زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 6:05 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم





بهترین نیستیم اما جزو بهترین هایم...
ارسال پاسخ
تعداد بازدید 251
نویسنده پیام
elmira آفلاین


ارسال‌ها : 5
عضویت: 8 /6 /1394

تشکر شده : 1
شعری زیبای از ابوالحسن ورزی

در دلم یادی از آن رخسار زیبا مانده است

پرتوی از او در این آیینه پیدا مانده است

هیچ دانی چیست این سرخی که در چشم منست؟؟

آتشی کز کاروان اشک بر جا مانده است

در نگاه گاهگاهت شعله ای دید از هوس

گر به چشم حسرتم برق تمنا مانده است

سایه ای بر جویبار اشک غلتان منست

آنچه در این باغ، از آن سرو بالا مانده است

از بهار بی نشان عشق من دارد نشان

آن گل تنها که در دامان صحرا مانده است

روزها در حسرت فردا به سر شد ای دریغ

دیگر از عمرم همین امروز و فردا مانده است

همچو سیلاب بهاران دور شیدایی گذشت

وز گذشت او همین آشوب و غوغا مانده است

گر ز رسوایی گریزی، من خود این گویم که نیست

دیگری جز من که در این شهر، رسوا مانده است؟

جز دل خلوت گزین من کجا آید بدست

آنکه با صد همنشین پیوسته تنها مانده است


امضای کاربر :
چهارشنبه 11 شهریور 1394 - 10:57
نقل قول این ارسال در پاسخ
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :

با سایت فریاد حق به روزترین وب سایت اسلام,مذهبی به روز باشیم...

تماس با ما | شعری زیبای از ابوالحسن ورزی | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS