون آب نيابيد پس با خاک پاک تيمم کنيد و به صورت و دست هايتان مسح بکشيد.»(2)از اين دو آيه استنباط مي شود که براي نماز خواندن راه حل ديگري وجود ندارد. اين حکم مورد اتفاق شيعيان، مالکي ها و شافعي ها مي باشد. امام اعظم ابوحنيفه که غالب فتواهايش بر اساس قياس است، حکم مي دهد که اگر در سفر آب نيافتيد، عمل غسل و وضو را مي توان با نبيذ (آب خرما) انجام داد. اين مطلب در صحيح بخاري نيز تأييد شده به طوري که بخاري در صحيح خود فصلي را با عنوان «لا يجوز الوضوء بالنبيذ ولا المسکر» دارد. امام فخر رازي نيز در جلد سوم تفسير مفاتيح الغيب خود در ذيل آيه تيمم مي گويد: «شافعي وضو با آب خرما را جايز نمي داند حال آن که ابوحنيفه آن را در سفر جايز مي داند.»(3) برخي دليل ابوحنيفه را حديثي از ابو زيد مولي عمر بن حريت نقل مي کنند که ابن مسعود در ليلة الجن با رسول الله(صلي الله عليه وآله) بود و چون آب نداشتند حضرت فرمود: چون هم خرما و هم آب، پاک بوده است با همان آب خرمايي که داري مي تواني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مائده (5): 6
2 . سوره نسا (4): آيه 43.
3 . شبهاي پيشاور، ص877 «قال الشافعي رحمه الله لا يجوز الوضوء به نبيذ التمر و قال ابوحنيفه رحمه الله يجوز ذلک في السفر».
وضو بگيري.
اين حديث به چند دليل باطل است. اولاً پيغمبر(صلي الله عليه وآله) در ليلة الجن تنها بوده و خود عبدالله بن مسعود گفته است: در ليلة الجن احدي با رسول الله(صلي الله عليه وآله) نبود. ثانياً ليلة الجن در مکه و قبل از هجرت اتفاق افتاده و آيه تيمم در مدينه نازل شده است. بنابراين حتي در صورت درست بودن اين حديث، اين آيه ناسخ آن مي باشد. ثالثاً ذهبي در ميزان الاعتدال اين مرد را شناخته شده نمي داند و مي گويد هيچ حديث ديگري از او نقل نشده است.
در آيه ديگري از سوره مائده آمده است: } وَامْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَي الْکَعْبَيْنِ{; سر و پاهاي خود را تا بر آمدگي پشت آن مسح کنيد.»(1) همين آيه نيز مي فرمايد: } فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَيْدِيَکُمْ{; «صورت و دست هاي خود را بشوييد.»(2) به دليل وجود «واو عطف» بايد ترتيب به همان جوري که در قرآن مجيد آمده است، باشد. بدين ترتيب بايد اول صورت و بعد دست ها شسته شود. به همين دليل، در دنباله آيه آمده است: ابتدا مسح سر و سپس مسح پشت پاها وجوب پيدا مي کند. لکن اکثر علماي اهل سنت، فتوا به شستن تمام پا در وضو مي دهند. جالب است که در مسافرت يا جايي که مشکل باشد، مسح بر جوراب يا کفش را مجاز مي دانند که اين عمل بر خلاف دستور و فتواي اول مي باشد. به دليل آن که در آنجا مي گويند: پاها را بايد شست و مسح را بر آن جايز نمي دانند. به طريق اولي مسح بر کفش و جوراب نيز نبايد کافي باشد. هيچ دليل، حديث، روايت و آيه اي وجود ندارد و معلوم نيست که چرا شستشوي پا را به مسح جوراب و کفش تنزل داده اند؟
در حالي که آيه شريفه دلالت بر مسح دارد } وَامْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ{ امام فخر رازي بيان مي کند که امام احمد حنبل، اسحق، سفيان ثوري و اوزاعي فتواي جايز بودن مسح بر عمامه و کلاه را داده اند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مائده (5): 6
2 . مائده (5): 6
بسياري از فقهاي اهل سنت، فرش هاي بافته شده از پشم، پنبه، ابريشم، چرم، آکرليک، مشمع، موکت و کلاً هر آنچه که روي زمين پهن شده باشد را جزو زمين مي دانند و سجده بر آن را مجاز مي دانند. در صورتي که اگر از کارشناسان، متخصصان و دانشمندان پرسيده شود که آيا اين موارد جزو زمين هستند؟ پاسخ منفي خواهند داد.
از اين قبيل اختلافات بين فرق چهارگانه اهل سنت، بسيار ديده مي شود و اصلاً به يکديگر نيز هيچ اعتراضي نمي کنند. در حالي که برخي از اين فتاوي بر خلاف نص صريح قرآن مي باشد.
نماز تراويح چيست؟
پرسش: نماز تراويح چيست و در کجا تشريع شده است؟
پاسخ: نوافل شبهاي ماه مبارک رمضان مورد قبول فريقين است و پيامبر فقط آن را به صورت فرادي مي خوانده و اميرالمؤمنين و ائمه اهل بيت همگي آن را مانند بقيه نمازهاي مستحبي به صورت فرادي مي خواندند.
ـ طبق نقل بخاري عمر بن الخطاب دستور به جماعت داد و از کرده خود خشنود بود و مي گفت «نعم البدعة هذه...» (اين چه بدعت خوبي است؟!)(1)
ـ قسطلاني آن را تشريع عمر مي داند عمر آن را با تعبير بدعت آورد; چون پيامبر براي مردم جماعت خواندن نماز تراويح را بيان نکرده و درزمان ابوبکر نبوده است.(2)
عيني: عمر تعبير «بدعت» آورد; چون پيامبر جماعت را براي اين نماز تشريع نکرد و در زمان ابوبکر هم نبود.(3)
قلقشندي: عمر اولين کسي است که جماعت رمضان را تشريع کرد و آن در سال 14 هجري بود.(4)
ـ بيهقي چهار روايت از قول اميرالمؤمنين نقل مي کند و خودش سند همه را ضعيف مي شمرد که در آن ها اميرالمؤمنين نماز تراويح را تأييد کرده اند.
ـ ائمه شيعه همگي نماز تراويح را بدعت وجماعت نمازمستحبي راحرام دانسته اند.(5)
ـ عبدالله بن عمر بشدت از آن نهي مي کرده است.
