سلام
خوبید ؟

یه قضیه ای رو دیدم گفتم بنویسم .
خیلی برام جالب بود . 
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز ، همین که چادر مشکیم رو از سر برداشتم تا چادر نماز رو سرم کنم گفت : این همه خودت روبقچه پیچ می کنی که چی؟

برگشتم به سمت صدا ، دختری رو دیدم که گوشه ی نمازخونه نشسته بود .
پرسیدم: با منی؟

گفت : بله ! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کردید توی افکارعهد عتیق!
اذیت نمی شی با این پارچه ی دراز دور و برت ؟
خسته نمی شی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا اومدم حرف بزنم گفت : نگاه کن ببین چقدر زشت می شی 

چرا مثل عزادارا سیاه می پوشی؟
و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.
خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘر بود دوست من !
هنوز اگر حرف دیگه ای مونده بگو .
خنده ام را که دید گفت: نه ! حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم: شاید حق با تو باشه عزیزم.
پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله.
گفتم من چادر رو دوست دارم .
با سرزنش نگام کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای...
گفتم : چادر سر می کنم ، به هزار و یک دلیل .
یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگیِ تو هستش .
با تعجب به چهره ام نگاه کرد.

پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟
گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم ایشون پیشنهاد ازدواج داد ، من هم قبول کردم .
گفتم خب ! خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشونم به مردا می گه : مراقب نگاهتون باشید .
تکلیف من یه چیز هست و تکلیف مردا یه چیز دیگه . 
این تکالیف مکمل همند، یعنی اگر مردی مراقب نگاهش نباشه و زل بزنه به من ،
پوشش من باید جوری باشه که اون نتونه ببینه .
اگر من حجاب درست و حسابی نداشتم ، اون آقاهه باید مواظب چشماش باشه
گفتم : کجا نوشته که همسرت نمی تونه از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببره ؟
گفت: خب ! ما به هم تعهد دادیم.

گفتم: غریزه منطق نمی شناسه ، تعهد نمی شناسه.
چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه اونجوریبه باد فنا رفت.

من چادر سر می کنم تا اگه یه روزی همسرت به تکلیفش عمل نکرد و نگاهش رو کنترل نکرد ، زندگی تو به هم نریزه .
همسرت نسبت به تو دلسرد نشه .
محبت و توجهش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشه .
من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستون زیر چادری که بیشتر شبیه کوره هست ،
از گرما هلاک می شم ،
زمستان ها زیر برف و باد و بارون برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شم
بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو.
من هم مثل تو زن هستم. می خوام زیبایی هام رو ببینن .
من هم دوست دارم تابستونا کمتر عرق بریزم
،
زمستون ها راحت تر توی کوچه و خیابون قدم بزنم
.
من روی تموم این علاقه ها خط قرمز کشیدم ، تا به اندازه ی سهم خودممحافظ گرمای زندگی تو باشم .
سکوت کرده بود.
گفتم راستی ! هر کسی در کنار تکالیفش حقوقی هم داره ها . 
حق من این نیست که زنان جامعه خودم با موهای رنگ کرده ی پریشون و صد جور جراحی زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و ...چشم های همسر من رو به دنبال خودشون بکشونند.
حالا بیا منصف باشیم.
من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشمیا شما از من؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت : هیچ وقت به قضیه این طوری نگاه نکرده بودم .
راست می گی