ـ در جواز به جماعت خواندن نوافل رمضان هيچ روايتي از پيامبر و اهل بيت پيامبر نرسيده است.(6)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . صحيح بخاري، ج 1، ص342
2 . ارشاد الساري ج 4، ص656
3 . عمده القاري، ج 11، ص126
4 . مآثر الاناقة في معالم الخلافه، ج2، ص337
5 . سرائر، ج3، ص639
6 . پاسخ به برخي شبهات ـ طبسي.
آيا شيعه حق است با اين که در اقليت است؟
پرسش: آيا شيعه اي که در اقليت است و پيروان اندکي دارد، مي تواند بر حق باشد؟
پاسخ: آمارهاي فعلي دنيا نشان مي دهد که جمعيت دنيا بيش از 6 ميليارد نفر است. کل مسلمانان (شامل شيعيان و مذاهب چهارگانه شافعي، حنبلي، مالکي و حنفي و نيز وهابيون) حدود 5/1 ميليارد و جمعيت شيعيان به تنهايي حدود 350 ميليون نفر مي باشد. بيش از 2 ميليارد از جمعيت 6 ميلياردي جهان در چين و هندوستان زندگي مي کند که اکثريت قريب به اتفاق آنان بت پرست، گاو پرست و حتي شيطان پرست هستند.
اگر منطق سؤال فوق صحيح باشد بدان معنا است که مي توان آن را تعميم داده و پرسيد: «اگر اسلام و دين محمد(صلي الله عليه وآله) بر حق است، پس چرا مسلمين در اقليت هستند و اکثر مردم جهان آن را نپذيرفته اند؟»
در پاسخ به هر دو سؤال بايد گفت: هرگز اکثريت، نشانه حقانيت نمي باشد و تعداد پيروان و طرفداران يک عقيده، موجب شناخت حق و باطل نمي شود. زيرا در اين صورت هم شيعه، هم اسلام و هم توحيد و نبوت را نمي توان بر حق دانست؟
استناد به قرآن مجيد و بيان حديثي از امام الموحدين علي(عليه السلام) پشتوانه اين استدلال است. قرآن مجيد در بسياري از موارد به تعريف و تمجيد اقليت ها و نکوهش اکثريت پرداخته است. براي مثال در سوره اعراف مي فرمايد: } وَلا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِينَ{; «اکثر آنان را شاکر و سپاسگزار نخواهي يافت.»(1) در سوره انفال نيز مي فرمايد: } إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ{; «به جز پرهيزگاران کسي اولياي او نيست و البته اکثر آنان نمي دانند.»(2) در سوره سبا نيز آمده است: } وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّکُورُ{; و اندکي از بندگان من سپاسگزارند.»(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اعراف (7): 17
2 . انفال (8): 34
3 . سبأ (34): 36
بر اساس همين آيات است که امير مؤمنان، در جريان جنگ جمل در پاسخ فردي که پرسيد «چطور ممکن است اين همه مخالفان تو که اکثريت را تشکيل مي دهند بر باطل باشند؟» فرمود: «حق و باطل را با تعداد پيروان آن نمي توان شناخت. حق را بشناس، سپس اهل آن را خواهي شناخت. باطل را بشناس، آنگاه اهل آن را خواهي شناخت.»(1)
از سوي ديگر، يکي از منابع فقه، اجماع است. اجماع، عبارت است از اتفاق نظر تمامي مسلمين جهان بر انجام امري. در اين اصل، يک نکته مهم نهفته است که اقليت خواص مسلمين، بايد همراه و همگام با اکثريت باشند تا اجماع حاصل شود. در غير اين صورت اجماع حاصل نمي شود و اکثريت به وقوع مي پيوندد. البته واضح است که تفاوت اکثريت و اجماع در همين است. لذا مي توان استنباط نمود که در اينجا اقليت، ممکن است بر حق باشد در حالي که اکثريت نظر ديگري دارند.
به همين جهت است که اکثريت، جزو منابع فقه به حساب نيامده و از اجماع به عنوان منابع فقه ياد شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الانساب الاشراف، ص238 «إنّ الحقّ والباطل لا يعرفان بأقدار الرّجال. اعرف الحق تعرف أهله، اعرف الباطل تعرف أهله».
دلايل مؤمن بودن ابوطالب
پرسش: آيا ابوطالب مؤمن بوده است؟ به چه دليل؟!
پاسخ:
1 . اصبغ ابن نباته که از روات مورد وثوق اهل سنت است از اميرالمؤمنين نقل مي کند:
به خدا قسم پدرم ابوطالب و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف هرگز بت را عبادت نکردند.
2 . خطبه عقد پيامبر و حضرت خديجه را که حضرت ابوطالب انشاء کرد، حکايت بر اعتقاد به توحيد و نبوت ابراهيم و اسماعيل دارد «الحمد لله الذي جعلنا من ذرية ابراهيم...»
3 . سليمان بلخي حنفي در ينابيع الموده از موفق بن احمد خوارزمي از محمد بن کعب روايت کرده که ابوطالب به فرزندش علي(عليه السلام) دستور داد همواره پشتيبان و کمک و ياري دهنده «پيامبر» باش. در نتيجه، اولا اقرار به پيامبري پيامبر کرده است. ثانياً به فرزندش دستور داده از پيامبر پشتيباني کند.
4 . جريان دفاع از پيامبر در شعب: اگر کسي به پيامبر ايمان نداشته باشد، اين چنين تا پاي جان از پيامبر دفاع مي کند. مگر بقيه عموهاي پيامبر چنين دفاعي از پيامبر داشتند؟! هيچ کس به اندازه ابوطالب از پيامبر دفاع نکرد.
5 . به فرزندش جعفر طيار دستور داد به او ايمان بياور، پشت سر پيامبر نماز بگزار. جعفر هم ايمان آورد و نماز گزارد و اين اشعار را ابوطالب سرود که دليل بر ايمان
اوست:
إن علياً و جعفراً ثقتي *** عند ملم الزمان و النوب
لا تخذلا و انصرا ابن عمّکما *** أخي لأمّي من بينهم و أبي
و الله لا أخذل النّبي و لا *** يخذله من بني ذو حسب
علي و جعفر مورد وثوق من هستند، در روزهاي سخت و گرفتاري ها پشتيبان من هستند، وانگذاريد پسر عم خود را ياري نماييد، پسر برادر پدر و مادري من، به خدا دست از ياري پيامبر بر نمي دارم، پيامبري که داراي حسب و نسب است.
در اين اشعار: 1 . دوبار اقرار به پيامبري پيامبر نموده، 2 . بهترين فرزندانش را به پشتيباني او واداشته، 3 . اعلام پشتيباني شديد از پيامبر نموده، 4 . اقرار به توحيد هم در قسم اوست به بت ها قسم نخورده است; ديوان ابوطالب پر از اشعار توحيدي است.
6 . پيامبر بعد از وفات او گريه شديدي کرد و به اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) دستور داد او را چون بقيه مؤمنين کفن و دفن کنند و مدتي از خانه بيرون نمي آمد و براي او استغفار مي کرد. اگر مشرک بود پيامبر با } إِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَکَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ{(1)براي او استغفار مي کرد؟!(2)
7 . براي دفاع از پيامبر ايمان خود را ظاهر نکرد تا بتواند در ميان مشرکين از پيامبر دفاع کند و لذا تا وفات کرد خداوند به پيامبر دستور داد که از مکه خارج شو که ديگر ابي طالب نيست که از تو دفاع کند و او هجرت کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نساء (4): 116
2 . طبقات محمّد ابن سعد، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، الاسلام في العم وآباء، محمّد بن سيّد رسول برزنجي، خواص الامه، سبط ابن جوزي، تاريخ دمشق ـ ابن عساکر.
دلايل علاقمندي و شيفتگي مردم به علي(ع)
پرسش: چرا مردم شيفته و دلباخته علي ابن ابي طالب(عليه السلام)هستند؟
پاسخ: ابن هجر از علماي اهل سنت چهل حديث در فضائل اميرالمؤمنين انتخاب کرده و در کتاب «صواعق محرقه» نقل کرده. در حديث 17 به نقل از پيامبر روايت شده: هر که علي را دوست دارد مرا دوست داشته، هر که مرا دوست دارد خدا را دوست دارد، کسي که علي را دشمن بدارد با من دشمني کرده و هر که با من دشمني کند با خدا دشمني کرده است.
او در حديث 8 مي گويد: مرا به جز مؤمنين دوست ندارند و به جز منافقين با من دشمن نيستند.
در حديث نهم که حديث مدينه است، پيامبر فرمود: من شهر علمم و علي درب آن شهر، هر کس بخواهد به آن وارد شود بايد به جانب در رود. اين احاديث به خاطر فضايلي است که خداوند به اميرالمؤمنين عطا فرموده است. فضايل و کمالات اميرالمؤمنين نه تنها به شهادت پيامبر در هيچ يک از صحابه وجود نداشته، بلکه به شهادت دوست و دشمن در بزرگان عالم بي نظير بوده است و البته انسان ها فطرتاً شيفته کمالات هستند.
انسان ها فطرتاً عدالت را دوست دارند هر چند در عمل تحمل آن را کمتر دارند، ولي به عدالت گستران عشق ميورزند.
اميرالمؤمنين شخصيتي است که دشمن بزرگ آن حضرت يعني معاويه در مقابل کمالات آن حضرت سر خضوع فرود آورده و بعد از شهادت ايشان گفته است: «مادر دهر عقيم است که فرزندي چون فرزند ابوطالب بزايد.»
ـ از نظر علم: اميرالمؤمنين باب علم پيامبر است و عالم به ظاهر و باطن اولين و آخرين است و دشمنان همه اقرار کرده اند.
ـ از نظر شجاعت: حرف اول در جبهه هاي جهاد مي زده و پيامبر به فرمان الهي فرماندهي را به اميرالمؤمنين مي سپرده است.
ـ از نظر ايثار: در ليلة المبيت در شب هجرت به جاي پيامبر خوابيد و جان خود را سپر بلاي جان پيامبر قرار داد.
ـ از نظر صبر: هنگامي که به خانه اش حمله شد، به خاطر حفظ اسلام در عين قدرت صبر پيشه کرد و شمشير نکشيد.
ـ از نظر کمک به فقرا: آيات زيادي چون آيه اطعام و ولايت و... در شأن ايشان نازل شد.
ـ از نظر تقوي: هرگز سياست بازي را بر اصول ترجيح نداد و هرگز از اصول عدول نکرد.
ـ از نظر خلوص: خالصاً لوجه الله... اطعام مي کرد } إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ {آيه 9 دهر).
جهاد مي کرد، از حق خود مي گذشت، خلافت مي کرد، هدفش فقط جلب رضايت خدا بود (بقره 207 و 265).
ـ از نظر زهد: هرگز يک وعده غذاي کامل با يک خورشت آن هم نمک نخورد! و دنيا را سه طلاقه کرد.
ـ ... و در هر کمالي هيچ مانندي نداشت که با او مقايسه شود.
بنابراين چنانچه فضايل اميرالمؤمنين حتي بدون ذکر نام براي هر انساني گفته شود، شيفته آن حضرت مي شود.
علاوه بر کمالاتي نظير شجاعت، علم، فصاحت و ساير خصلت هاي حميده اي که پروردگار عالم به امام(عليه السلام) عنايت فرموده است، و هر کدام به تنهايي مي تواند دليلي بر محبوبيت آن بزرگوار باشد; پاسخ اين سؤال نيازمند مقدمه مختصري است که در زير بدان اشاره مي شود:
اکثر مردم در اين دنيا چنين مي پندارند که: حق آن ها ضايع گشته و آنچه بهره آن ها بوده است، ديگران غصب نموده اند.
اکثر کساني که استحقاق مقام و منصبي را دارند، از آنچه که شايسته آن ها است محرومند.
چه بسا عالماني که از متاع دنيا بهره اي نبرده، و در کنار خود جاهلي را مي بينند که از تمام امکانات زندگي بهره مند است.
چه بسيارند شجاعاني که در ميدان هاي نبرد، دلاوري هايي از خود نشان داده و جان فشاني ها نموده اند; ولي در ميدان زندگي از امکانات اوليه زندگي بي بهره و محرومند. در حالي که افراد بزدل و ترسو را که از سايه آن شجاعان، در هراسند، مي بيند که مالک بخش عظيمي از دنيا گشته و مال و منال بسيار فراهم آورده اند.
چه بسا افراد عاقل و با کياست و مدبر که روزگار را به سختي مي گذرانند، در حالي که ابلهاني را مي توان ديد که گويي زر و سيم از آسمان و زمين بر ايشان مي بارد.
چه بسيار افراد مؤمني که از روي اخلاص، در راه بندگي حق گام نهاده و عمر خويش را صرف طاعت و عبادت حق تعالي نموده اند; ولي محروميت ها و تنگناهاي زندگي از هر سو آن ها را احاطه نموده است. حال آن که افراد لا ابالي را مي بينند که از زندگي مرفهي برخوردارند.
چه بسيارند افرادي که به خاطر نبوغ، کياست و تدبير خويش استحقاق نعمت ها و مزاياي زندگي را دارند، ولي به ديگران، يعني: کساني که از خصايل ذاتي محرومند، محتاج گشته و مجبور به خضوع و خشوع در برابر آن ها مي گردند.
از اين افراد که بگذريم در ميان صاحبان حرفه و فن به همين منوال است.
آنان که از همه ماهرتر و کارآيي بيشتري دارند، نوعاً با مشقت و سختي هاي بسيار روبرو بوده و زندگي را به سختي مي گذرانند، در حالي که افرادي که شاگرد آن ها نيز نمي توانند باشند، بازارشان گرم و روزگارشان به سامان است.
علاوه بر اين ها چون توده مردم، ناز و نعمت اهل دنيا و زرق و برق زندگي آن ها را از يک طرف، و محروميت و بيچارگي خويش را از طرف ديگر مشاهده مي کنند، عموماً نسبت به دنيا دچار کينه و بغضند، و چنين احساس مي کنند که حق آن ها ضايع گشته و ثمره کار و کوشش آن ها در سفره اغنيا و ثروتمندان گرد آمده است.
پس از بيان اين مقدمه بايد دانست که علي(عليه السلام)، نه فقط ذي حقي بود که از حقش محروم گشت، بلکه پيشواي محرومين و سيد و بزرگ کساني است که حقشان ضايع گشته
است. بديهي است افرادي که احساس مي کنند حق شان پايمال گشته و متحمل ذلت و خواري شده اند، هوادار يکديگر بوده و به دليل مصيبتي که به آن ها رسيده و ظلمي که بر آن ها رفته است، درد مشترکي را احساس مي کنند و بر عليه کساني که حقوق آن ها را پايمال کرده اند، يک دست و يک صدا شوند.
حال بايد گفت: وقتي اين محرومين که جملگي در يک سطح قرار دارند، نسبت به هم اين چنين همدلي داشته و هر کدام غم ديگري را غم خود مي دانند، نسبت به بزرگ مردي والا مقام که تمام فضايل عالي انساني را دارا بوده، و مراتب والاي شرافت و کرامت را از آن خود ساخته است، و با وجود همه اين خصوصيات، آن چنان مظلوم واقع گشته که او را مظلوم عالم مي دانند، چه احساس و قضاوتي بايد داشته باشند؟!
علي(عليه السلام) مردي بود که دنيا تلخي هاي بسياري به او چشانيد. مصيبت از پي مصيبت و اندوه پس از اندوه به ايشان روي آورد و در طول زندگي خويش، هم از بيگانه و هم از آشنا، نامردمي ها ديده است. کساني که اصلاً قابل قياس با وي نبوده اند را بر خود مسلط ديده و بر علي(عليه السلام)، فرزندان و عشيره اش حکومت نموده و مسلط شدند.
حتي کساني که خود، پاي بند دين و مذهب نبوده اند او را سب نموده و کافر و بي نماز مي خواندند. سرانجام نيز اين انسان بزرگوار و شريف را در محراب عبادت به شهادت رساندند. پس از او فرزندانش يکي يکي به تيغ ستم کشته شده و حريم او به اسارت رفته، نوادگان و عموزادگانش از هر سوي تحت تعقيب قرار گرفتند و در هر کجا که به چنگ افتادند: قتل، حبس، شکنجه و آزار در انتظارشان بود. با اين که فضل و زهد، عبادت وجود، شهامت و بزرگواري و انتفاع خلق از او و فرزندانش بر احدي ـ حتي دشمنانش ـ پوشيده نيست.
آيا مي شود بشريت خود را به چنين شخصي وابسته نداند؟ آيا مي شود دلها واله و شيداي او نبوده و در راه عشق و محبت او، از همه چيز خويش نگذرد؟ آيا انسان ها مي توانند خود را يار و ياور اين مظلوم ندانسته و به خاطر ظلم و ستمي که بر او رفته است، خشمگين نباشند؟ اين معنا ريشه در جان انسان ها دارد و يک امر کاملاً فطري و طبيعي است.
حال فرض کنيد: اگر جمعي کنار دريا ايستاده باشند و فردي که به شنا وارد نيست، در آب افتد و طعمه امواج دريا شود، تمام کساني که ناظر اين صحنه هستند، حد اقل بر او دل مي سوزانند و بعضي هم براي نجات آن غريق، خود را به آب مي افکنند و خود را با خطر هم آغوش مي سازند. حال آن که در آن لحظه چشم داشت و توقع مزد و پاداش دنيوي و يا حتي اجر و ثواب اخروي را هم ندارند. چه بسا که برخي از آن ها در اعتقاد به خدا و قيامت سست باشند و يا حتي اعتقاد نداشته باشند; ولي همان رحم و عطوفت ذاتي که انسان ها نسبت به هم دارند، آن ها را به اين کار وا مي دارد.
همين طور است اگر حاکمي ستمگر بر مردم شهري مسلط شود و آن ها را به انواع عقوبت ها معذب سازد، نوعي همدلي و همبستگي بين آن مردم پيدا مي شود و همگي براي رفع ظلم و ستم متحد مي شوند، و غم ديگران را غم خود مي پندارند. حال اگر فردي شريف و جليل القدر، که نزد همه آن ها محترم است بيش از ديگران مورد ظلم و آزار حاکم قرار گيرد، اموال و دارايي اش به يغما رود، همسر عفيفه اش مورد ضرب و شتم قرار گيرد، فرزندان و بستگانش به قتل رسيده و تحت تعقيب باشند، اينان بيشتر دور او را گرفته و هر چه ظلم و ستم بر او بيشتر شود گرايش مردم نسبت به او بيشتر خواهد شد; زيرا فطرت انسان ها اين امر را ايجاب مي کند و علي(عليه السلام) مصداق چنين فرد محبوبي است.(1)
دوستي علي، ملاک پاکي نطفه
ابوبکر مي گويد: پيامبر را در خيمه با علي و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) ديدم، فرمود: اي جماعت مسلمانان، من در صلح و مسالمت با کسي هستم که با اهل خيمه در صلح باشد و با کسي که با آن ها در جنگ باشد در جنگم. دوست دارم کسي را که آن ها را دوست داشته باشد. دوست نمي دارد آن ها را مگر حلال زاده و دشمني نمي کند با آنان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اين مطالب از شرح خطبه 193 نهج البلاغه ابن ابي الحديد گرفته شده است.
مگر حرامزاده.(1)
احمد بن حنبل و شافعي از مالک بن انس نقل مي کنند: ما اولاد حرامزاده را از راه بغض علي مي شناسيم.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الرياض النضر، حافظ محب الدين طبري، ج2 ص189 ; الغدير 4 ص323
2 . اسني المطالب ص8 ; نهاية ابن الاثير، ج1 ص118 ; الغدير 4 ص322
گفتن حي علي خير العمل در اذان
پرسش: آيا «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» جزو اذان بوده و يا کسي از صحابه و تابعين اين جمله را در اذان آورده است؟
پاسخ:
ابن حزم در کتاب «المحلي»، طبق روايت صحيح از عبدالله ابن عمر و ابو امامة بن سهل بن حنيف نقل مي کند (حتّي پس از حذف اين جمله از اذان) اينان اين جمله را در اذان خود مي آورده اند.(1)
ـ حسن بن يحيي بن الجعد و زيد بن ارقم و شافعي در يکي از دو قول خود اين جمله را ذکر کرده اند.(2)
ـ بيهقي روايتي از امام علي بن الحسين نقل مي کند که ايشان اين جمله را مي آورده و فرموده جزء اذان است.(3)
ـ بيهقي در سنن الکبري به روايت صحيح از عبدالله بن عمر نقل کرده که او اين جمله را در اذان مي آورده است.(4)
ـ تثويب که جايگزين «حَيَّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلِ» شده در يک خواب نقل شده است.(5)
شوکاني در نيل الاوطار مي گويد که شافعي از يکي از دو قولش گفته که حذف آن بدعت است.
ودر کتاب «بحر» گفته اين (جايگزيني) را عمر ايجادکرده وفرزندش عبدالله بن عمر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . المحلي، ج3، ص160
2 . نيل الاوطار، ج 2، ص39، ط دار الجيل بيروت.
3 . السنن الکبري، ج 1، ص624
4 . نيل الاوطار، ج2، ص39
5 . همان مأخذ.
گفته بدعت است.(1)
شوکاني از علماي اهل سنّت در کتاب مذکور مي گويد هنگامي که حضرت علي(عليه السلام)تثويب در اذان «الصلاة خير من النوم» را شنيد فرمود «چيزي که جزو اذان نيست به آن اضافه نکنيد.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نيل الاوطار، ج2، ص38
گفتن أشهد أن عليّاً وليّ الله در اذان
پرسش: آيا «أشهد أنَّ علياً وليّ الله» جزء اذان است؟
پاسخ: خير، شيعه آن را جزو اذان نمي داند و هر کس آن را به قصد اجزاي اذان بخواند از نظر علماي شيعه بدعت و تشريع است و فقط آن را به عنوان ذکر مستحب دانسته اند.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شبهاي پيشاور، 823
گفتن الصلاة خير من النوم در اذان صبح
پرسش: آيا عبارت «الصلاة خيرٌ من النوم» جزء اذان بوده يا بعد از آن به آن اضافه شده است؟
پاسخ:
1 . در نيل الاوطار به روايت صحيح محمد بن اسحاق نقل مي کند که در اذان نبوده است.(1)
2 . از سعيد بن مسيب در همين منبع نقل مي کند، اين کلمه در صلاة فجر اضافه شده است.
3 . مالک در «موطأ» تصريح مي کند که اين عبارت به امر عمر بن الخطاب به اذان صبح اضافه شده است. او مي گويد مؤذن نزد عمر آمد تا داخل شدن وقت نماز صبح را به او خبر دهد. ولي او را خفته يافت، لذا فرياد بر آورد: الصلاة خير من النوم، نماز از خوابيدن بهتر است، عمر دستور داد تا اين جمله را در اذان صبح قرار دهند.(2)
4 . شافعي آنرا مکروه و بدعت مي داند و شوکاني مي گويد: اگر جزو اذان بود حضرت علي(عليه السلام) و عبدالله بن عمر و طاووس به آن اعتراض نمي کردند.(3)
5 . ابن جريح از عمر بن فحص نقل مي کند که سعد نخستين کسي بود که در خلافت عمر اين جمله را در اذان گفت.(4)
6 . ابن جز م مي گويد: ما اين جمله را نمي گوييم چون در زمان رسول الله(صلي الله عليه وآله) نبوده است.(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نيل الاوطار، ج2، ص37
2 . الموطأ مالک، ج1، ص73
3 . نيل الاوطار، ج2، ص38
4 . مصنف عبد الرزاق ج 1، ص474
5 . المحلي، ج 3، ص160
منابع
1 ـ احاديث ام المؤمنين عايشه، السيد مرتضي العسکري.
2 ـ احياء العلوم الدين، ابو حامد محمد بن محمد الغزالي (ف 505 ق.)، صحح باشراف عبد العزيز عز الدين السيروان، دار القلم، بيروت.
3 ـ اختيار معرفة الرجال (رجال الکشي)، ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسي (ت 460 ق.)، صححه وعلق عليه وقدم له حسن المصطفوي، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348 ش.
4 ـ اصول الکافي: محمد بن يعقوب کليني، دفتر نشر فرهنگ اهل البيت وط نظم السلطنة، 1311.
5 ـ اضواء الصحيحين، شيخ محمد صادق. النجمي، موسسه المعارف الاسلاميه، قم.
6 ـ افحام الاعدا والخصوم، سيد ناصر حسين موسوي هندي، مکتبة النينوي الحديثه.
7 ـ الاستيعاب في معرفة الاصحاب، ابن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي، مصطفي محمد، مصر 1385 و ط کليات الازهريه، 1396.
8 ـ الامالي، ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسي (ف 460 ق.)، قدم له السيد محمد صادق. بحر العلوم، المطبعة الحيدرية، النجف.
9 ـ الامالي، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي (الصدوق.) (ف 381 ق.)، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1400 ق.
10 ـ الامالي، ابوعبدالله محمد بن النعمان البغدادي (المفيد) (ف 413 ق.)، منشورات جماعة المدرسين قم، 1403 ق.
11 ـ الامام علي بن ابي طالب(عليه السلام)، عبد الفتاح عبد المقصود، بيروت، منشورات مکتبة العرفان، ترجمه فارسي:
سيد محمد مهدي جعفري، تهران شرکت سهامي انتشار، 1351 ش.
12 ـ الامامة والسياسة، ابو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة، تحقيق محمد الزيني، مؤسسة الحلبي و شرکاه، ط دار المعرفة، بيروت.
13 ـ الامامة والتبصره، ابن بابويه قمي.
14 ـ البداية والنهاية: ابو الفدا ابن کثير الدمشقي، مکتبة المعارف، بيروت 1996 م.
15 ـ البرهان في تفسير القرآن، السيد هاشم بن سليمان الحسيني البحراني (ف 1107 ق.)، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، قم.
16 ـ التاريخ الکبير، ابو عبدالله محمد بن اسماعيل البخاري، دار الفکر، بيروت، لبنان، 1407 ق.
17 ـ التحفة السنيه، سيد عبدالله جزايري.
18 ـ الجامع الصغير في احاديث البشير النذير، جلال الدين عبد الرحمن، بن ابي بکر السيوطي (ف 911 ق.)، الطبعه الاولي، دار الفکر، بيروت، 1401 ق.
19 ـ الحدائق الناضرة، المحقق البحراني.
20 ـ الخصال، شيخ صدوق.، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه، 1403 ق.، قم، ايران.
21 ـ الخلاف، الشيخ الطوسي.
22 ـ الدر المنثور في التفسير بالمأثور، عبد الرحمن بن ابي بکر السيوطي، المکتبة الاسلامي و الجعفري و غير هما، تهران.
23 ـ الدرجات الرفيعه، السيد علي ابن معصومخان، انتشارات بصيرتي، 1397 ق.، قم، ايران.
24 ـ السنن الکبري: ابوبکر احمد بن حسين بيهقي، حيدر آباد دکن 1352.
25 ـ السيده فاطمه الزهرا، البيرمي.
26 ـ السيرة النبويه، واخبار الخلفاء ابو حاتم محمد بن حبان ابن احمد البستي التميمي (ت 354 ق.)، صححه وعلق عليه السيد عزيز بک و جماعة من العلماء، الطبعه الاولي، مؤسسه الکتب الثقافيه، بيروت، 1407ق.
27 ـ الشيعه في احاديث الفريقين، ص128 به نقل از مناقب، ص226.
28 ـ الصحيح من السيرة النبي الاعظم، جعفر مرتضي العاملي، مؤسسه نشر اسلامي، قم، 1400 ق.
29 ـ الصراة المستقيم الي مستحقي التقديم، بياضي عاملي (877 ق.)، تهران، المکتبة المرتضوية، 1384 ق.
30 ـ الصوارم المهرقة، الشهيد نورالله التستري.
31 ـ الصواعق المحرقة في الرد علي اهل البدع والزندقة، احمد بن محمد بن حجر الهيتمي (ف 974 ق.)،
تخريج عبد الوهاب بن اللطيف، الطبعة الثانية، مکتبه القاهره، 1385ق.
32 ـ العمدة، ابن بطريق، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، 1407 ق.، قم، ايران.
33 ـ الغارات، ابو اسحاق. ابراهيم بن محمد الکوفي المعروف بابن هلال الثقفي (ت 283 ق.)، حققه وعلق عليه السيد عبد الزهراء الحسيني الخطيب، الطبعة الاولي، دار الاضواء، بيروت 1407 ق.
34 ـ الغدير في الکتاب والسنّة، والادب العلامة الاميني، مکتبة الامام أميرالمؤمنين.
35 ـ الفايق في غريب الحديث، جارالله زمخشري، دار الکتب العلمية، بيروت.
36 ـ الفصول المهمة: في معرفة الائمّة ابن صباغ المالکي، (ت855) حققه سامي القرمزي، دار الحديث، 1422.
37 ـ القصائد والعلويات، ابن ابي الحديد، چاب الاعلمي، بيروت.
38 ـ الکافئه، شيخ مفيد، دار المفيد. بيروت، لبنان.
39 ـ الکامل في التاريخ، ابو الحسن علي بن ابي الکرم (ابن اثير) دار الفکر، بيروت 1374.
40 ـ اللمعة البيضاء، التبريزي الانصاري.
41 ـ المباهله، سيد عبدالله الحسيني، مکتبة النجاح.
42 ـ المزار، شهيد اول.
43 ـ المستدرک علي الصحيحين، ابو عبدالله بن عبدالله الحاکم نيسابوري (ف 1405 ق.)، دار المعرفة، بيروت.
44 ـ المصنف في الاحاديث والاثار، ابوبکر عبدالله بن محمد ابن ابي شيبه (ت 235 ق.)، تحقيق و تعليق: سعيد محمد اللحام، بيروت، دار الفکر، 1409 ق.
45 ـ المصنف، عبد الرزاق. صنعاني (211 ق.)، تصحيح و تخريج: حبيب عبد الرحمن اعظمي، بيروت، المکتب الاسلامي، 1390 ق.
46 ـ المعجم الاوسط، الطبراني
47 ـ المعجم الکبير، ابو القاسم سليمان بن احمد الطبراني (ت 360 ق.)، حققه و خرج احاديثه حمدي عبد المجيد السفلي، الطبعه الثانيه، مکتبه ابن تيميه، القاهره، 1404 ق.
48 ـ المعيار والموازنه، ابو جعفر الاسکافي، تحقيق: محمد باقر محمودي، بيروت، 1402 ق.
49 ـ المغني في ابواب التوحيد والعدل، قاضي عبد الجبار، ابو الحسن الاسد آبادي، تحقيق: الدکتور عبد الحليم محمود، الدکتور سليمان دنيا، مراجعه الدکتور ابراهيم مدکور، باشراف الدکتور طه حسين، الدار المصريه للتاليف والترجمه.
50 ـ المفردات (مفردات غريب القرآن)، راغب اصفهاني، مصطفي البابي الحلبي، 1381 ق.، مصر.
51 ـ المناظرات في الامامه، الشيخ عبدالله الحسن.
52 ـ المناقب، ابو امؤيد الموفق بن احمد الحنفي المعروف بأخطب خوارزم (الخوارزمي) (ت 568 ق.)، قدم له محمد رضا الموسوي الخراسان، مکتبة نينوي الحديثة، طهران.
53 ـ الموضوعات، ابن الجوزي (57 ق.)، تحقيق: عبد الرحمن محمد عثمان، مدينه، المکتبة السلفية، 1386.
54 ـ الموطا، ابو عبدالله مالک بن انس (ت 179 ق.) (همراه تنوير الحوالک)، دار احياء الکتب العربيه، مصر.
55 ـ النص والاجتهاد: السيد عبد الحسين شرف الدين الموسوي، مطبعة سيد الشهدا، قم 1404.
56 ـ النهايه في غريب الحديث والاثر، مبارک بن محمد بن اثير جر، دار الاحياء الکتب العربية، قاهره.
57 ـ انساب الاشراف، بلاذري، تحقيق محمودي، موسسة الاعلمي، بيروت، لبنان.
58 ـ بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار: محمد باقر مجلسي، دار الاحياء التراث العربي، بيروت 1403.
59 ـ بحراني در غايه المرام
60 ـ تاريخ بغداد او مدينة السلام، ابوبکر احمد بن علي الخطيب البغدادي، دار الکتب العلمية، بيروت.
61 ـ تاريخ طبري (تاريخ الرسل والملوک)، ابو جعفر محمد بن جرير الطبري (ت 310 ق.)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعه الرابعه، دار المعارف، القاهره، 1979 م.
62 ـ تاريخ مدينة دمشق، تراجم النساء، ابوالقاسم علي ابن الحسن المعروف بابن عساکر (ت 571 ق.)، تحقيق سکينة الشهابي، الطبعة الاولي، دار الفکر، دمشق، 1982 ق.
63 ـ تاريخ يعقوبي، احمد ابن ابي يعقوب بن جعفر بن واضح اليعقوبي (ت 284 ق.)، دار صادر، بيروت.
64 ـ تاويل الآيات الظاهرة، سيد شرف الدين استر آبادي، چ امير، 1407 ق.، قم، ايران.
65 ـ تحف العقول عن آل الرسول، ابو محمد الحسن بن علي بن الحسين بن شعبة الحراني (قرن چهارم)، مکتبة بصيرتي، قم، 1394 ق.
66 ـ تذکرة الموضوعات، محمد طاهر بن الهندي الفتني.
67 ـ ترجمان حيات امام علي، ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 1380.
68 ـ ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الکبري، ابو عبدالله محمد بن سعد (ت 230 ق.)، تحقيق السيد عبد العزيز الطباطبايي، الطبعة الاولي، مؤسسة آل البيت لاحياء الثرات، قم، 1315 ق.
69 ـ تفسير الصافي (کتاب الصافي في تفسير القرآن)، محمد بن المرتضي المدعو ملا محسن الفيض الکاشاني (ف 1091 ق.)، تصحيح حسن الحسيني اللواساني النجفي، الطبعة الخامسة، المکتبة الاسلامية،
تهران، 1356 ش.
70 ـ تفسير العياشي، ابو النضر محمد بن مسعود السلمي العياشي (ت 320 ق.)، تحقيق هاشم الرسولي المحلاتي، المکتبة العلمية الاسلامية، تهران.
71 ـ تفسير القرآن العظيم، ابو الفدا ابن کثير الدمشقي، دار المعرفة، بيروت
72 ـ تفسير القرطبي، القريبي، مؤسسة التاريخ العربي، بيروت.
73 ـ تفسير الميزان (الميزان في تفسير القرآن)، السيد محمد حسين الطباطبايي (ف 1360 ق.)، دار الکتاب الاسلامي، قم 1393 ق.
74 ـ تفسير نور الثقلين، عبد علي علي بن جمعة العروسي الحويزي (ت 1112 ق.)، صححه و علق عليه و اشرف علي طبعه هاشم الرسولي المحلاتي، دار الکتب العلمية، قم.
75 ـ تنبيه الغافلين، السيد تحسين آل شبيب، مرکز الغدير.
76 ـ تهذيب الکمال في اسماء الرجال، ابو حجاج يوسف المزي (742 ق.)، تحقيق: بشار عواد، بيروت، موسسة الرسالة، 1408 ق.
77 ـ جامع الصغير في احاديث البشير النذير، جلال الدين عبد الرحمن بن ابي بکر السيوطي (ف 911 ق.)، الطبعه الاولي، دار الفکر، بيروت، 1401 ق.
78 ـ جلوه هايي از عدالت مولود کعبه، نيرالسادات صانعي، تهران، انتشارات انديشمند، 1379.
79 ـ جواهر المطالب في مناقب الامام علي(عليه السلام)، ابن الدمشقي.
80 ـ حقوق. آل البيت(عليهم السلام)، الشيخ محمد حسين الحاج.
81 ـ خلاصه عقبات النوار، السيد حامد نقوي، بعثت، قم.
82 ـ دفع شبه، التشبيه لابن الجوزي، مطبعة دار الامام النووي، عمان، اردن، تحقيق حسن السقاف.
83 ـ دلائل الامامه، ابو جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري (از عالمان قرن چهارم)، منشورات المطبعه الحيدريه، النجف، 1383 ق.
84 ـ ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي، محب الدين ابو جعفر احمد بن عبدالله الطبري (ت 694 ق.)، بيروت.
85 ـ رفع المناره، محمود سعيد ممدوح، دار الامام النووي، عمان، اردن.
86 ـ روضة الواعظين، ابو علي محمد بن الفتال النيسابوري (ف 508 ق.)، الطبعه الاولي، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1406 ق.
87 ـ سبل السلام، ابن حجر عسقلاني، المطعبة البابي الحلبي و اولاده، مصر.
88 ـ سبل الهدي و الرشاد، الصالحي الشامي.
89 ـ سقيفه و فدک، ابوبکر احمد بن عبد العزيز الجوهري (ت 323 ق.)، روايه عز الدين عبد الحميد بن هبه الله بن ابي الحديد المعتزلي، تقديم و جمع و تحقيق محمد هادي الاميني، مکتبه نينوي الحديثه، طهران.
90 ـ سنن ابن ماجه، ابو عبدالله محمد بن يزيد القرويني المعروف بابن ماجه، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، دار الاحياء الترات العربي، بيروت، 1395 ق.
91 ـ سنن الترمذي، ابو عيسي محمد بن عيسي بن سوره الترمذي (ف 29 ق.)، دار الفکر، بيروت.
92 ـ سير اعلام النبلاء، شمس الدين ابو عبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبي (ف 48 ق.)، اشرف علي تحقيق الکتاب و خرج احاديثه شعيب الارنؤوط، الطبعه الثامنه، بيروت، 1412 ق.
93 ـ شبهاي پيشاور، سلطان الواعظين شيرازي، دار الکتاب الاسلامي ـ تهران 1349.
94 ـ شرح سنن النسائي، جلال الدين سيوطي و حاشية السندي، دار احياء التراث العربي، بيروت.
95 ـ شرح صحيح مسلم، نووي، طبع دار العلم، بيروت، (بي تا).
96 ـ شرح نهج البلاغه: عز الدين بن هبة بن ابي الحديد بن محمد معتزلي (ف 656 ق.9، بتحقيق ابو الفضل ابراهيم، الطبعة الاولي، دار احياء الکتب العربية، مصر، 1378 ق.
97 ـ شرح الاخبار، في فضائل الائمه الاطهار، ابوحنيفه النعمان بن محمد التميمي (ت 363 ق.)، الطبعه الاولي، دار الثقلين، بيروت، 1414 ق.
98 ـ شواهد التنزيل، عبدالله بن عبدالله بن احمد الحسکاني، مؤسسه الاعلمي، بيروت 1393.
99 ـ صحيح ابن حبان، ابن حبان.
100 ـ صحيح البخاري: ابو عبدالله محمد بن اسماعيل بخاري (ف 256 ق.)، شرح و تحقيق قاسم الشماعي الرفاعي، الطبعة الاولي، دار القلم، بيروت، 1407 ق.
101 ـ صحيح الترمذي: بشرح ابن العربي، ابو عيسي محمد بن عيسي بن سورة، المطبعة المصرية بالازهر، 1350.
102 ـ صحيح مسلم: ابو الحسين مسلم بن الحجاج القشيري (ت 261 ق.)، بشرح النووي، دار الکتاب العربي، بيروت، 1407.
103 ـ صحيفه الزهرا(عليها السلام) ، جواد قيومي اصفهاني، قم انتشارات اسلامي، 1373 ش.
104 ـ صراط المستقيم، علي بن يونس العاملي
105 ـ عمر بن خطاب، عبد الرحمن احمد البکري، الارشاد، بيروت.
106 ـ عين العبرة، سيد احمد آل طاووس، دار الشهاب قم.
107 ـ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي (الصدوق.) (ت 381 ق.)، عني بتصحيحه وتذييله السيد مهدي الحسيني الاجوردي، انتشارات جهان.
108 ـ فتح الباري شرح صحيح البخاري، شهاب الدين احمد بن علي ابن حجر العسقلاني (ت 852 ق.)، تحقيق عبد العزيز بن عبدالله بن باز، محمد فؤاد عبد الباقي، الطبعه الاولي، دار الکتب، العلميه، بيروت 1410 ق.
109 ـ فتح الملک العلي، احمد بن الصديق المغربي.
110 ـ قاعدة القرعه، حسين کريمي.
111 ـ قرآن مجيد.
112 ـ کتاب سليم بن قيس (کتاب السقيفه)، سليم بن قيس الهلالي العاملي الکوفي (ت حدود 90 ق.)، دار الفنون للطباعه والنشر والتوزيع، بيروت، 1400 ق.
113 ـ کتاب الاربعين، الشيخ الماجوزي.
114 ـ کتاب الاربعين، شيخ بهاء الدين محمد العاملي، چاپ سنگي، 1274 ق.
115 ـ کتاب الام، امام شافعي، بيروت.
116 ـ کشف الخفاء، العجلوني، دار الکتب العلميه.
117 ـ کشف اللثام، فاضل هندي.
118 ـ کفاية الطالب، کنجي شافعي، المطبعة الحيدريه، 1390 ق.، نجف اشرف عراق.
119 ـ کمال الدين و تمام النعمه، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي (الصدوق.) (ف 381ق.)، صححه و علق عليه علي اکبر الغفاري، مکتبة الصدوق.، هران، 1395 ق.
120 ـ کنز العمال في احاديث الاقوال والافعال، علاء الدين بن حسام الدين المتقي الهندي (ف 975 ق.)، موسسه الرساله، بيروت، 1409 ق.
121 ـ کنز الفوائد، محمد بن علي بن عثمان الکراجکي (ف 449 ق.)، تحقيق عبدالله نعمه، دار الاضواء، بيروت، 1405 ق.
122 ـ لسان الميزان في تفسير القرآن، شهاب الدين احمد بن علي ابن حجر العسقلاني (ت 852 ق.)، الطبعة الاولي، دار الفکر، بيروت، 140 ق.
123 ـ لواعج الاشجان، السيد محسن امين، مکتبة البصيرتي.
124 ـ مجمع الزوايد و منبع الفوائد، نور الدين علي بن ابي بکر الهيثمي (ت 807 ق.)، دار الکتاب العربي،
بيروت، 1402 ق.
125 ـ مسند ابويعلي الموصلي، ابويعلي احمد بن علي بن المثني التميمي (ف 307 ق.)، حققه و خرج احاديثه حسين سليم اسد، الطبعة الاولي، دار الثقافة العربية، دمشق.
126 ـ مسند زيد بن علي، زيد بن علي، دار الحياة، بيروت.
127 ـ مسند، ابو عبدالله احمد بن محمد بن حنبل الشيباني (ق 241 ق.)، دار الاحياء التراث العربي، بيروت.
128 ـ مسند الشامين، طبراني.
129 ـ مصباح الفقيه، آقا رضا الهمداني، مکتبة الصدر.
130 ـ مطالب السئول في مناقب آل الرسول، کمال الدين ابو سالم محمد بن طلحه النصيبي الشافعي (ف 652 ق.)، طبع حجري، تهران، 1287 ق.
131 ـ معالم المدرستين، علامه السيد مرتضي العسکري، موسسة النعمان، بيروت، 1410 ق.
132 ـ معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، السيد ابو القاسم الموسوي الخوئي (ت 1413 ق.)، دار الزهراء، بيروت، 1403 ق.
133 ـ معجم الکبير، ابو القاسم سليمان بن احمد طبراني (260 ـ 360 ق.)، احياء التراث، بيروت، 1404 ق.
134 ـ مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمي.
135 ـ مناقب آل ابي طالب (مناقب ابن شهر آشوب)، ابو جعفر محمد بن علي بن شهر آشوب (ف 588 ق.)، دار الضواء، بيروت، 1405 ق.
136 ـ منية المريد في آداب المفيد و المستفيد، اعداد السيد احمد الحسيني، مجمع الذخاير الاسلامية، قم، 1402 ق.
137 ـ ميزان الاعتدال في نقد الرجال، شمس الدين ابو عبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبي (ف 748ق.)، تحقيق علي محمد البجاوي، دار الفکر، بيروت.
138 ـ نحور انقاز تاريخ الاسلامي، حسن بن فرحان المالکي.
139 ـ نظم درر السمطين، زرندي حنفي، نينوي، تهران، ايران.
140 ـ نهج الايمان، ابن جبر، چاپ مجتمع امام هادي.
141 ـ وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعة: محمد بن الحسن الحر العاملي، المکتبة الاسلامية، تهران 1378 و ط دار احياء التراث العربي، بيروت 1403.
142 ـ وفيات الائمه (من علماء البحرين والقطيف)، دار البلاغه، بيروت.
143 ـ ينابيع الموده لذوي القربي، سليمان القندوزي الحنفي، موسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت.
...............................................................................................................................
منبع:www.faryade-hagh.rozblog.com
*****فریاد حق*****